eitaa logo
🌿هیئت محمدرسول الله (ص) 🌿
96 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
672 ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ همه گریه می‌کردند. شیخ‌الائمه در حال احتضار، دقایق آخر عمر مبارک را سپری می‌کردند. پلک‌ها روی هم افتاده بود. ناگهان حضرت، به سختی چشم گشودند و فرمودند: «همین حالا همهٔ اهل و خویشاوندان مرا حاضر کنید.» عجیب بود. در این وقت!؟ در این حالت!؟ حتما" مطلب بسیار مهمی‌ست که چنین فرموده‌اند. 🔻 همه جمع شدند. کسی از خویشان و نزدیکان امام باقی نماند که آنجا حاضر نشده باشد. همه منتظر و سر تا پا گوش. ▪️سکوت همه جا را فرا گرفته بود. «امام همین که همه را حاضر دیدند، جمعیت را مخاطب قرار داده و فرمودند:  لا یَنَالُ شَفَاعَتَنَا مَنِ اسْتَخَفَّ بِالصَّلاَةِ شفاعت ما هرگز نصیب کسانی که نماز را سبک می‌شمارند نخواهد شد.» 📚 فروع کافی، جلد۳، صفحه ۲۷۰ 🖇 توضیح نوشت: منظور از استخفاف به نماز و سبك شمردنش، ترک نماز و نخوندنش نیست. علمای تفسیر فرمودن هر كاری كه بی‌اهميتی نماز رو برسونه مثل اول وقت نخوندن، در وضو و مقدماتش دقت نكردن، اعمال نماز رو صحيح انجام ندادن(مثل قرائت ذكر ركوع و سجده، آرامش و..) و در حد بالاتر متوجه نماز نبودن و ... مساوی میشه با سبک شمردن نماز. وقتی سبک شمردنش اینا باشه دیگه واویلا به تارک‌الصلاة. حواسمون باشه دست اهل بیت علیهم‌السلام رو برا شفاعتمون نبندیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 شنبه ☀️ ۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ هجری شمسی 🌙 ۲۷ شوال ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 26 آوریل 2025 میلادی 📎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏵پشمک حاج عبدالله ✍حتما نام برند پشمک حاج عبدالله به گوشتون خورده؛ بعدش حتما یه خورده تعجب کردین و یا حتی خندیدین، 🤔اما راز نام گذاری این برند چیست؟؟؟ 🔸حکایت این داستان برمیگرده به دهه 1330 زمانی که بچه های دبستان اکبریه تبریز توی زنگ تفریح از بوفه ی مدرسه و از فراش مهربون مدرسه پشمک میخریدن. عبدالله علیزاده معروف به حاج عبدالله مستخدم دبستان اکبریه تبریز بود که اصالتا از روستاهای نزدیک ارس که پس از قحطی و فراگیر شدن بیماری واگیردار وبا ناشی از حمله متفقین، تمام اعضای خانوادش رو از دست داده بود و سپس به تبریز مهاجرت کرده و در این دبستان به عنوان مستخدم کار میکرد. 🔹اما حاج عبدالله قصه ی ما به بچه های مدرسه علاقه وافری داشت چون خودش علاوه بر همسرش داغ سه کودک در همین سنین رو دیده بود. بچه ها توی زنگ تفریح از بوفه مدرسه پشمک میخریدن و هر کس پول نداشت از حاج عبدالله پشمک قرضی میگرفت. اما حاج عبدالله با اینکه به همه جنس قرضی میداد اما هیچ دفتر ثبت بدهی نداشت، رفته رفته بچه ها از مهربونی حاج عبدالله سوء استفاده کردند و اصلا پول نمیدادند، و برخلاف تصور حاج عبدالله، علی رغم درآمد ناچیز فرراشی به هیچ کس نه نمیگفت. تا اینکه مدیر مدرسه با دیدن تمام بچه های پشمک به دست در ایام زنگ تفریح با پیگیری ماجرا از این قضیه باخبر شد و سر همه کلاسها حاضر شد و با صحبتهای دلسوزانه اش همه رو توجیه کرد. 🔸با این وجود هنوز اندکی از بچه ها شیطنت میکردند و پشمک مفتکی از حاج عبدالله میگرفتند. این منوال تا اوایل دهه چهل ادامه داشت تا اینکه در اواخر خردادماه 1341 حاج عبدالله به دلیل بیماری و کهولت سن درگذشت. حاج عبدالله با اینکه توی تبریز غریب بود اما یکی از باشکوهترین تشییع جنازه ها رو داشت انبوهی از جمعیت که اکثرا هم جوان بودند و گریه میکردند حاج عبدالله ،بابای مهربون مدرسه رو تا قبرستان قدیم تبریز بدرقه کردند. اما جالبتر اینکه هر پنج شنبه بر سر قبر حاج عبدالله و برای شادی روحش پشمک پخش میکردند و این منوال چندین سال و تا اوایل دهه پنجاه ادامه داشت. بله بچه های دبستان اکبریه داشتند قرضشان را به حاج عبدالله ادا میکردند، 🔹احسان البرزی و علی مردان طاهری موسسان پشمک حاج عبدالله دو تن از همان کودکان شیطونی هستند که هرگز بابت خوردن پشمک پول به حاج عبدالله نداده بودند. و الان به یاد مهربونی و بخشش بی منت و همراه با لبخند حاج عبدالله فراش ، مستخدم دبستان اکبریه نام برند تجاری پشمک شرکت خودشون رو، حاج عبدالله گذاشتند. روح این پیرمرد مهربون و همه مهربانان دنیا شاد زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 یکشنبه ☀️ ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ هجری شمسی 🌙 ۲۸ شوال ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 27 آوریل 2025 میلادی 📎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ 🔸در باغِ دیوانه خانه‌ای قدم می‌زدم که جوانی را سرگرم خواندن کتاب فلسفه‌ای دیدم 🔹منش و سلامت رفتارش با بیماران دیگر تناسبی نداشت کنارش نشستم و پرسیدم: اینجا چه می‌کنی!؟ 🔸با تعجب نگاهم کرد اما دید که من از پزشکان نیستم پاسخ داد: خیلی ساده پدرم که وکیل ممتازی بود می‌خواست راه او را دنبال کنم 🔹عمویم که شرکت بازرگانی بزرگی داشت دوست داشت از الگوی او پیروی کنم 🔸مادرم دوست داشت تصویری از پدر محبوبش باشم 🔹خواهرم همیشه شوهرش را به عنوان الگوی یک مرد موفق مثال می‌زد 🔸برادرم سعی می‌کرد مرا طوری پرورش بدهد که مثل خودش ورزشکاری عالی بشوم 🔹مکثی کرد و دوباره ادامه داد: در مورد معلم هایم در مدرسه استاد پیانو و معلم انگلیسی‌ام هم همین طور شد 🔸همه اعتقاد داشتند که خودشان بهترین الگویند!!! 🔹هیچ کدام آنطور به من نگاه نمی‌کردند که باید به یک انسان نگاه کرد طوری به من نگاه می‌کردند که انگار در آئینه نگاه می‌کنند 🔸بنابراین تصمیم گرفتم خودم را در این آسایشگاه بستری کنم اینجا دست کم می‌توانم خودم باشم 📚قصه‌هائی برای پدران، فرزندان، نوه‌ها 👤پائولوکوئیلو