#داستان_آموزنده
🔆يحيى عليه السلام
حضرت يحيى پيامبر به بيت المقدس آمد، ديد جمعى از روحانيون و رهبانان روپوشهائى موئين بر تن كرده و كلاههاى پشمين بر سردارند. از مادر خواست اين نوع لباس درست كند تا با آنان به عبادت بپردازد.
سپس در بيت المقدس شروع به عبادت كرد يك روز نگاه به خود كرد ديد بدنش لاغر شده ، گريه كرد، خداى عزوجل به او وحى كرد براى لاغر شدن جسمت گريه مى كنى ؟ به عزت و جلالم سوگند اگر كمترين اطلاعى از آتش دوزخ داشتى بالاپوشى از آهن مى پوشيدى تا چه رسد به بافته شده .!
يحيى آنقدر گريست كه اشك چمشش گوشت هر دو گونه او را خورد به طوريكه قيافه دندانهايش براى بينندگان پيدا بود.
روزى پدرش زكريا به يحيى فرمود: پسر جان چرا چنين مى كنى ؟ من از خدا خواسته ام تا تو را به من بدهد تا مايه روشنى چشمم گردى !!
عرض كرد: مگر تو نبودى كه فرمودى ميان بهشت و جهنم گردنه اى است كه به جز كسانى كه از خوف خدا بسيار گريه كنند از آن گردنه نتوانند گذشت ؟!
آنقدر يحيى گريه مى كرد كه مادرش دو قطعه نمد براى او تهيه كرد كه دندانهايش را با آن مى پوشانيد و اشكهايش را به خود مى گرفت تا آنكه از اشك چشمانش خيس مى شد يحيى آستينهايش را بالا مى زد و آن نمدها را فشار مى داد و اشكها از ميان انگشتهايش فرو مى ريخت .
زكريا نگاه به فرزند مى كرد و سر بر آسمان بر مى داشت و عرض مى كرد: بارالها اين فرزند من است و اين هم اشك چشمانش و تو ارحم الراحمينى .
وقتى يحيى اسم سكران (كوهى در دوزخ ) را مى شنيد آشفته حال و پريشان روى به بيابان مى نهاد، ناله واى از غفلت او برمى خيزيد، و پدر و مادر در بيابانها به دنبالش مى رفتند
.
📚رساله لقاءالله ص 157 - امالى الصدوق .
یه روزایی کوه رو جابهجا میکنی،
یه روزایی فقط از تختت تا مبل میری،هر دوش لازمه.
یادت نره
بعضی روزا پر از انرژی و انگیزهای، بعضی وقتا فقط در حد زنده موندن کاری میکنی.
هر دوش طبیعیه و نباید بابتش خودتو سرزنش کنی. همهی روزها قرار نیست قهرمانانه باشن، بعضی وقتا زنده موندن یعنی پیروزی.
استراحت و توقف هم یادت نره که بخشی از رشدن.
میتونی بدون احساس گناه، به خودت برای روزهای کمانرژی هم حق بدی
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
🔸امروز صبح که بیدار شدی نگاهت میکردم
و امیدوار بودم که با من حرف بزنی
حتی برای چند کلمه ...
نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که
دیروز در زندگی ات افتاد از من تشکر کنی
🔹اما متوجه شدم که خیلی مشغولی
مشغول انتخاب لباسی که میخواستی بپوشی
🔸وقتی داشتی این طرف و آن طرف میدویدی
تا حاضر شوی فکر میکردم چند دقیقهای
وقت داری که بایستی و به من بگوئی: سلام
🔹اما تو خیلی مشغول بودی
یک بار مجبور شدی منتظر بشوی
و برای مدت یک ربع کاری نداشتی
جز آنکه روی یک صندلی بنشینی
بعد دیدمت که از جا پریدی
خیال کردم میخواهی با من صحبت کنی
اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت
تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی
🔸تمام روز با صبوری منتظر بودم
با اون همه کارهای مختلف گمان میکنم
که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی
🔹متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را
نگاه میکنی شاید چون خجالت میکشیدی
که با من حرف بزنی، سرت را به سوی من
خم نکردی
🔸تو به خانه رفتی و به نظر میرسید
که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری
🔹بعد از انجام دادن چند کار
تلویزیون را روشن کردی
🔸نمیدانم تلویزیون دوست داری یا نه؟
در آن چیز های زیادی نشان میدهند
و تو هر روز مدت زیادی از روزت را
جلوی آن میگذرانی،
درحالیکه درباره هیچ چیز فکر نمیکنی
و فقط از برنامه هایش لذت میبری
🔹باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم
و تو در حالی که تلویزیون را نگاه میکردی
شام خوردی و باز هم با من صحبت نکردی
🔸موقع خواب فکر میکنم خیلی خسته بودی
بعد از آنکه به اعضای خانوادت شب بخیر گفتی
به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی
🔹اشکالی ندارد احتمالاً متوجه نشدی که من
همیشه در کنارت و برای کمک به تو آمادهام
من صبورم بیش از آنچه تو فکرش را بکنی
حتی دلم میخواهد یادت بدهم
که تو چطور با دیگران صبور باشی
🔸من آنقدر دوستت دارم که هر روز
منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن
دعا، فکر، یا گوشهای از قلبت که متشکر باشد
🔹خیلی سخت است که یک مکالمه
یک طرفه داشته باشی
خُب من باز هم منتظرت هستم
سراسر پر از عشق تو به امید آنکه
شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی
آیا وقت داری که این را برای فرد دیگری
هم بفرستی؟
اگر نه عیبی ندارد
میفهمم و هنوز هم دوستت دارم
💚دوست و دوستدارت خدا💚