eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
104.3هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
742 ویدیو
129 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✔️ بنا به دعوت و توصیه بزرگان در کانالها و سوپر گروه هایی که دارند، طرح هجوم تبلیغاتی آنان با روش چهره به چهره در میهمانی های عید نوروز، داره با جدیت دنبال میشه و اسمش هم گذاشتند: همیشه پله بعد از جامعه سازی و گسترش جامعه مخاطبین، نوبت به میرسه و اندک اندک و با جلسات مکرر و مستمر، حس و تعلق به تشکیلات را در آنها به وجود می اورند. 🔺پ ن: مخصوصا افرادی که اقوام و خویشانشون چندان اهل مراعات نیستند و یا دست جمعی سفرهای خارج از کشور زیاد میرن و... خیلی دقت کنند. نباید به کسی به چشم بد و تردید نگاه کرد اما بیخیال بودن هم صلاح نیست. @mohamadrezahadadpour
جالبه موقع سیل و زلزله که میشه، کسی نمیگه سپاه و ارتش چرا در امور غیر نظامی دخالت میکنن و باید برگردن پادگان؟!! کار صدها دستگاه عریض و طویل دولت رو که نباید سپاه و ارتش و بسیج انجام بده! ؟ ؟!
سلام آقای حدادپور من یک گلستانی ام و میخواستم نکته مهمی رو بگم آق قلای ما بعضی مناطقش دو متر زیر آبه و این تقصیر کسی نیست جز کسایی که مجوز ندادند تا سپاه با انفجار، راه آهن رو منفجر کنه تا اب وارد شهر نشه همین سپاهی که بعضی روغنفکران میگن کل ایران تو دستشه، فقط به خاطر یه مجوز ۴۸ ساعت معطل شد از دیشب تا حالا که راه آهن رو با سه انفجار منفجر کردن تازه اب داره از شهر خارج میشه .... #مدیریت_بحران #سپاه_نجات_اق‌قلا #دلنوشته_های_یک_طلبه
💠 پیام رهبر انقلاب در پی حادثه سیل ویرانگر شیراز بسم‌الله الرحمن الرحیم جناب حجت‌الاسلام دژکام امام‌جمعه‌ی محترم شیراز دامت‌توفیقاته با سلام و تحیت، 🔹حادثه‌ی تأثرانگیز سیل ویرانگر در شیراز که به درگذشت تعدادی از مردم عزیز و داغدار شدن خانواده‌ها در ایام عید و نیز به مجروحیت جمعی دیگر و ویرانی و خسارت در شهر انجامید، مایه‌ی اندوه اینجانب است. 🔹مقتضی است جنابعالی ضمن ابلاغ سلام و تسلیت اینجانب به خانواده‌های مصیبت‌دیده و نیز به مجروحان این حادثه، در تلاش برای غمگساری و جبران مصیبت‌ها و خسارت و کمک به مردم، با مسئولین دولتی همکاری و همگان را توصیه به سرعت و جدیّت در انجام وظیفه نمائید. والسلام علیکم و رحمة‌الله سید علی خامنه‌ای ۶ فروردین‌ماه ۱۳۹۸
▪️▪️خدمت همه هم استانی های عزیزم و همچنین مردم باصفای استان های گلستان و خوزستان تسلیت میگم. امیدوارم خداوند سبحان برای این ملت و مردم آگاه و خونگرم و مهربان جبران فرموده و آرامش و ثبات را به شهر و دیار همه ما برگرداند🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح⛔️ ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل چهارم» قسمت: پنجاه و هشتم قم _ هتل_ جلسه مشورتی یکی دو نفر از رفقا مخالف دعوت به همکاری خانما بودند. دلایلی هم داشتند. مثلا میگفتند: «سکرت موندن بحث و جلسات و موضوعات خیلی برامون مهمه و معلوم نیست واقعا این امانت داری رعایت بشه و حتی ما باید خیلی درباره آقایون احتیاط کنیم، چه برسه به خانما ... تا حالا هر جا خواستیم روی ظرفیت خانما حساب کنیم، کنترلش و اینکه سرشون پایین نندازن و جلوتر از تراز خودمون حرکت نکنن، خیلی از ما وقت و انرژی و استرس برده ... به خاطر نوع دروس و میزان ساعات آموزشی و... چندان تسلطی در خانما وجود نداره که