🔹🔹 برخی درس ها و نکات مثبت از سه قسمت اول سریال #پایتخت۶
«قسمت دوم»
۲۱. شادمان و بی شیله پیله معرفی کردن مردم خونگرم و بزرگ مازندران و فراموش کردن دعواها در کمتر از ده ثانیه.
۲۲. اشاره درست و به جا به فساد اخلاقی در بعضی اشخاص درجه چندم ورزشی و عدم تعادل اجتماعی و بلوغ احساسی آنان.
۲۳. مهربانی و حامی بودن خواهر شوهر برای زن داداش در زمان سختی ها و شراکت او در دعا برای موفقیت زن داداش.
۲۴. اشاره به جاری بودن زندگی و فکر ازدواج و رابطه صحیح و شرعی دائم حتی برای زنی که شوهرش از دست داده و قرار نیست تا آخر عمر، همه احساس و نیاز و حفظ ایمانش را به باد فراموشی سپارد و خودش را پاسوز فرزندان چاق و درازش نماید.
۲۵.اشاره به اینکه دروغگو بالاخره رسوا میشود و اگر ارسطو را راه ندادند و دروغ گفتند، رسوا شدند و ارسطو فهمید که همه در خانه بودند.
۲۶. وقتی کسی در جریان چیزی نیست و خیلی هم ادعایش میشود باید به او گفت: شما دوغت را بنوش!
۲۷. اشاره به از بین رفتن بی آلایشی فهیمه با آمدن زرق و برق به زندگیش و سپری کردن وقت و استعدادش در آرایشگری و مدلینگ
۲۸. جمع آوری کمک برای معتاد از دنیا رفته با اینکه بدهکارشان بود و از او گلایه و طلب داشتند.
۲۹. تقبیح ریاکاری و مبارزه با این اپیدمی سیاسی در بین مسئولین و حتی اطرافیان و رانندگان آنان
۳۰. اشاره درست و عالی به رسالت و مبارزه روحانیت معظم در تقابل با بدعت ها و بوسیدن نمادهای آموزشی که هیچ قداست و احترامی ندارد. (بوسیدن حجرالاسود آموزشی)
۳۱. هما را در خانه رها نکردند و دنبال خوشی و جشن نرفتند و او را در سخت ترین لحظات تنها نگذاشتند.
۳۲. بهتاش به رحمت گفت: بین چهار تا زن تو در خانه چه میخواهی؟
و باعث شد رحمت به بهانه فهیمه در خانه نماند.
۳۳. اشاره به برخی سوالات و احکامی که به این راحتی برای کسی اتفاق نمی افتد و همه آگاهان مسئولیت دارند ذهن مردم را از سوالات غیر ضروری و مهم، آزاد و راحت کنند.
۳۴. وقتی کسی از زندان آزاد میشود باید به فکر شغل و گذران زندگیش بود وگرنه به سابقه و رفقای اشتباه و منحرفش برمیگردد.
۳۵. تعهد نقی به هما حتی زمانی که هما نیست و خبر ندارد، به کسی اجازه سخن گفتن درباره دختر محمود نقاش که قبلاً از او خواستگاری کرده و هما روی او حساس است نمیدهد و ارسطو و رحمت را از سخن گفتن درباره او نهی میکند.
۳۶. اشاره به سرایت بزهکاری در زندان و لزوم برخورد مسئولان امر جهت برطرف کردن آن بزهکاری ها از محیط زندان : ارسطو تا قبل از زندان، خالکوبی نداشت!
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
ایشان را نمیشناسم اما عقلا اگر کار ایشان مجرمانه بوده، بنظرم باید مسئولین بیمارستانی که ایشان را دعوت کرده و یا راه دادند هم مورد پیگرد قرار بگیرند.
فقط کار یک نفر تنها نبوده.
پس در صورت صحت و اثبات جرم ایشان، باید کلیه عوامل بازخواست بشوند.
اما ...
همانطور که قبلاً گفتم؛ ما خانوادگی از داروی منتسب به امام کاظم علیه السلام استفاده میکنیم و الحمدلله خیلی هم راضی هستیم. ولی توصیه نمیکنیم چون در جایگاه توصیه این علم نیستم. وگرنه خودمون استفاده میکنیم.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
دلنوشته های یک طلبه
ایشان را نمیشناسم اما عقلا اگر کار ایشان مجرمانه بوده، بنظرم باید مسئولین بیمارستانی که ایشان را دعو
👈 ما به هیچ وجه از عمل ایشان حمایت و یا تایید نمیکنیم.
اما باید عنوان اتهام ایشان را به سمع و نظر همه برسانند. وگرنه از حالا به بعد، رعب و وحشت به همه کسانی که حقیقتا دارن در این زمینه زحمت میکشند، منتقل شده و جوّ عمومی به همه طبیبان این شاخه، به چشم مجرم نگاه میکند.
پس برای جلوگیری از این مسئله و حمایت از این صنف و حتی حفظ حرمت نامبرده، ذکر عنوان دقیق جرم لازم است.
👈 پس لطفاً خبرگزاری ها به رسالت اطلاع رسانی صحیح عمل کنند و نه صرفا کار کردن یک خبر !
⛔️تسلیت⛔️
سرور گرامی حضرت حجت الاسلام والمسلمین سید میثم حسینی خامنه ای
ضایعه از دست دادن مادر همسر مکرمه را به شما و بیت گرامی تسلیت عرض کرده و از خدای منان برای ایشان غفران بی کران و برای شما صبر و اجر خواستارم.
امیدوارم خداوند سبحان، سایه بلند رهبر فرزانه انقلاب و فرزندان برومند و پرهیزکارشان و اهل بیت گرامیشان را مستدام بدارد.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
14.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیانات حضرت آیت الله جوادی آملی پیرامون کرونا
#دلنوشته_های_یک_طلبه
⛔️خاطرات کاملا #کرونایی
قسمت پانزدهم
از اون لحظه که بنیامن رو دیدم و باهاش هم کلوم شدم دیگه آدم قبلی نشدم. یه ژولیدگی خاص و جنون جذابی در رفتار و کردارش بود. وقتی با دیدن رفتارش اون جوری شدم ... شما دیگه در نظر بگیرید که با اون جمله اش چه حال و روزی شدم که گفت: «از وقتی بابامون ما رو به جای خدا، به طاووس خان سپرد بدبخت شدیم.»
نمیدونم کی بود و چی بود و چطوری یهو سر راه و زندگی من سبز شد؟ فقط اینو میدونم که اتفاقی نبود. انگا اون شب منتظرم بود و خودش به من شجاعت و ریسکِ رفتن به اتاقش داد.
نمیدونم چی دارم میگم!
خلاصه صبح شد و من همچنان بیدار...
بخش شلوغ پلوغ شد و قرار بود که تیم ما بیمارستان رو ترک کنه و جای خودمونو به بچه های طلبه دیگه بدیم.
وقتی همه داشتن رفت و آمد میکردن و فکر میکردم کسی به کسی نیست، آروم آروم رفتم به طرف اتاقش. بازم یه نگا به این ور و اون ور کردم. دیدم کسی نیست. دست انداختم که درو باز کنم ... اما متاسفانه در باز نشد!
یه کم در رو فشار دادم. فکر کردم گیر کرده و باید زورش کنم. اما دیدم نه! قفلش کردند. از پنجره بالای در یه نگا به اتاق انداختم. دیدم هستش. سر جاشه. تکون نمیخورد. اما در رو روش قفل کرده بودن! نمیدونم کارشون درست بود یا نه؟ اما اون لحظه از بس عصبی و خراب بودم، با خودم گفتم: «چرا درو بستن؟ انگار میترسن فرار کنه بنده خدا!»
چند لحظه تو اتاقو نگا کردم. دوس داشتم براش یه کاری کنم اما نمیدونستم چیکار کنم؟ فقط بی اختیار، زبونم چرخید و براش یه آیت الکرسی خوندم : بسم الله الرحمن الرحیم الله لا اله الا هو الحی القیوم ...
صدام زدن و باید میرفتم. یکی از رفقا گفت: میخوایم از مریض ها و پرسنل حلالیت بطلبیم و بریم. هر کدوممون دو دقیقه وقت داریم ...
گفتم: تا من یه کم خودمو جمع و جور میکنم، شماها حرفاتونو بزنین. آخر سر منم یه دو کلمه میگم.
بر عکس همیشه، حوصله نداشتم و سر حال نبودم. دوس نداشتم برم. با خودم میگفتم: «خدافظی و رفتن دیگه چه صیغه ایه؟ خب تا آدم سرپاست، میمونه و خدمت میکنه و وقتی هم افتاد زمین و دیگه نتونست رو پاش بایسته، میبرنش تا یکی دیگه بیاد.»
دو سه نفر طلبه ای که قبل از من حرف زدند خیلی قشنگ و اصولی و چارچوب دار حرف زدند. از رحمت الهی و ناامید نشدن از درگاه خدا و اینکه خداوند شافی و کافی همه بنده ها هست و اینکه همه روزهای خوب و بد بالاخره سپری میشه و شما هم خدا کریمه و ان شاءالله مرخص میشین و ...
من اصلا تمرکز نداشتم. حالمم یه جوری بود. میدونستم اگه حرف بزنم خراب میکنم و خرابتر میشم.
معمولا اینجور موقع ها فورا حرفای بقیه تموم میشه و میگن: استفاده میکنیم از بیانات عزیز دلمون ...
حالا هر وقت میرفتن منبر، مگه میشد آوردشون پایین؟
اما اون لحظه، همه شده بودن «رعایت کننده به سر وقت تموم کردن و نوبت من شدن!»
خلاصه پا شدم و رو به جمعیت ایستادم. همممه زل زده بودن به من و یه نیم لبخند هم رو لباشون و فکر میکردن الان میبندمشون به توپ و تانک شوخی مسخره بازی!
اما ...
بسم الله الرحمن الرحیم
معمولا آدم یه وقتایی یه چیزایی توسط یه کسایی و یه جاهای عجیبی سراغش میاد که حتی تو خواب هم نمیدید.
مثلا اگه برم به زن و بچم بگم و یا توی کانالم و پیجم بنویسم که سه چهار روز رفته بودم بیمارستان و کاش مرخص نمیشدم و نمیومدم خونه، یا میگن باز فاز فانتزی برداشت!
یا میگن جوّ اخلاص و جهادی و این چیزا زده بالا و الان تو حسه!
یا میگن لابد چقدر تو خونه و روی مبل و کنار زن و بچش بهش بد میگذشته که ترجیح میده برگرده پیش بیماران واگیردار!
اما نمیدونن شماها چه گنجی هستید.
پیرمرد و پیرزنا که چقدر لب و دهن دعاگو دارن و حتی اگه از کنارشون رد بشیم وسلامشون کنیم، وقتی میخوان جوابت بدن، یه دعا هم در حقت میکنن! حالا چه برسه که یه کاری هم براشون بکنی.
جوون تر ها هم که ماشالله دیگه لازم نیست بگم. از بس گرم و پر مهر و محبت و تشنه توجه و دو کلوم هم حرف شدن.
آقا من چیزی برای گفتن ندارم. الان هم چون گفتن یه کلمه خدافظی کن و از کادر درمان و بقیه تشکر کن دارم حرف میزنم و الانه که وقتم تموم بشه.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
ولی لطفا وقتی از اینجا به سلامتی رفتین، بگین چقدر خانم دکتر مهرپور حواسش به همه چی بود و نمیذاشت آب تو دل کسی تکون بخوره.
بگین که خانم رادمهر پرستار بخش بود و دو هفته بود که بچه سه سالش ندیده بود و فقط دو سه بار تونسته بود توسط تماس تصویری با بچش حرف بزنه و یه گوشه بشینه و اینقدر گریه بکنه که گریش تموم بشه و برگرده سر کارش.
بگین که آقای سامانی وقتی شما میخوابیدید روی تخت، خودش میومد برای شما تشکیل پرونده میداد و بدون هیچ منتی، مثل یه همراه بیمار، همه کارهای قانونی و بیمه و حتی نامه نگاری ها را انجام میداد و کسی هم خبر نمیشد.
یادتون نره که پرستارهایی داریم توی این بخش که هنوز دوره دانشجوییشون تموم نشده و جهادی اومدن دارن خدمت میکنن و حتی بعضیاشون خانواده هاشونم اطلاع ندارن که اینجان.
دکترهایی داریم که فقط از بالای عینکشون به من و شما نگاه نمیکنن و همه نوع کاری انجام میدن و نمیگن به من ربطی نداره و به خدمه بگین!
راستی از خدمه گفتم. لطفا بگین که حتی خدمه هم قرنطینه هستند و حساب یه قرون دو زار شرکتی و دولتی یادشون رفته و وقف 24 ساعته این بیمارستان شدند.
شما از حالا به بعد، بهترین راویان این روایت فتحی هستید که توی این خط مقدم رقم خورد و از فردا باید بشین آوینی! باید بشین مبلّغ و راوی مدافعان سلامت کشور.
همه جا ضعف مدیریت و سیستم و کمبود امکانات و این چیزا هست. اتفاقا وقتی از بیمارستان مرخص بشین، شک نکنید که امکان داره ضد انقلاب و منافقین و رادیوهای بیگانه شماره تماس شما را پیدا کنن و باهاتون مصاحبه کنن و دنبال این باشن که از زیر زبون شما کم گذاشتن نظام و بی توجهی مسئولین و آمارهای گنده و بی حساب کتاب دادن از تلفات و شرایط بد بیمارستان و حضور نظامی ها و آخوند ها برای کنترل شما و فرار نکردنتون و (تا اسم فرار کردن آوردم، همه زدن زیر خنده)
ادامه دادم:
والا ... خلاصه دنبال یه چیزی میگردن که بگن جهوری اسلامی بد! نظام آدمکش! دولت خائن! مردم ناراضی! و ...
عزیزدلم! حواست باشه ها. به این بچه ها نگا کنین. اینا هم دختر و پسرای خودتون. ببینین چقدر بعضیاشون ضعیف شدن و حتی نای حرف زدن ندارن.
حالا اگه یه کسی یه کلمه ای هم تند و بلند و ناخوش و بی حوصله حرف زد با شما، بذارین پای خستگی!
اصلا بذارین پای من!
بذارین پای اینکه نگرانتونن.
نه اینکه فلانی بد اخلاقه و فلانی فلانه و ...
الهی همتون صحیح و سالم از تخت بلند شین. برگردین پیش خانوادتون و دو کیلو تخمه چینی بخرین و لم بدین رو مبل و سریال های نوروزی را با هم ببینین.
اگه منم شوخی کردم و یا حرفی زدم حلالم کنین...
اصلا حلال چیه؟
دلتونم بخواد که آخوند☺️ ... قد بلند😊 ... عینیکی🤓 ... سبزه تو دل برو😌 ... خوش اخلاق 😄... کوه صبر و علم و اخلاق 😎... براتون جوک بگه و حتی حاضر باشه از شست مبارکش براتون مایه بذاره!
(همه زدن زیر خنده)😂
یکی از بیماران پرسید: حاج آقا این کتابها که خوندی برامون، همش واقعیت داشت؟
با لحنی شیطنت آمیز گفتنم: ده ها هزار نفر تو کف همین یه سواله! اون وقت شما دو شب رفیق شدیم میخوای اسرار نظام را برات فاش کنم؟
(بازم همه خندیدند)😂
گفتم: «حداقل پنج محور و ستون اساسی اونا واقیعه:
اولیش کنده و اساس خود پرونده است.
دومیش شهدایی که درباره شون حرف زده میشه.
سومیش مسائل و انحرافات جنسی و اخلاقی که متاسفانه وجود داشته و داره و نقطه مشترک اغلب فرقه ها و گروهک هاست و جامعه ما از این منظر بسیار آسیب پذیرتر از سایر جنبه هاست.
چهارمیش هم روش هایی که برای رصد و مدیریت و روند امنیتی قصه هاست.
و پنجمیش هم روابط مامور پرونده با خانوادش هست.»
بازم سوال داشتن. از زندگی طلبه ها و حقوقشون و چرا اومدن بیمارستان و آیا حوزه مجبورشون کرده یا نه و آخرش «ب ز» اعدام میشه یا نه؟ چرا خاوری برنگردوند به ایران و مگه سخت تر از روح الله زم هست و ...🤪
تا اینکه ... همون سیبیلی و لاتی بود که چند قسمت قبل گفتم حرصم درآورده بود ... همون یهو گفت: «آقا ما که خیلی ازتون استفاده کردیم ... دستتون هم درد نکنه ... فقط جسارتا کی از مملکت میرین؟ کِی تموم میشین به امید خدا؟»😐
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه