✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
✍در یکی از روزهای سرد ماه ژانویه و در یکی
از محلات فقیرنشین در شهر واشنگتن
🔸صبح زود مثل هر روز مردم آن منطقه
که اکثراً یا کارگر معدن بودند و یا صاحب
مشاغل سیاه از خانههایشان بیرون زدند
تا یک روز پر از رنج و مشقت دیگر را آغاز کنند
🔹زنان و مردانی که تفریح و لذت در زندگیشان
نامفهوم بود و به قول معروف زندگی نمیکردند
بلکه به اجبار زنده بودند تا ریاضت بکشند
که نمیرند
🔸آن روز نیز آن مردم بینوا در حالی که
خیلی هایشان کارگر روزمزد بودند
و نمیدانستند آیا امشب هم باز سر گرسنه
زمین خواهند گذاشت یا نه و خود را برای
یک روز مشقت بار دیگر آماده میکردند
🔹ناگهان صدای ویولن زیبائی از گوشه
یک خرابه توجهشان را جلب کرد!
آوای ویولن آنقدر زیبا و مسحور کننده بود
که پای آن مردم فقیر زیر برفی که نم نم
شروع به باریدن کرده بود از رفتن باز ماند
🔸اکثراً آنها با اینکه میدانستند اگر دیر برسند
جریمه میشوند بی توجه به این مشکل
در آن خرابه که اندازه یک سالن کنسرت بود
جمع شدند و حدود دو ساعت و نیم در آن
سرما با گوش دادن به آن آهنگهای زیبا
و استثنائی وجودشان گرم شد، اشک ریختند
خندیدند و به خاطراتشان فکر کردند
🔹سرانجام ویولونیست خیابانی
که مردی ۳۵ ساله بود کارش تمام شد
ویولنش را برداشت و آماده رفتن شد
🔸اما در همین حال و احوال و تشویق بی امان
مردم کمی مکث کرد همه آنها را صدا کرد
و به همگی که حدود ۳۰۰ نفر بودند نفری
۵ دلار داد و سپس در حالی که برای آنان
بوسه میفرستاد سوار تاکسی شد و رفت
🔹تا آن مردم فقیر از فردا این ماجرا را
همچون افسانه برای دوستانشان تعریف کنند
🔸اما آن روز هیچکس نفهمید ویولونیست
۳۵ ساله کسی نیست جز "جاشوا بل"
یکی از بهترین موسیقی دانان جهان
که ۳ روز قبل هر بلیت کنسرتش ۱۰۰ دلار
به فروش رفته بود
🔹فردای آن روز جاشوا به یکی از دوستانش
که از این موضوع با خبر شده بود گفت:
من فرزند فقرم آن روز وقتی در کنسرت
فقط مردم ثروتمند را دیدم از خودم
خجالت کشیدم که فقیران را از یاد بردهام
🔸به همین خاطر به آن محله فقیرنشین رفتم
و همان کنسرت دو ساعت و نیمه را تکرار کردم
🔹بعد هم وقتی یادم آمد اکثر آنها به خاطر من
باید جریمه شوند تمام پولی را که از کنسرت
نصیبم شده بود میان آنها تقسیم کردم
لذتی بردم که تاکنون در هیچ کنسرتی نبردهام
📌 سهشنبه
☀️ ۳۰ بهمن ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۱۹ شعبان ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 18 فوریه 2025 میلادی
📎 #تقویم
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
✍فرض کنید الآن سال
هزار و چهارصد و سی شده
ما احتمالا پیرمرد یا پیرزنی ناتوان هستیم
که داروهایمان به سه دسته بعد از
صبحانه و نهار و شام تقسیم شده
و فرزندانمان دیگر در خانه نیستند
و سر زندگیشان هستند
🔹از تمام آرزوهای جوانی فقط چند ایکاش
مانده و زندگی خلاصه میشود در
عکسهائی که گه گاهی نگاهشان میکنیم
و خاطراتشان از جلوی چشمانمان
که دیدشان تار شده میگذرند
🔸دیگر پدر و مادری نیست که انتهای هفته
مهمانشان باشیم
خانه پدری مدتهاست فروخته شده
🔹عمهای که میخواستیم یکبار در سال
به او سر بزنیم مدتهاست فوت شده
🔸دوچرخه کودکی بچه که قرار بود یکبار
برای دوچرخه سواری ببریمش پارک
گوشه دیوار حیاط کز کرده
🔹غم انگیز است اگر در سن پیری
ما بمانیم و انبوهی از کارهائی که
دلمان میخواهد انجام بدهیم
ولی دیگر نمیتوانیم
🔸پس از امروز
هیچ وقت از محبت به همسرمان
خجالت نکشیم روزی خواهد رسید
که یا ما نیستم یا او
🔹هیچ گاه روی ذوق و خواسته فرزندمان
پا نگذاریم او بزرگ خواهد شد
و دیگر برای جبران فرصتی نیست
🔸اگر دوستمان برای تولدش ما را دعوت کرد
حتماً برویم شاید هیچ وقت دوباره
جشن نگرفت
🔹ابداً بخاطر بگو مگوهای خانوادگی
رابطهمان را با فرزند یا پدر و مادر
و خواهر و برادرمان قطع نکنیم
🔸خیلی وقتها بوده که زنگ تلفن بدموقع
به صدا درآمده و داغی بر دل گذاشته
در خانه را همیشه باز بگذاریم
سفره را پهن نگه داریم
روزی خواهد رسید که خانه خلوت باشد
که ناتوان شویم و اصلاً سفرهای در کار نباشد
🔹اگر مسافرتی را دوست داریم برویم
مهمانی بگیریم، مهمان شویم
گریه کنیم، بخندیم، بخریم، بفروشیم
محبت کنیم، ورزش کنیم، نقاشی بکشیم
کتاب بخوانیم، تحصیل کنیم
و هر کاری را در موقعی که باید انجام بدهیم
انجام دهیم
🔸دنیا هیچ ارزشی ندارد هیچ قیدی هم ندارد
کم کم سوی چشمانت، توان پاهایت
شیرینی زبانت و زیبائی چهرهات
گرفته میشود
🔹هیچ کس مراقبِ ما نخواهد بود
مگر خود ما
بخندیم و از زندگی در هر شرایطی
لذت ببریم
👌هوای هم را داشته باشیم
شاد باشیم و بیاموزیم که رایگان
آن را هدیه کنیم
ان شاءالله همگی عاقبت بخیر باشید🌸