📌 جمعه
☀️ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ هجری شمسی
🌙 ۱۸ ذیالقعده ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 16 مِی 2025 میلادی
📎 #تقویم
🌸✨🌸✨🌸✨🌸
💚وقتی خدا در عمق جان جای داشته باشد
📦مرحوم آیت الله کوهستانی چند سال قبل از انقلاب فوت کردند. کسانی که در شمال ایران هستند یعنی در استان مازندران و گلستان این بزرگوار را که از اولیای خدا بود خوب می شناختند. الان هم در شهر کوهستان که در نزدیک ساری است، مدرسه ی ایشان که بسیار بامعنویت هم است، برقرار است. کسانی که در هنگام مرگ اطراف ایشان بودند نقل می کنند که با اینکه آقا دو یا سه روز آخر حال حرف زدن نداشتند.
🔸اما در لحظات آخر، یکی از اطرافیان از ایشان سوال کردند که آیا شما ذکر خود را می گویید؟ ایشان فرموده بودند که خدا لعنت کند شیطان را من هرموقع می خواهم ذکر بگویم سرفه ام می گیرد.
🔸 اما من به دهان او می زنم و ذکر خود را می گویم. این افراد این چیزها را فراموش نمی کنند چون خدا در دل آنها بوده است.
📦مرحوم آیت الله طباطبایی، فارابی زمان ما، در هنگام مرگ دچار فراموشی شدیدی شده بودند. طوری که بسیاری از اصطلاحات علمی و فلسفه ها و قیل و قال های کلامی رافراموش کرده بودند.
🔹حتی رئیس بیمارستانی که ایشان بستری بودند می گفتند اگر یک لیوان آب به دست ایشان می دادیم همینطور در دست خود نگاه می داشتند مگر اینکه به ایشان می گفتیم آن را بخورید. اما با این وجود برخی از بستگان ایشان می گفتند ما دیدیم در لحظات آخر لب ایشان تکان می خورد و گویی حرف می زنند.
🔹از ایشان سوال کردیم که چکار می کنید؟ فرمودند تکلم. گفتیم تکلم با چه کسی؟ گفت با حضرت حق. این را فراموش نکرده چون در جان او رسوخ کرده بود
📌 شنبه
☀️ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ هجری شمسی
🌙 ۱۹ ذیالقعده ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 17 مِی 2025 میلادی
📎 #تقویم
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
🔹پیکی به محضر خواجه نظام الملک
وارد شد و نامه ای تقدیم نمود
خواجه با خواندن نامه چنان گریست
که حاضران در مجلس ناراحت شدند
🔸در نامه نوشته بود، خیل اسبان شما
در فلان ولایت مشغول چرا بوده
که پرندگان بزرگی مثل عقاب بر آنان
حمله کردهاند و اسبها وحشت زده دویدهاند
و ناگاه بعضی شان به درهای سقوط کردهاند
و بیست اسب کشته شدهاند
🔹گفتند: عمر خواجه دراز باد. مال دنیاست
که کم و زیاد میشود خودتان را اذیت نکنید
🔸خواجه نظام الملک وزیر اعظم سلاجقه
اشکهایش را پاک کرد و پاسخ داد
از بابت تلف شدن مال و ثروت نگریستم
به یاد ایام جوانی افتادم که از شهرم طوس
قصد حرکت به نیشابور برای
جستن کار و شغل داشتم
پدرم هرچه کرد نتوانست اسبی برایم بخرد
استری فراهم کرد و خجالت بسیار داشت
من هم شرمگین بودم که مرکبی حقیر داشتم
و با آن رفتن به درگاه امیران موجب خجالت بود
🔹پدر و مادرم در درگاه ایستادند
شرمگین بدرقه ام کردند و دستها را بالا بردند
و دعا کردند خدایا به این فرزند ما برکت بده
از خزانه غیبت به او ببخش
🔸امروز چهل سال از آن وقت گذشته
ثروت و املاک من به لطف الهی چنان
فراوان شده که الآن نمیدانم این خیل اسبها
کجا هستند و تلف شدن بیست راس از آنها
ابداً خللی به دستگاه زندگیام نیست
که صدها برابر آن را دارا شدهام و همه اینها
به برکت دعای والدینم و توجه الهی است
📚جوامع الحکایات
✍محمد عوفی
📌 یکشنبه
☀️ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴ هجری شمسی
🌙 ۲۰ ذیالقعده ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 18 مِی 2025 میلادی
📎 #تقویم