✳️ همهٔ انسانها همان یخفروشاند!
🔻 بزرگترین خسارت برای انسان این است که از جان او، هستی او، که بزرگترین سرمایهٔ اوست، استفادهای عاید انسان نشود؛ خود او هم بهتدریج از بین برود و آب بشود؛ مثل یخی که بهتدریج آب میشود.
🔸 فخر رازی در تفسیر سورهٔ والعصر [از قول شخصی] میگوید: من معنای خُسر را در فلان شهر که بودم فهمیدم؛ دیدم که یک مردی آمده بازار یک مقدار یخ گذاشته وسط، فریاد میزند میگوید مردم! بیایید از من این جنس را ببرید، اگر نبرید من ضرر خواهم کرد، خسارت خواهم کرد؛ آنجا فهمیدم خسران یعنی چه.
‼️ همهٔ انسانها همان یخفروشاند و عمر شما همان یخ است؛ این عمری که شما دارید، دارد لحظهبهلحظه آب میشود... آن کسی هم که این سرمایه را از انسان میخرد خداست. البته بندگان خدا هم میخرند، اما حیف است که انسان به آنها بفروشد؛ حیف است.
👤 #رهبر_انقلاب
📚 از کتاب #تفسیر_سوره_صف
📖 صفحات ۶۷ و ۶۸
#⃣ #تفسیر #سلوک
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
🔷 ۳۱ خرداد سالروز شهادت یکی از عجیب ترین انسان های تاریخ بشریت و از بنیانگذاران جبهه مقاومت و حزب الله لبنان، دکتر مصطفی چمران گرامی باد.
♦️شهیدی که مانند شهید آوینی در سراسر این کره خاکی شبیه هیچ کس نبود. قرار بود که وقتی شهید آوینی از سفر فکه برگشت در خصوص شهید چمران یه مستند بسازه اما خواست خدا این بود که سید در فکه آسمونی بشه و تو بهشت همنشین دکتر بشه
🔸و حالا این شهید چمران است که در غیاب راوی «روایت فتح»، روایت شهادت خود و لحظات آخر عمرش را با صدای خویش به ما می گوید! به همراه فیلم لحظه شهادت شهید در دهلاویه
🍃🌸مرحوم حاج اسماعیل دولابی:
🔸دنیا لهو و لعب و بازی است، آن را بازی بدان و خوب بازی کن و از آن لذّت ببر تا خستگیات در رود و در امر آخرت شاداب و سر حال باشی و بتوانی رشد کنی.
✌️🏻 دو گروه ضرر کردند:
1⃣ یک گروه که دنیا را جدّی گرفتند و دائم حرص و غصه خوردند و ظلم کردند و جِر زدند، که در نتیجه هم دنیایشان تلخ و مشقّتبار شد و هم آخرتشان را که نقطه مقابل دنیاست به بازی گرفتند.
2⃣ گروه دوّم هم که تارک دنیا شدند و در بازی شرکت نکردند و چون خستگیشان را در بازی برطرف نکردند، در امر آخرت هم چندان رشدی نکردند و بهرهای نبردند.
💯 آداب شرع، مقرّرات بازی دنیاست. وقتی خوب و با شادی بازی کردی، نماز و عبادتات هم قشنگ و زیبا میشود. مرتب به خود بگویید کارهای دنیا درست میشود. آن را شوخی و بازی بگیرید؛ امّا خوب بازی کنید. اِنَّمَا الحَیوةُ الدُّنیا لَعِبٌ: زندگی دنیا بازی است
#حاج_اسماعیل_دولابی
✅چه با خودت آوردی؟
✍آیت الله جوادی آملی: خداوند در #قرآن میفرماید «من جاء بالحسنه فله عشر امثالها» نفرمود کسی که در دنیا کار خوب بکند یا کسی که در دنیا ایمان بیاورد اهل نجات است، در هیچ جای قرآن نداریم که فرموده باشد «من فعل الحسنه» بلکه فرمود: «من جاء بالحسنه» این یعنی انسان باید یک قدرتی داشته باشد که بتواند این اعمال حسنه را با خود ببرد. یعنی اعمالش در دستش نقد باشد. اینطور نباشد که در دستش کار خیر بگذارد بعد گناه کند، غیبت کند و... که با این کارها افعال خیرش بریزد. این مصداق همان «من فعل الحسنه» است که مورد نظر قرآن نیست بلکه انسان باید آنطور باشد که بتواند همهی افعال نیک و خوب خودش را به همراه خود ببرد. لذا در صحنهی قیامت نمیگویند تو در دنیا چه کردی؟ بلکه میگویند چه با خودت آوردی؟
📚درس_تفسیر ۹۳/۰۹/۰۳
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
💫گویند قبل از انقلاب مردی در شهر خوی بود که به او تِرمان میگفتند .
او شیرینعقل بود و گاهی سخنان حکیمانهی عجیبی میگفت .
روزی از او پرسیدند : « مصدق خوب است یا شاه ؟ بگو تا برای تو شامی بخریم . » ترمان گفت : « از دو تومنی که برای شام من خواهی داد ، دو ریال کنار بگذار و قفلی بخر بر لبت بزن تا سخن خطرناک نزنی !!! »
مرحوم پدرم نقل میکرد ، در سال ۱۳۴۵ برای آزمون استخدامی معلمی از خوی قصد سفر به تبریز را داشتم .
ساعت ده صبح گاراژ گیتیِ خوی رفتم و بلیط گرفتم . از پشت اتوبوسی دود سیگاری دیدم ، نزدیک رفتم دیدم ، ترمان زیرش کارتُنی گذاشته و سیگاری دود میکند .
یک اسکناس پنج تومانی نیت کردم به او بدهم . او از کسی بدون دلیل پول نمیگرفت . باید دنبال دلیلی میگشتم تا این پول را از من بگیرد .
گفتم : « ترمان ، این پنج تومان را بگیر به حساب من ناهاری بخور و دعا کن من در آزمون استخدامی قبول شوم . »
ترمان از من پرسید : « ساعت چند است ؟ »
گفتم : « نزدیک ده . »
گفت : « ببر نیازی نیست . »
خیلی تعجب کردم که این سؤال چه ربطی به پیشنهاد من داشت ؟
پرسیدم : « مگر ناهار دعوتی ؟ »
گفت : « نه . من پول ناهارم را نزدیک ظهر میگیرم . الان تازه صبحانه خوردهام . اگر الان این پول را از تو بگیرم یا گم میکنم یا خرج کرده و ناهار گرسنه میمانم . من بارها خودم را آزمودهام ؛ خداوند پول ناهار مرا بعد اذان ظهر میدهد . »
واقعا متحیر شدم . رفتم و عصر برگشتم و دنبال ترمان بودم . ترمان را پیدا کردم .
پرسیدم : « ناهار کجا خوردی ؟ »
گفت : « بعد اذان ظهر اتوبوس تهران رسید . جوانی از من آتش خواست سیگاری روشن کند . روشن کردم مهرم به دلش نشست و خندید ، خندیدم و با هم دوست شدیم و مرا برای ناهار به آبگوشتی دعوت کرد . »
ترمانِ دیوانه ، برای پول ناهارش نمیترسید ، اما بسیاری از ما چنان از آینده میترسیم و وحشت داریم که انگار در آینده دنیا نابود خواهد شد ؛ جمع کردن مال زیاد و آرزوهای طولانی و دراز داریم .
از آنچه که داری ، فقط آنچه که میخوری مال توست ، سرنوشتِ بقیهی اموالِ تو ، معلوم نیست .