سکوت و لبخند دو ابزار قدرتمندند.
لبخند راهی است
برای حل بسیاری از مشکلات،
سکوت روشی است
برای اجتناب از مشکلات بسیار.
🍃🌺🍃🍃🌺🍃
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
✍گويند كه در شهر نيشابور موشی به نام
«زيرک» در خانه مردی زندگی میكرد
🔸زيرک درباره زندگی خود چنين میگويد:
هرگاه مرد صاحبخانه خوراكی برای روز ديگر
نگه میداشت من آن را ربوده و میخوردم
و مرد هر چه تلاش میكرد تا مرا بگيرد
كاری از پيش نمیبرد
🔹تا اينكه شبی مهمانی برای مرد آمد
او انسانی جهان ديده و سرد و گرم روزگار
چشيده بود
🔸هنگامی كه مهمان برای مرد سخن میگفت
صاحبخانه برای آنکه ما را که از ميان اتاق
رفت و آمد میکردیم فراری دهد
دستهايش را به هم میزد
🔹مهمان از اين كار مرد خشمگين شد و گفت
من سخن میگويم آنگاه تو كف میزنی؟
مرا مسخره میكنی؟
🔸مرد گفت برای آن دست میزنم كه موشها
بر سر سفره نريزند و آنچه آوردهایم را ببرند
🔹مهمان پرسيد آيا هر چه موش در اين خانهاند
همگی جرأت و توان چنين كاری را دارند؟
مرد گفت نه! يكی از ايشان از همه دليرتر است
مهمان گفت: بیگمان اين جرأت او دليلی دارد
و من گمان میکنم كه این كار را به پشتيبانی
چيزی انجام میدهد
🔸پس تيشهای برداشت و لانه مرا كند
من در لانه ديگری بودم و گفتههای او را
میشنیدم
🔹در لانه من ١٠٠٠ دينار بود كه نمیدانم چه كسی
آنجا گذاشته بود اما هرگاه آنها را میديدم
و يا به آنها میانديشيدم شادی و نشاط
و جرأت من چند برابر میشد
🔸مهمان زمين را كند تا به زر رسيد
و آن را برداشت و به مرد گفت
كه دليری موش اين زر بود
زيرا كه مال پشتوانهای بس نيرومند است
خواهی ديد كه از اين پس موش ديگر
زيانی به تو نخواهد رسانيد
🔹من اين سخنها را میشنیدم و در خود
احساس ناتوانی و شكست میکردم
دانستم كه ديگر بايد از آن سوراخ
به جائی ديگر رفت
🔸چندی نگذشت كه در بين موشهای ديگر
كوچک شمرده شدم و جايگاه خود را از دست
دادم و ديگر مانند گذشته بزرگ نبودم
🔹كار به جایی رسيد كه دوستان مرا رها كردند
و به دشمنانم پيوستند، پس من با خود گفتم
كه هر كس مال ندارد، دوست، برادر و يار ندارد
🔸مهمان و صاحبخانه زر را بين خود بخش
كردند صاحبخانه زر را در كيسهای كرد
و بالای سر خود گذاشت و خوابيد
🔹من خواستم از آن چيزی باز آرم
تا شايد از اين بدبختی رهائی يابم
هنگامی كه بالای سر او رفتم مهمان بيدار بود
و يک چوب بر من زد كه از درد آن بر خود
پيچيدم و توان بازگشت به لانه را نداشتم
به سختی خود را به لانه رساندم
🔸و پس از آنکه دردم اندكی كاسته شد
دوباره آز مرا برانگيخت و بيرون آمدم
مهمان چشم به راه من بود چوبی ديگر
بر سر من كوفت آنچنان كه از پای درآمدم و
افتادم با هزار نيرنگ خود را به سوراخ رساندم
🔹درد آن زخمها همه جهان را بر من تاريک
ساخت و دل از مال و دارایی كندم آنجا بود
كه دريافتم پيش آهنگ همه بلاها طمع است
🔸پس از آن به ناچار كار من به جایی رسيد
كه به آنچه در سرنوشت است خشنود شدم
بنابراين از خانه آن مرد رفتم
و در بيابانی لانه ساختم
اگــر روزی...
محبـت کـردیـم بـی منـت
لـذت بـردیـم بـی گنـاه
بخشیـدیـم بـدون شـرط
آن روز واقعـا زنـدگـی کـردهایـم💚
🍃🌺🍃 🍃🌺🍃
#تلنگر
ما هم به ذهن سلیم و هم قلب نیازمندیم. شکوه زندگی این نیست که هرگز به زانو در نیاییم، در این است که هر بار افتادیم دوباره برخیزیم .
🍃🌺🍃🍃🌺🍃