eitaa logo
🌿هیئت محمدرسول الله (ص) 🌿
96 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
672 ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
داســتــان مـعـنــوی ✍یکی از علمای اهل بصره می‌گوید: روزگاری به فقر و تنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم خانه‌ام را بفروشم و بجای دیگری بروم 🔸در راه یکی از دوستانم به اسم ابانصر را دیدم و او را از فروش خانه باخبر ساختم پس دو تکه نان که داخلش حلوا بود بمن داد و گفت: برو و به خانواده ات بده به طرف خانه به راه افتادم 🔹در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت: این پسر یتیم و گرسنه است و نمی‌تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند 🔸آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی‌کنم گفتم این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد بخدا قسم چیز دیگری ندارم و در خانه‌ام کسانی هستند که به این غذا محتاج ترند 🔹اشک از چشمانم جاری شد و در حالی که غمگین و ناامید به طرف خانه برمی‌گشتم روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر میکردم که ناگهان ابو نصر را دیدم که از خوشحالی پرواز میکرد و به من گفت: ای ابا محمد چرا اینجا نشسته‌ای در خانه ات خیر و ثروت است گفتم: سبحان الله! از کجا ای ابانصر؟ 🔸گفت: مردی از خراسان از تو و پدرت می‌پرسد و همراهش ثروت فراونی است گفتم: او کیست؟ گفت: تاجری از شهر بصره است پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که بدست آورده 🔹خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بی نیاز ساختم در ثروتم سرمایه گذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آن را هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می‌کردم ثروتم کم که نمی‌شد زیاد هم می‌شد 🔸کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم 🔹شبی از شب‌ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده‌اند و مردم را دیدم که گناهانشان را بر پشتشان حمل می‌کنند تا جایی که شخص فاسق شهری از بدنامی و رسوایی را بر پشتش حمل می‌کند 🔸به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند گناهانم را در کفه‌ای و حسناتم را در کفه دیگر قرار دادند، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پائین آمد 🔹سپس یکی یکی از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند چون در زیر هر حسنه «شهوت پنهانی» وجود داشت 🔸از شهوت‌های نفس مثل: «ریا» «غرور» «لذت به گناه» «تعریف و تمجید مردم نسبت به خود» 🔹چیزی برایم باقی نماند و در آستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم آیا چیزی برایش باقی نمانده؟ گفتند: این برایش باقی مانده و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم سپس آن را در کفه حسناتم گذاشتند و گریه های آن زن را بخاطر کمکی که به آنها کرده بودم در کفه حسناتم قرار دادند کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی که صدایی آمد و گفت: نجات یافت 👈 .... بله دوستان من خداوند هیچ عملی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد پس بکوشیم هیچ عملی را کوچک نشماریم و هر عبادت و کار خیری را خالصانه برای الله تعالی انجام دهیم 📚کتاب وحی القلم ✍تألیف: مصطفی صادق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ 🔹نگران پنجاه سال بعد از اینم روی صندلی راحت و هوشمند سال هزار و چهارصد و پنجاه و اندی در خانه‌ای بزرگ با دیوارهای سه بعدی و دلباز که تماماً تصاویر کهکشان و ستاره‌ها و سیاره‌هاست لم داده‌ام 🔸چشمان بی‌روحم را به سمت مقابلم گرفته و فوکوس کرده‌ام روی فنجانی که توی دستان لرزان هفتاد و چند سالگی‌ام یک ریز می‌جنبد 🔹و دارم با نفس‌هائی تنگ و فرتوت نوشیدنی عصرگاهی‌ام را فوت می‌کنم از پنجره روبرو غروب زیبا و نارنجی خورشید مشهود است ضربان قلب و فشارخون و فاکتورهای مهم سلامت جسمانی‌ام را روی صفحه نوری کنار خودم می‌بینم 🔸و ضربان قلبم با هر جمله‌ای که برای ادامه در ذهنم تداعی می‌شود رو به افزایش است روبرویم چهار یا شاید هم سه نوه قد و نیم قدم نشسته‌اند تا من هر چه زودتر یک قلپ نوشیدنی داغ بنوشم گلوئی تازه کنم و ادامه داستان ترسناک و تخیلی‌ام را برای ذهن‌های جستجوگر و کنجکاوشان که حقاً و انصافاً به خودم کشیده‌ تعریف کنم 🔹برایشان هیجان زیادی دارد و مدام می‌پرسند چطور می‌شود تا به این اندازه خلاقانه تصویرسازی کرد و این همه ماجراهای ترسناک و بی‌ربط را به هم پیوند داد؟ 🔸و من به قدری خسته و بی‌حوصله باشم که فرصت نکنم به آنها بقبولانم که اینها هیچ کدامشان زاده تخیل من نیست 🔹اینها حقیقت روزهای جوانی ما بوده ما در طول یک سال عجیب‌ترین فیلم ترسناک تاریخ جهان را پشت سر گذاشتیم 🔸گاهی تصور می‌کنم ما واقعاً شخصیت‌های داستان یک نویسنده بی‌نهایت خلاق و کار بلدیم که این روز‌ها در اوج غم و انزوا و پریشانی‌اش قلم به دست گرفته و دارد کاملاً بدیع و خلاقانه برای مخاطبینش هنرنمائی می‌کند 🔹بیا دلمان را به همین خوش کنیم که فیلم‌های ترسناک را به هر کس نمی‌سپارند 👌حتماً بازیگرهای قابلی بوده‌ایم و حتماً از پسش بر خواهیم آمد حتماً
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرگز فکر نکنید باید سال ها قبل شروع میکردید این فکر باورهایتان را خراب می کند.. در عوض بگویید… می خواهم همین الان شروع کنم وبهترین سالهای زندگی ام را خلق کنم. 🍃🌺🍃