#حکایت_خواندنی_وآموزنده
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🔹زیرکی یا علم؟
✍️زمانی که ابن سینا از همدان فرار کرد، به بغداد رفت. آنجا مردی را دید که دارو میفروخت و ادعای طبابت میکرد. ابن سینا ایستاد و به تماشا مشغول شد.
زنی نزد طبیب آمد و ظرف ادرار بیماری را به او داد. طبیب بلافاصله گفت: "بیمار یهودی است!"
به زن نگاه کرد و ادامه داد: "تو خدمتکاری؟"
زن گفت: "بله!"
طبیب پرسید: "دیروز ماست خوردهای؟"
زن پاسخ داد: "بله!"
طبیب گفت: "از مشرق آمدهای؟"
زن تأیید کرد: "بله!"
مردم از دانش عجیب طبیب شگفتزده شدند، و حتی ابن سینا نیز در حیرت فرو رفت!
نزدیک رفت و پرسید: "چطور اینها را فهمیدی؟"
طبیب خندید و گفت: "همانطور که تو را شناختم!"
ابن سینا شگفتزده شد و با اصرار از او خواست که توضیح دهد.
طبیب پاسخ داد:
وقتی زن ظرف ادرار را آورد، دیدم که آستینش خاکی است، پس فهمیدم یهودی است.
لباسهایش کهنه بود، پس دریافتـم که خدمتکار است.
چون یهودیان معمولاً خدمتکار مسلمانان نمیشوند، پس بیماری که از او مراقبت میکند نیز یهودی است.
لکهای از ماست بر لباسش بود، پس متوجه شدم که بیمار دیروز ماست خورده است.
خانههای یهودیان معمولاً در مشرق بغداد است، پس فهمیدم از آن سمت آمده است.
ابن سینا گفت: "اینها را درک کردم! اما من را از کجا شناختی؟"
طبیب لبخند زد و گفت: "امروز شنیدم که ابن سینا از همدان گریخته است. میدانستم که به بغداد میآید و جز تو کسی مکر و زیرکی من را درک نمیکند. پس دانستم که تو همان ابن سینا هستی!"
🔹نتیجه:
گاهی اوقات آنچه به نظر "معجزه" یا "علم غیب" میآید، تنها حاصل دقت، تجربه، و هوش سرشار است. درک جزئیات و استفاده از منطق، انسان را به درک عمیقی از امور میرساند