بشه به عنوان ظرفیت خاصی حساب کرد و بیشتر انگار به چشم جبران کمبود جمعیت روی آمارهای اونا حساب شده ... و اینکه متاسفانه میزان اعتماد و اعتباری که برای جنس خودشون قائل هستند، خیلی اسفبار و کم هست و حتی اکثر خانما ترجیح میدن اکثر مسائلشون را از طریق دانشی که نزد آقایون هست برطرف و هماهنگ کنن ... حالا شما بگذرین از جامعه زنان متدینی که حقیقتا براشون سخته که به آقایون مراجعه کنن و حتی نیاز نمیبینن که به غیر زن مراجعه کنن ... و شاید از همش مهم تر این عنوان شد که میزان ریسکی که برای مقابله خانما با مخاطرات اجتماعی و سیاسی و فرقه ای محاسبه شده، خیلی بالاست و خودش میتونه یه تهدید دیگری محسوب بشه و الان ما در شرایطی نیستیم که بخوایم تهدید روی تهدید داشته باشیم و با دست خودمون، برای خودمون دردسر درست کنیم ... و ...» من که کاملا نظرم مخالف این چیزایی بود که گفتند اما باید به نگرانی و نقطه نظراتشون احترام میذاشتم و مشخص بود که از روی دلسوزی و تجارب تلخی بود که داشتند، گفتم: «ببینین رفقا ! شما را نمیدونم اما خودم از وقتی که پروندمو ازم گرفتن و وارد این فازی شدم که الان دور هم جمع شدیم و با شما و بچه های تهران و حاج احمد و اینا آشنا شدم، احساس کردم خیلی عقبم و فقط خدا لطف کرده که از هیجان چکشی یه پرونده گنده خلاص نشدم ... بلکه دارم به آنتی تزش فکر میکنم و براش میجنگم... این در حالیه که من تا الان درباره هیچ پرونده ای به آنتی تزش فکر نکردم و فقط خودمو میکشتم که بخوام جمع و جورش کنم ... پس خیلی الان انگیزم قوی تر شده و دوسش دارم و حتی شاید بعد از این جریان و این پرونده، کلا تغییر فاز بدم و درخواست جا به جایی به واحدهای دیگه بدم ... مشخص نیست ... اما دارم دربارش فکر میکنم... پس الحمدلله آدرسو درست اومدم و درست اومدیم و درست آدرسمون دادند ... خدا خیرشون بده ... نکته دوم اینکه همه نظرات منفی که درباره قاطی کردن خانما به این پرونده و موضوع مورد بحثمون مطرح کردین و کلی بدتر از ایناش، منم میدونم و اگه بخوام از آسیب هاش براتون بگم، حرف برای گفتن زیاد دارم ... ای ولا که اینقدر میدونین و تجربه دارین ... اما بچه ها ما نمیتونیم و نباید خانما را حذف کنیم و نادیده بگیریم ... حالا دلایل منو بشنوین ... اگه بازم حرفی موند، دیگه من ادامه نمیدم و هر چی شما بگین قبول میکنم و میریم دنبالش ... اولا اینکه همچین از سکرت بودن و نبودن خبر و محتوای آموزشی و این چیزا از خانما بد گفتیم که بندگان خدا خودشون هم باورشون شده و فکر میکنن همشون و بدون استثنا دهن لق هستن! با اینکه میدونیم که این فقط یه غلط مشهور هست و ضرورتا کسی که زیاد حرف میزنه، دهن لق تر از بقیه نیست! تازه اگه اثبات بشه که خانما بیشتر از آقایون حرف میزنن! ثانیا اتفاقا نه تنها کنترل خانما سخت تر از آقایون نیست بلکه حاضرم بشینیم بحث کنیم که اثبات کنم خیلی هم راحتتره. بله ... وقتی براش برنامه نداشته باشی و پای تعارفات بیاد وسط و خانمه احساس کنه مدیر نیستی، ممکنه از تو هم جلوتر بزنه ... مگه بسیجیامون اینطوری نیستن؟ این نه تنها بد نیست ... بلکه دست من و شماست که اونو متقاعد کنیم و کار تشکیلاتی یادش بدیم یا نه؟ پس اجازه بدید قبول نکنم که خانما بی کله هستن و سرشونو میندازن پایین و اینا ... درباره عمق و سطح دانش طلبگیشون ... نمیدونم والا ... ولی منم فکر میکنم آره ... هنوز خیلی جای کار داره ... ولی این که بگیم همشون از دم بی سواد و ولشون کن و نمیشه حساب کرد، اینو قبول ندارم. اینم درسته که اعتمادشون به خودشون کمتره ... نمیدونم چرا ... اما اینم به نظرم میرسه جای کار داره و میشه بیشتر بررسی کرد ... اما بنظرم میرسه ما نمیتونیم از این ظرفیت بالا و این همه زن و دختر تحصیل کرده در طرحمون استفاده نکنیم. به همین پرونده ای دست من بود و ظاهرا یه گوشه از یه پروژه امنیتی بزرگ هست و شماها هم گوشه های دیگرش را دست گرفته بودید نگاه کنید ... همه نقش اولای این پرونده کوفتی، یه مشت زن و دختر هستن ... دقت کردین؟
یا زن و دختر خیلی خیلی مذهبی که جوری رو مخش کار شده که با وضو و غسل شهادت پا میشه میره دنبال زدن سوژه ای که بهش معرفی کردن ... یا یه زن از خدا بی خبر قرتی و همه کاره که یه روزی روزگاری مسئول واحد خواهران هیئت و حوزه علمیه وابسته به جریان خاص لندن نشین بوده ... و یا یه مشت در و داف کاملا هماهنگ و آموزش دیده اما با ظاهر چادری غیر محجّب برای جذب و تور کردن مداح و آخوندایی که تعداد مخاطبینشون داره کم کم نجومی میشه ... و یا از همش خطرناکتر: یه خانم مرموز سیاسی و کار بلد که به محض نزدیک شدن بچه های ما به دور و برش، بال و پرمون قیچی کردن و از خودمون بد جور خوردیم!! میبینین رفقا؟ اینا همش دختر و زنه که داره این وسط آره ... بعد ما نشستیم توی اطاق فکرمون و میگیم نخیر! نمیدونم! ولی بنظرم این یه دعوایی هست که زنا و دخترا بد قاطیش شدن و خودشونم باید جمعش کنن! دیگه ما زیادی داریم سخت میگیریم. مگه بیش از 62 درصد (که البته همه میگن 57 درصد) اکانت های فضای مجازی ایران، خانما نیستن؟ حالا هی بیشینین و بگین: ولش کن! خانما باعث دردسر بیشتر میشن! دیگه کدوم بیشتر؟ یه کاری کنیم بیان وسط و جمعش کنن بره پی کارش! ادامه دارد ... @mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح⛔️ ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل چهارم» قسمت: پنجاه و نهم قم _ هتل_ جلسه مشورتی وقتی به خودم اومدم، دیدم چقدر دفاع کردم از خانما ... دیدم چقدر دمم گرمه و نمیدونستم! اما خدا شاهده چیزی جز همینم نبوده و نیست ... حرف بسیاره و نمیخوام خستتون کنم ... اجازه بدید به تصمیمی که رسیدیم اشاره کنم و ادامه داستان: خب با این توضیحات و یه وجب روغنی که گذاشتم روش، متقاعد شدن که خانما را هم به بازی راه بدیم و از ظرفیتشون استفاده بشه اما یکی از همون مخالف ها که بچه خیلی خوبی هم هست، پیشنهادی داد که بنظر هممون درست بود. گفت: باشه حاجی ... قبول! چشم ... اصلا از همین حالا شروع میکنیم و باهاشون کار میکنیم ... اما ما از مراکز خودمون، حداکثر بتونیم 200 نفر خانم نیمه مجهز ردیف کنیم ... هنوز خیلی کمه ... و بنظر من کم باشه بهتره ... شما کسی و یا جایی سراغ دارین که بتونن لینک کنن و بشه از ظرفیتشون بهتر استفاده کرد؟ گفتم: نظر بقیه رفقا چیه؟ کیشناسن؟ یکی از رفقا با مسئول واحد خواهران اداره تماس گرفت و بعد از یه ربع رایزنی، متوجه شدیم که اون آمار 200 نفر، میتونه تا 350 نفر هم ارتقا پیدا کنه. خب بازم خدا را شکر. البته این میزان خانم، آماده تر از آقایون بودن ولی در طرح جامع ما بازم کم بودن و باید بیشتر از اینا داشته باشیم. هر کسی یه چیزی گفت. چون بچه ها همه کارشناسان خبره بودند، معمولا حرفاشون دقیق و حساب شده بود و هر چیزی را به زبون نمیاوردند. به خاطر همین از وقت، حداکثر استفاده میشد. ولی چون متاسفانه تا حالا فکری به حال این ظرفیت عظیم نشده بوده (حداقل برای کار ما فکری نشده بوده) خیلی ریسک و زحمت کار بالا بود. تا نوبت من شد. من یه نفس عمیق کشیدم ... و مثل اینایی که منتظرن نوبتشون بشه که برگ برندشونو رو کنن و دهن همه رو ببندند، گفتم: آره ... سراغ دارم ... یه خانمی سراغ دارم که الحق و الانصاف حداقل فکرش ده دوازده سال از طرح ما جلوتره ... عملیاتی کردن فکرش هم هیچی که نباشه، چهار پنج سال از ما بازم جلوتره ... بچه ها گفتن: از اداره خودمونه؟ گفتم: قبول نکرد ... حتی بهش پیشنهاد دادم که بیاد تو مراکز تحقیقاتی و پژوهشگاه های وابسته به خودمون کار کنه، اما گفت دوس دارم طلبه بمونم ... گفتن: کجاست؟ قمه؟ تهرانه؟ گفتم: نمیدونم ... اما ... شمارشو میتونم از خانمم بگیرم ... چون فکر کنم هنوز با خانمم در ارتباطه ... گوشیمو آوردم بیرون و دنبال شماره خانمم گشتم ... رفتم از اطاق بیرون ... چون میدونستم اگه خانمم بخواد اذیتم بکنه، نمیتونم تو جمع جوابش بدم! شمارشو گرفتم و شروع به بوق زدن کرد: الو ... سلام ... چطوری؟ سلام ... خودت چطوری؟ خدا بد نده! یاد ما افتادی! بَده حالا؟ زنگ نزنم که میگی بی وفاست ... بزنمم میگی خدا بد نده! والا ... آخه شما کجا ... ما کجا ... امنیت جونتون چطورن؟ دست بوسن ... اینجا همه سلام میرسونن خدمتتون! غلط میکنن ... شوهرمو گرفتن و در عوضش فقط سلاممو میرسونن؟ از پیشت رفتم ... از دنیا که نرفتم که میگی شوهرمو گرفتن! دنیای من همین دو تا خیابون شیرازه ... خونمه ... اینجا نباشی چه به دردم میخوری؟ سال دراز نیستی و اسمشم میذاری ماموریت ... ای میخوامم نباشه همچین شوهری و همچین ماموریتی ... آقا ... آقااااا ... مثل اینکه حواست نیستا ... اصلا غلط کردم زنگ زدم ... خیلی خب ... من از همه برادرا معذرت میخوام ... اصلا برای خودتون ... به درد من که نخورد ... ایشالله شما خیرش ببینین ... حالا ول کن تو رو قرآن ... چه خبر؟ راستی شماره پریاخانومو داری؟ بله؟ خجالت بکش! بی چشم و رو ! بعد از بوقی زنگ زده و به جای احوالپرسی با خودم، شماره دختر مردمو میخواد! نکنه قمی؟ اگه اجازه بدید آره! چشمم روشن! قم هستی و شماره پریا خانومم میخوای! آره؟ امرتون؟ جان محمد اذیتم نکن ... تو رو به خدا خندم ننداز که تو بد شرایطی ام ... من هر وقت باهات حرف میزنم، تا نیم ساعت بعدش مثل دیوونه ها با خودم حرف میزنم و نیشم تا بناگوشم بازم ... یه لحظه شماره پریاخانومو بده ... بعدش که بچه ها رفتن، زنگ میزنم لیچار بارم کنی! باشه؟ بگم مینویسی یا برات بفرستم؟ بفرستی بهتره ... قلم و کاغذ پیشم نیست... باشه ... میخوای قبلش باهاش هماهنگ کنم که زنگ میزنی؟ دیره ... وقتمون خیلی محدوده ... خودم باهاش حرف بزنم بهتره... باشه ... دیگه؟ دیگه سلامتیت عشقم ... کاری نداری؟ زنگ بزن ... برای زن و بچت زنگ بزن ... والا ثواب داره ... بالله ثواب داره ... چشم ... میزنم ... فعلا ... یاعلی باشه ... خدافظ ... همون لحظه شماره را فرستاد ... زنگ زدم براش ... (صلواتٌ ... صلواتٌ ... صلواتٌ ... صلواتٌ ... صلوات صلوات علی محمد ....) بفرمایید! سلام علیکم ... علیکم السلام ... بفرمایید... پریا خانوم! خودتونین؟ بفرمایید ... شما؟
محمد هستم ... شیراز ... بابای .......... بله ... خانواده چطورن؟ الحمدلله ... سلام دارن خدمتتون! فرصت دارین چند کلمه صحبت کنیم؟ بله ... بفرمایید! ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour