سلام و عرض تبریک🌷☺️
با توجه به تقاضای دوستان و همچنین قولی که داده بودیم، از ساعت ۲۰ امشب تا جمعه شب(سه شب) به مناسبت شب مبعث رسول اکرم صلیالله علیه و آله وسلم کلیه کتابها با * ۱۵ درصد تخفیف * ارائه میشود و هزینه #ارسال پنج کتاب به بالا رایگان خواهد بود.
👈 ضمنا اداره پست اعلام کرده که از ۲۳ اسفند ارسال ندارد لذا کتابها از تاریخ ۶ فروردین ۱۴۰۰ ارسال خواهد شد.
لطفا جهت ثبت سفارش و استفاده از طرح تخفیف ویژه به سایت و اپلیکیشن آثار مراجعه کنید.
Www.haddadpour.ir
⛔️ #چالش 😂
عیدتون مبارک
لطفا خفن ترین سوتی هایی که در زمان استرس و فشار و هیجان دادید را برامون بفرستید😊😂
منتظر مطالب جذابتون هستم
فقط لطفاً قابل پخش باشه😉
🔹تو فکر و استرس این بودم که زودتر لپه باقلا رو بخرم و برم خونه دمی باقلا که درخواستی همسر بود درست کنم،
رفتم داخل مغازه گفتم سلام دمی باقلا دارین؟
فروشنده: 😳هاع
من: 🙂😊
فروشنده: 😐😐😐😐
باز فروشنده: 😊😊🙄 وقتی دوزاریش افتاد چی میخوام
من: 😱😦 که تازه فهمیدم سوتی دادم🥴
گفت: لپه باقلا؟ من که عمیقا هنگ کرده بودم مات و مبهوت گفتم هان؟ 😦
گفت: لپه باقلا دیگه. ازون زردا
من: 😟اهاااان بله بله از همونا میخوام.
دگه یادم نیست چجوری گرفتم و حساب کردم و اومدمتاخونه. فقط تاخونه به سوتی خودم میخندیدم 😂😂😂😂😂
الان خواننده هاتون میگن این خانم حتما تازه عروسیا تازه وارده این سوتی خفن و داده. ولی اصلا اینطور نیست.فقط از فرط خستگی زیاد و استرس متوجه حرفم و سوتیمتا چنددیقه نبودم 😂🤣😂
🔹سلام سوتیهای زیادی دادم ولی فقط یکیش اینقدر بزرگه که اسم سوتی میاد اون میاد جلو چشمم.
یبار داشتم پیامای یکی از کانالهامو چک میکردم و اونایی که باحال بود برا خواهرم فورواد میکردم
توی تلگرامم که میدونین وقتی پیامی میخایم فور بزنیم عکس پروفایل مخاطبا میاد بالا
بعد من پیامم رو ک فوروارد کردم از کانال
اومدم صفحه اصلی دیدم برا خواهرم پیام نرفته
پروفایل خواهرم و یکی از پسرای اشناهامون که از قضا خیلی جلوش خودمو میگرفتم یکی بود
حالا متن پیام چی بود👇
به عشق در نگاه اول اعتقاد داری یا یبار دیگه از جلوت رد شم
خدا و دوستام میدونن که اون روز چقد من خودزنی کردم خدا برا هیچ دختری ازین سوتیا نیاره
🔹یه سری عموم اینا میخواستن بیان خونمون اومدن زنگو زدن منم شدیدا تو فکر بودم صدای زنگو شنیدم همون طور که خیلی شدید فکر میکردم در اطاق رو باز کردم و رو به در حیاط بلند گفتم 😐الوووو😐
هیچی دیگه از صدای خنده هاشون فهمیدم کی پشت دره
🔹#چالش
سلام عیدتون مبارک🥰
بعد یه ماجرای خیلی مهم و یه دعوای اساسی مامانم میخواست خیلی جدی برادرمو راهنمایی کنه گفت اصن بیا ماشینو بفروش تا قاضِ قلیه کنده شه بره(قال قضیه کنده شه🤣🤣)
من اونقد خندیدم که همه پاشدن رفتن
🔹سلام اقای جهرمی خسته نباشید بابت داستان های جذابی که مینویسید. من نصف داستان های شمارو با رفیقام خوندم و دونه دونه دنبال بقیشون هستیم🥲 من ترنم هستم و ۱۶ سالمه و ۳ تا رفیق خیلی باحال و پایه دارم که همیشه باهامن.. یه بار که مثله همیشه رفته بودیم بیرون، رفتیم تویه پاساژ که مغازه هارو ببینیم و پاساژ بزرگی هم بود. خلاصه ما بعد از ۲ ساعت شیطنت و را رفتن و گاهی دویدن😂خسته شدیم و نشستیم کف پاساژ، من و دوتا از رفیقام نشستیم اما اون یکیمون نشست و وایساد. ما دیدیم هر کی که رد میشه با تعجب و چپ چپ نگامون میکنه😂😂یه چن تا خانم اومدن گفتن دخترا اینجا نشینین اما ما که گوش نمیکردیم مثل دوران مدرسمون پلاس شده بودیم رو زمین😂بعد از چن دیقه یهو اون رفیقم که وایساده بود گفت بچ ها نگا کنید جلوی چه مغازه ایی نشستید😳ماعم ۳تامون باهم عینه این کارتونا کله هامونو از یه جهت برگردوندیم سمت مغازه پشتمون🤣🤣🤣چشمتون روز بد نبینه تازه دیدیم جلو چه مغازه ایی نشسته بودیم اما چون شما گفتید قابل پخش باشه من نمیگم دیگ خودتون حدس بزنید😂🤣یهو ۴تامون باهم منفجر شدیم از خنده و زود ما ۳ تا بلند شدیم و دست اون یکی رفیقمون رو هم گرفتیم و بدو بدو و با خنده از پاساژ زدیم بیرون😂😂😂از خنده زیاد بیرون پاساژ نمیتونستیم خودمون و نگه داریم و ۴تامون افتادیم رو زمین از فرط خنده و فقط میخندیدیم😂که امیدوارم آشنایی چیزی اون دور و برا نبوده باشه که مارو تو اون حالت ببینه😂اینم شد یه خاطره خنده دار کنار تموم خاطره هامون.. امید وارم همه رفیقا واسه هم بمونن و رفیقای خودمم تا ابد واسم بمونن☺️
🔹سلام
این قضیه که می خوام بگم بر میگرده به دوران کرونا البته فکر نکنم آنقدر هم جالب باشه ولی خب بازهم انشالله که لبخندی به روی لبانتون بیاره
من دانش آموز دبیرستان هستم و برای رفع اشکالات کلاس های آنلاین هر از گاهی زنگ میزنیم به مدرسه تا پیگیری کنند بعد من یکبار که می خواستم زنگ بزنم داشتم صبحونه می خوردم داشت گوشی زنگ می خورد و طول کشید که جواب بدن من هم که از خدا خواسته یه لقمه گنده گذاشتم دهنم و با کیف می جویدم که یهو دیدم جواب دادن!😳😢
به سرعت هر چه تمام تر داشتم می جویدم و اون آقا ناظم بدبختمون هم هی میگفت الو بفرمایید😅😂بعد به زور و مصیبت گفتم مدرسه شهید بهشتی؟!😳(پس به کجا زنگ زدم😂😂خودشم منو خوب میشناختن😂🤦🏻♂️)
من:🌯😋
ناظم:😐😳
گفت:بله بفرمایید و منم گفتم فلانیم (همینطور داشتم نوش جان میکردم😂)و با دهن پر مشکل سایت رو گفتم و ایشون هم خدا خیرشون بده گفت حل میکنیم مشکلتون رو.
ولی دیگه تا آخر قضیه داشتم با لقمه 🌯این قدی تو دهنم حرف میزدم😂😂
#چالش
🔹سلام
عیدتان مبارک 🌹
با کلی هماهنگی و سفارش رفتم پیش یکی از مسئولین تا بلکه عنایتی کنند و گره از کار ما بگشایند ،ناخودآگاه از خانمی نام بردم که همکارم بود و مثال زدم که با سابقه ی کاری کم ،درجات عالیه از امتیازات و تشویقی ها را کسب تعالی کردند .مسئول محترم قول مساعدت دادند ولی هیچ گشایشی در کار ما انجام نشد .بعدها فهمیدم که خانم مورد مثال ما، همسر ایشان بوده...😅🙃
تجربه ای شد تا همیشه ی همیشه امیدم فقط به حق تعالی باشد .🍀
🔹باسلام .ضمن تبریک عید مبعث حضرت رسول اکرم.بنده چند سال پیش از شمال پرتقال برای فروش اورده بودم.فروش وسود خوبی داشتم تااینکه مادر بزرگم حال بدی پیدا کرد وخدابیامرز تا دم مرگ رفته بود.من هم از هول خراب شدن پرتقالها ودرگیرشدن مراسم فاتحه.سوم.هفته گفتم بیچاره شدم.تخفیف 50درصدی دادم تا ردشون کنم.خلاصه هرکی میپرسید موضوع چی من ساده دل میگفتم مادربزرگم حالش خوب نیست و ممکن دستموم به مراسم بند بشه.خیلی جدی گرفته بودم.درحدی که یکی ازخریدارها بهم گفت خداشفاش بده منم درجواب گفتم خدا اموات شماهم شفا بده وعملا مادر بزرگمو مرده میدیم.که هنوز که هنوزبیادم میارند و میخندیم البته خداراشکرخوب شدو یک سال بعد به رحمت خدارفت.مادردوتا شهید بود شادی روحش فاتحه وصلوات.ممنون
🔹باسلام .یکبار یکی از دوستانم مراسم عروسی یکی از رفقاش دعوت بود.به زور واسرار گفت بیا باهم بریم که من تنهام .از طرف من نه بود تا به زور رفتم.البته به اصطلاح ما من میشدم مهمون لامپ رنگی.یعنی طرف تایجائی لامپ رنگی میبینه خودو میگذاره اونجا خلاصه به زور رفتم تااینکه دیدیم داماد اومده وبا مهمونا دست وخوش امدی میگه تا رسید به من .من هم که خیس عرق واسترس بودم وکمی هم لکنت زبون گرفته بودم به داماد گفتم سلام خوش امدی وقدم رنجه فرمودی.خوشحالمون کردی🤔🤔داماد هم کمی به فکرفرو رفت.وجوری چپ چپ نگاه میکرد که من فقط ...
🔹یکبار من خیلی استرس داشتم، درس نخونده بودم...استاد منو دفترش صدا زده بود و حسابی احساس بدی داشتم... چندتا سوال پرسید و از اونجایی که هیچ کاری نکرده بودم، مجبور شدم اعتراف کنم که من هیچ کاری نکردم. استاد گفت چرا درس نخوندی؟ من شروع کردم به دلیل آوردن...یهو انگار تازه به خودم اومدم...وسط حرفام گفتم...من الان دارم اعتراف می کنم... من دارم الان اعتراااااف می کنم...و این جمله را یه بار دیگه تکرار کردم... جالبش اینه بعد یه مکث کوتاه با یه لبخند ملیح گفتم خب اشکالی نداره و دوباره به دلیل آوردنام ادامه دادم...😁
استاد چشاش ده تا شده بود... بعد اینکه حرفام تموم شد، محکم زد زیر خنده...😅
بعدها هم اومد خواستگاری...
😂🤣
بابام ردش کرد
🤣🤣🤣
بر اساس واقعیت...
دیوونه هم نیستم
🔹سلام یادم هست اون زمان از امضا می ترسیدم که این سوتی را دادم.
من کلاس پنجم بودم رفته بودم بانک فرم خودم را پر کردم داشتم فرم پدرم را پر میکردم گفتم بابا زشت نیست آدرس خونه تکراری باشه.😅😅
🔹سلام
موقع دفاع از پایان نامم به جای اجازه از اساتید از پدر و مادرم اجازه گرفتم🤣🤣🤣🤣🤣🤣
🔹سلام عیدتون مبارک
برای مسابقه قرآن،یک سکو بود که روش می نشستیم سوال های رشته حفظ رو می پرسیدند یا قاری ها می خوندند.میکروفون رو خیلی لبه گذاشته بودند هی تاکید می کردند بهش نخورید.
من رفتم بشینم و به میکروفون نخوریم،جلوی کل جمعیت از سکو افتادم پایین😅😢
🔹سلام سوتی بنده
یک روز داشتیم بازی مافیا می کردیم، بنده مافیا بودم، به منم خیلی شک داشتند.خلاصه، داشتم با آب و تاب استدلال می کردم آقا ارسلان مافیای بازیه، یکی آخر صحبتام گفت ، ارسلان راوی بازیه،😂
🔹سلام و خدا قوت رفتم یه مدت کوتاه منشی دکتر شدم روز اول مریض اول آقا عذاب درومد منم دفترچه رو گرفتم و اسمشونو یادداشت کردم و خیلی شیک گفتم ۲۵ تومن تقدیم میکنید !!🤣🤣 نفرای بعدیو میگفتم ۲۵ تومن لطف میکنید 😝
🔹یه روزم مهمون داشتیم بابام نرفته بود سلمونی فرصت هم کم بود برگشتم گفتم بابا چرا نرفتی پیش فلانی چمن زن خب یه سر میرفتی دیگه
من😱
بابام 😳
بعد یه خنده ای کرد و گفت باشه میرم پیش فلانی چمنامو بزنه 🙃
منم متوجه نبودم یهو بالا و پایین پریدم که غلط کردم اشتباه کردم اصن منظورم این نبود
ولی فقط لبخند بابام بود که جاری و ساری بود ...
🔹سوتی فقط اون موقع که عجله داری و تحت فشار عصبی میخوای از یه گذرگاهی رد شی عابری ام که از مقابل میاد دقیقا همون مسیر انتخاب میکنه هی میره چپ توام میری چپ میره راست توام میری راست یهو بدبخت وای میسه که تو از گیجی دربیای راهت پیدا کنی ردشی 😂
🔹سلام عیدتون مبارک
چند سال پیش همین عید مبعث بود همه دور هم نشسته بودیم بابام گفتن عیده من برم براتون شیرینی بخرم.شیرینی فروشی روبروی خونمون اون دست خیابون بود.بابام از ذوق زیاد از این طرف خیابون دیده بود ماشین نمیاد دوید که بره اون طرف خیابون با همون فرمون تصمیم میگیره بره تو شیرینی فروشی فکر میکنه در بازه اما غافل از این که در شیشه ای بوده و بسیار تمیز بابام محکم میخوره به شیشه و بینیشون شکست وقتی با شیرینی برگشت خونه سرو صورتش خونی بود بمیرم براش خیلی بهشون خندیدیم درد میکشید و میگفت آخه رو شیشه از این ضربدر قرمزا نداشت😂😂
🔹باسلام . ما یه دوستی داشتیم که خیلی خونه ی ما میومدن یعنی میتونم بگم هرشب خونه ی مابودن خیلی وقتامن وهمسرم دوست داشتیم یه شام خوشمزه دورهم بخوریم ولی اینامیمودن و مزاحم میشدن یه شب اقامون گفت خانم یه فسنجون خوشمزه درست کن تامن برم دانشگاه بیام ولی خواهش دیگه این دوستت امد نگهش نداریا شام دونفره بخوریم . تا شوهرم رفت دوستم امد یکم نشست خواست که بره از اونجای که من کلا اهل تعارف هستم بهش تعارف کردم شام میموندی گفت اتفاقا دلم فسنجون میخواد من و میگی اصلا حالم یه جوری شد گفتم به شوهرم پیام بدم تو پیامم نوشتم عزیزم شرمنده خانم ایکس امد و نشست منم بهش تعارف زدم متاسفانه قبول کرد عزیزم ببخشید من الان کلی اعصابم خرد تف به این شانس و..متاسفانه اشتباهی این پیام به همون دوستم فرستادم 😔😂
🔹سلام بزرگترین سوتی من دیشب بود توی مسجد جامع مراسم بود بعدشم نورافشانی منم تا حالا از نزدیک صداشو نشنیده بودم ،دوستان همگی میدونن چه صدای بلندی داره😥، خلاصه تا شروع شد تق تق صداها من اصن نفهمیدم بازوی خانوم بغلدستمو گرفته بودم هی با هر صدا میپریدم بالا 😅🤦♀ نورافشانی که تموم شد یهو یه نگا به خودم کردم یه نگا ب دستم یه نگا ب خانومه ک با تعجب داشت نگام میکرد یهو جفتمون زدیم زیر خنده هی میگم ببخشید باز جفتمون میزنیم زیر خنده هی میگم اصن نفهمیدم باز دوباره میزنیم زیر خنده آخرش ک خندمون واستاد گفتم شرمنده من همیشه تو این مواقع ک میترسم بازوی همسرمو میگیرم پشتش قایم میشم الانم بطور غیر ارادی بازوی شما رو گرفتم خلاصه تا هرجا چشممون ب هم میوفتاد میخندیدیم😁😁
🔹سلام حاجآقا😁
آقا یه شب اتفاقی افتاد گفتم براتون تعریف کنم.
ما مشهدی هستیم. جاتون خالی من و آقامون رفته بودیم حرم امام رضا (ع) زیارت. رفتیم پارکینگ ۱ که توی زیرگذر حرمه. ماشینو گذاشتیم و رفتیم بازرسی. از اونجایی که آقایون وسیله زیاد با خودشون ندارن، بازرسی همسرم زود تموم شد. یعنی وقتی من از بازرسی اومدم بیرون، دیدم ایشون واستاده داره اذن دخول میخونه. رفتم کنارش واستادم گفتم بدون من میخونی؟! گفت: خب از اول!
آقا از اول شروع کرد به خوندن با صدای یه کم بلند که منم بشنوم. از اونجایی که یه کم غلط غولوط میخوند، منم هی اصلاح میکردم و اینا. وسطش برگشت گفت: خب من از این فاصله درست نمیبینم. گفتم: خب بریم جلوتر. یه چند قدمی رفتیم جلوتر. ادامه اذن دخول. البته هنوز فاصلهمون خیلی زیاد بود. کس دیگهای هم نبود.
بازم یه چند تا غلط داشت. منم با همون ولومی که ایشون میخوند، اصلاح میکردم. جمله آخر که رسید: برگشت تو صورت من زل زد و گفت: فأنت أهل لذلک. بعدم صلوااااات. همون جوری هم یه کم دور و برو نگا کرد؛ بعد صلواتشو سریعتر تموم کرد و دستمو کشید زود گفت: خب بریم دیگه! منم اومدم برم دنبالش دیدم یه جماعت مرد پشت سرمون واستادن! 👨👨👦👨👨👦👦👨👨👦👨👦
هیچی دیگه فرار کردیم سمت پله برقی. اونجا آقامون در حالی که دستی از شرم بر سر و صورت میکشید گفت: خب آخه یه صدایی چیزی... حالا این همه فاصله! صاف اومدن پشت سر ما...؟
قیافههامون یعنی😂😂😢😓😞😞🤦♀🤦♂
🔹سلام
این سوتی مال خودم نیست. مال مادرم هست.
یه روز ایشون پشت فرمون نشسته بودن.ما هم همراهشون بودیم. هی میگفتم مامان توروخدااا ممنوع نرید. این کوچه یه طرفه س😱😱
راننده های مقابل هم هرکی میرسید بوووق و چشم غره و مام خجالت😖 مادرمم 😌😌😌 در کمال ارامش.
یهو سر یه خیابون پلیس جلومونو گرفت. گفت کارت ماشین لطفا و ...
مامانم که یهو از فاز خنده افتادن توی استرس شروع کردن به عجز و لابه ... :
جناب سروان توروخداااا. باور کنین دفعه اخر بود. خواااهش میکنم ننویسین. چی ؟ 😳چقد؟ 😱 دویست هزارتومن؟؟؟ 😭😭😭 جناب سروان بخدااا من فرهنگی ام. کارمندم. دارم خرج #زن و بچه میدم ! 😳😐
یهو سکوتی فضا رو گرفت. پلیس گفت : زن و بچه ؟!
و همه ترکیدن از خنده 😁😂😂😂
جناب سروان دلش سوخت و از دویست رسید به پنجاه تومن و برگه جریمه رو داد و گفت اینم چون خرج زن و بچه دارین 🤪
مامانمم ک نمیدونستن چی بگن تشکر کردن و الفرار !
🔹والا حاجآقا خفنترین سوتی تا اینجا مربوط میشه ب دیروز.
تو مسجد منتظر نماز عشاء بودیم یکی از دوستان ی خبر خوش بهم داد منم خوشحال شدم ولی حواسم ب امامجماعت نبود. یهو امام جماعت گفت الله اکبر منم بدو بدو از ترس اینکه از نماز جا بمونم پریدم گفتم الله اکبر رفتم رکوع (اونم تو صف سوم) بعد صدای مکبر رو شنیدم ک گفت الله اکبر تکبیره الاحرام 😐
هیچی منم مثله اینکه هیچی نشده دستمو گذاشتم زمین (ک مثلا چیزی افتاده ، بَرِشداشتم) ودوباره شروع ب نماز کردم ...
(البته قبلش دوبار گفتم یاالله و بعد بلند گفتم الله اکبر)🤦🏻♂
#چالش
امیدوارم تو پروژه جدیدتونم موفق باشید💙
🔹بابام میگفت: وسط جلسه مهم کاری رفته بودند آنتراک
برای آنتراک هم دست به آب فرصت مناسبیه
داشت ادامه مطالب ارائه اش رو مرور میکرد و سنگین در حال فکر بود
دید یه ده دقیقه است رفته داخل سرویس و به جای باز کردن کمربند و زیپ شلوار، دکمه های پیراهنش رو باز کرده و پیراهنش رو درآورده😂😂😂
🔹سلام
عید شما هم مبارک🎇🎆
راستش یه بار می خواستیم بریم مسافرت 🚘
من آخرین نفری بودم که از خونه خارج می شد🚶♀
اصلا حواسم نبود، کنتر برق رو خاموش کردم
بعداز دوهفته که برگشتیم دیدیم خونه بوی خیلیییییییییی گندی میده🤢🤮
بعد دیدن کنتر برق خاموشه
منم اصلا بروز ندادم کی زده خاموش کرده 👀
فک می کردن کنتر پریده😝
چون تازه از مسافرت برگشته بودیمو خیلی خسته بودم🚶♀ من دراز کشیده بودمو مامان و خواهرم داشتن فریزر و یخچالو خالی می کردن 🛌
حیف اون همه موادخوراکیی که تو فریزر بود
بعد از گذشت چند ماه روز مادر رسید 👨👩👧👧
با دوستام داشتم حرف می زدم و این خاطره رو تعریف می کردم
دوستامم نمیدونستن مامانم نمیدونه😑 به خاطر همین چیزی بروز ندادن که پشتمه
یک دفعه برگشتم دیدم مامانم طلبکارانه پشتم وایساده😈
زهره ترک شده بودم 🤪
زبونمم بند اومده بود😬
بعدش با کلی ناز و عشوه و گفتم مامان جونم قربونت برم امروز روزته بیا ناراحت نشیم از هم
همدیگه رو ببخشیم😁
🔹 تازه ازدواج کرده بودیم باخواهرم و شوهر خواهرم رفتیم مشهد شوهرم رفته بود اتاق خواهرم اینا نشسته بود با شوهر خواهرم صحبت میکرد من اماده شدم بریم حرم رفتم دم در اتاق خواهرم اینا درو باز کرده اومدم به شوهرم بگم پاشو بریم حرم گفتم پاشو بریم حموم🙈😄😂
🔹یه باررفتم در خونه رفیقم
آیفون زدم. خودش جواب داد گفتم علیرضا بیا دم در کارت دارم. گفت صبرکن الان میام.
چندلحظه بعد در خونشون باز شد. یه دفه دیدم خواهرشه!
منم خجالتی... هول شدم
گفتم: اَلو سلام علیرضا خونهاس؟؟🤣😂😂😂🤣🤣
خلاصه که بدتر شد و بیشتر خجالت کشیدم🤕🤕🤕
🔹سلام عید تون مبارک
چندسال پیش با عده ای از برادران و خواهران انجمن رفته بودیم بیمارستان آسایشگاه دیدن مجروحان جنگ به نوبت تواتاقهامیرفتیم وهردفعه یه نفر سوال میکرد تویه اتاق رفتیم نوبت من بود سوال کنم وارد شدیم تو اتاق یک نفر بستری بود بعدازسلام پرسیدم شما کجا شهیدشدین مجروح نگاه میکرد یکی ازبرادرااومدگفت این اسیر عراقی هست مجروح
خلاصه ما رفتیم تو راهرو حسابی خندیدیم و گفتم خوبه فارسی بلد نبود
🔹سلام حاج آقا عیدتون مبارک
تازه نامزد کرده بودم با نامزدم رفتیم بیرون جاتون خالی فالوده سفارش دادیم نمیدونم چرا وقتی فالوده رو آوردن من وقتی خواستم فالوده روبخورم اول فوتش کردم 😂😂😂😂
همسرم گفت مگه سوپ میخوای بخوری
🔹سلام حاجی
توی دوران مدرسه یه بار امتحان داشتم هیچی نخونده بودم😑 معلممونم خیلی سخت گیر بود ،قرار شد دوستم بهم برسونه🤭 از شدت استرس عرق کرده بودم اخر سر معلم خواست برگه ها رو بگیر هل شدم اسم دوستم نوشتم به جای اسم خودم😐
دیگه قیافه من و معلمم و دوستم دیدنی بود🤣🤣
🔹سلام.وقتتون بخیر..
سوتی :
یه بار با پسرم رفتیم مغازه لوازم ورزشی میخواست لباس ورزشی بخره...
پسرم: آقا لباس مسی رو میخواستم
فروشنده : چشم الان میارم و
لباس و آورد گذاشت رو میز...
من دیدم خوشرنگ نیست گفتم: آقا رنگ بندی نداره؟؟؟؟؟؟؟؟😂😂😂
🔹سلام حاجی
ی بار مامانم اومده بود پایگاه بسیج و جلوی همه دوستانم و مردها گفت: ببخشید ما از این گروهی که محمد امین ما هست راضی نیستیم. بفرستید گروه شهید زین الدین زیدان😂🤣😅
الان دوازده سال از این موضوع میگذره و همینطور دارن مسخرم میکنند
🔹سلام چندین سال پیش بود منو دختر عموم رفتیم سوپر تا آبنبات چوبی بخریم البته اون موقع هنوز تازه مد شده بود که بگن آبنبات چوبی ماهم رفتیم تو مغازه و گفتیم لیسک دارین☺️☺️☺️
حالا مرده پشتشو از ما کرد و شروع کرد به خندیدن 😂😂😂
رييس جمهور محبوب ما به گراني و اوضاع كشور اعتراض داره، نمايندگان مجلس به اختلاس ها و باندبازي ها اعتراض دارن، اعضاي شوراي شهر از ترافيك و آلودگي شهر گِله دارن، قوه قضاييه هم از قانون گريزي گِله ميكنه، نوه امام از كُل وضع موجود ناراضيه!
ميگم مسئولين اينقدر ناراضي هستن يه وقت نريزن تو خيابون عليه مردم شعار بِدن و ما مردم رو عوض كنن؟؟!!!🤔
بخدا جدي ميگم، اوضاع خيلي خرابه😂😂🤔🤔😀🤦🏻🤦🏻
🔹سلام
عیدتون مبارک
دفعه ی اولی که بعد از عقد با همسرم رفتیم بیرون، یه مکان زیارتی در شهرمون بود.
انقد از هم خجالت میکشیدیم که حد نداشت.
من که در حال ذوب شدن بودم.😓
موقع برگشتن همسرم پیشنهاد دادن مقداری از راه رو پیاده بریم.
منمموافقت کردم ☺️
در حالی که داشتیم قدم میزدیم همسرم گفتن یه شعر براشون بخوونم .😰
منم خجالت و استرس و....😬
هی ایشون اصرار ...😌
هی من انکار ....😶
تا اینکه قبول کردم بسم الله گفتم و چشامو بستمو گفتم
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت...
که یهو ...
افتادم توی یه چاله ی نیم متری! 😬🙄
حالا از خجالت و خنده ی شدید نمیتونستم تکون بخورم.😂😂😂
همسرمم فکر میکردن مُردم که تکون نمیخورم.
شروع کردن خودشونو زدن وای یا ابالفضل و یا زهرا و.... امانت مردمو کشتمو این صوبتا
😂😂😂😂
من بعد از دو دقیقه ریکاوری شدم و تونستم بگم زنده ام و نترس و...
تا چند دقیقه هم ایشون رو سی پی آر میکردم که به حالت طبیعی برگردن😂😂😂
خاطره ی جالبی بود برامون ولی خب بعد از اون دیگه یا کمتر خجالت میکشیدم یا موقع شعر خوندن چشمامو نمیبستم😂😂😂😂😂
بازم عیدتون مبارک🌷
🔹عرض سلام تبریک
یبارم ما بنویسیم شما بخندین
بیست سال پیش همسرم اومدن خاستگاری ما رفتیم تو اتاق صحبت کنیم،ایشون مدام وول می خورد وکتش زیرش می رفت از سرشونش می گرفت وکتش رو می کشید بالا،بعد اتمام صحبتا اومدیم بیرون خواهرم که اتفاقا از سر گرفتن این وصلت ناراضی بود گفت حالا چطوربودمنم گفتم خوب بود می خواستم بگم نمدونم چرا همش می خواست کتشو دراره گفتم نمیدونم چرا همش می خواست شلوارشو دراره🙈 خواهرم چشم غره رفت گفت چشمام روشن،تازه فهمیدم چی گفتم زدیم زیر خنده سال بعدش خواهرم در اثر تومور مغزی فوت کرد واین خاطره گوشه دلم مونده.
ان شاءالله خدا به زندگیتون برکت وانبساط وشادی وسلامتی بده
🔹یه خاطره جالبه که خیلی خندیدیم بگم شمام بخندید
یه بار داشتیم میرفتیم مشهد با یه سری از دوستان و بستگان بعد وقت نماز مغرب و عشا شد قطار نگه داشت که نماز بخونیم ما رفتیم نماز
من دیدم هی مادر جاریم میگفت زود باش دیگه بسه حالا نماز قضا نخون الان از قطار جا میمونیم
دیگه سریع خوندم و اومدیم توی قطار
باز بهم گفت دیگه اینجا جای نماز اضافه نیس که خوندی حالا منم تعجب میکنم خدایا من که نماز اضافه نخوندم
گفتم من فقط یه نماز مغرب خوندم یه شکسته عشا دیگه دیدم بنده خدا زد تو سرش گفت من فک کردم صبحه نماز صبح خوندم😂😂😂
تا خود مشهد خندیدیم
🔹سلام علیکم
چند سال پیش با کاروان رفتیم کربلا منم خیلی افراطی بودم همش توحرم بودم ونمیرفتم هتل
شب اخر ترسیدم تنها بمونم به یکی ازدوستام گفتم بیا تا صبح توحرم بمونیم فقط همین ی شبه اگه هم خوابمون اومد توحرم میخوابیم خواب حرم افضل برخواب توهتل هست خلاصه اون گول خورد و بامن توحرم موند
نصف شب خیییییییلی خوابم میمومد خدام هم نمیزاشتن کسی توحرم بخوابه نزدیک ضریح بودم وخلوت بود
گفتم بزار برم توسجده به حالت سجده بخوابم که اونا فک کنن من درحال سجدم
دوستم که کنارم بود دید همش توسجدم تا اذان صبح همش نماز میخونده وغبطه من میخورده وبا خودش میگفته خوشبحالش عجب سجده ای رفته
خلاصه من بیدار شدم و به دوستم گفتم ساعت چنده قیافم نگا کرد گفت مگه خواب بودی 😂😂😂
گفتم بله خواب بودم
گفت خدا شهیدت کنه از سرشب تا حالا ازسر حسادت همش دارم نماز میخونم و به حالت غبطه میخورم 😂
🔹سلام ، یک بار یکی از اقوام ما تو بچگی با دوستش داشتن می رفتن مدرسه ، یک مغازه مصالح فروشی میبینن که رولهای ایزوگام رو جلوی مغازه چیده بوده، میرن جلو از مغازه دار می پرسن: آقا لواشکا متری چنده؟😂😂😂
🔹هشت سالم بود خواهرم گفت برو این سر کوچه ایه یه CD اهنگ بگیر بیار
دو هزار تومنم داد بهم
منم رفتم گفتم سلام دوتومن مجید خراطها میخاستم😂
۲۰ سالم شده ولی هنوزم تو فامیل دهن به دهن میچرخه😂
🔹سلام عیدتون مبارک
اینم سوتی من امیدوارم که خوشتون بیاد😊
یک بار که از دست همسرم عصبانی بودم به پنجره اشاره کردم گفتم من یک روز خودم و از دست تو از همینجا میندازم بالا😂😂😂
دیگ نفهمیدم چی شد فقط شوهرم کلی خندید گفت کمکت کنم خودت و بندازی بالا؟😜😁
خلاصه دعوامون تموم شد و کلی خندیدیم😅
🔹با سلام.
سوتی که گفتین یاد خاطره ای که همسرم ازسوتی دادنشون واسم تعریف کردن افتادم😁
همسربنده چن سالیه که فرمانده پایگاه مسجدمحلشون هستن تقریبا4سال پیش که مجردبودن یه روز میان به دوستشون پیام بدن که دستشون میخوره پیام ارسال میشه واسه فرمانده پایگاه خانما🙈
حالاپیام چی بوده:(دارم میرم پایگاه بیا)
دیگه به محض اینکه متوجه میشن تماس میگیرن و توضیح میدن خلاصه خانمه هم میگن بنده متوجه شدم اشتباهی رخ داده وقبول میکنن عذرخواهی ایشون رو😊
🔹سلام النور
خاطره که زیاد هست ولی یکیش که یه خورده بامزه هست رو میگم😅
خیلی سال پیش که من ۷سالم بود(خیلی بچه بودماا ولی عقل داشتم😁)رفته بودیم پارک.باباجونم از همون بچگی مارو در انجام وظیفه امربه معروف راهنمایی میکردخداروشکرررر☺️.اون شب هم خیلی خانمهای بدحجاب زیاد بودن(منم روسریم رو نصفه سرم کرده بودم😁) از اونجایی که همیشه پدرجان پشت من بودن ومن میدونستم حمایتم میکنن رفتم در دل بد حجابان🤓
به نفر اول که رسیدم فهمیدم باید فرارکنم😂 خانم یه جوری صحبت میکرد که انگار با من پدر کشتگی داشت😕منم الفراااارررر🏃♀🏃♀
نفر دوم خیلی جالب بود مخصوووصا برای خووودم😆
+سلام ببخشین میشه حجابتون رو رعایت کنین،آخه گناه داره😊
↓خانم خیلیییی با خونسردی گفت:↓
_خودت چرا رعایت نکردی😐
↓منم با کمال آرامش گفتم:↓
+دوست دارم😐😐😐😐
در نظر داشته باشین بنده ۷ساله بودم وبلوغ فکری ام .....😂آره دیگه😄
خلاصه که خیلیییی خاطره باحالی بود
البته اون خانم هم خیلی با روی خوش برخورد میکرد.احتمالا چون دوستم داشت😀😁
خیلی سوتی بدی بود😁🤣
🔹عیدتون مبارک 💐
خدا خیرتون بده خیلی خندیدم با این چالش .
من موقعی که خجالت میکشم یا در فضای سنگین قرار میگیرم کلا حرف زدنم قاطی پاتی میشه .یه بار توی مجلس اقوام همسر بودم موقع خدا حافظی صاحب مجلس دم در ایستاد برای خدا حافظی تقریبا ۳۰ نفری جمعیت بودیم اما همه ساااااکت تا ما خداحافظی کنیم .منم بعد ۴ ساعت که تو مهمونی بودم و با صاحب خونه کلی صحبت و تعریف کرده بودم موقع خداحافظی دست دادم گفتم سلام علیکم حال شما ! بنده خدا نتونست جلو خندشو بگیره .منم سرمو تکون دادم گفتم ای وای این بچه انقدر اذیت میکنه حواسم رو پرت کرده حالا طفلی بچه ام آرام کنارم واستاده بود و خیره خیره نگاهم میکرد 😕.بعد از اون چند بار دیگه برام پیش اومد به جای خداحافظی سلام دادم .نمیدونم چرا این اتفاق میفته 😅
🔹سلام عیدتون مبارک
موقعی که شوهرخواهرم اومده بودن خواستگاری خواهرم چون از شهر دیگه ای اومده بودن برای شام موندن.
من تو آشپزخونه موندم و سر سفره نرفتم.
بنده علاقه بسیار شدیدی به تراشیدن پوست هندوانه دارم.
با خیال راحت و ولع نشستم سر وقت پوست هندوانه ها که مادرشوهر خواهرم اومدن تو آشپزخونه... 😒😱
حالا من پاها دو طرف سینی هندوانه😜
دهان پُر
تا ایشون رو دیدم از هولم پوست هندوانه رو گرفتم سمتشون گفتم بفرمایید😂😂😂😂
🔹سلام
من سر کلاس بودم که همسرم پول به حسابم ریختن و پیامک بانکی اش اومد. برای اینکه استاد نبینن، خواستم سریع پیامکی از همسرم تشکر کنم که اشتباهی به همون شماره پیامک بانکی، پیام دادم «خدا خیر و برکت بده. ممنون» 😂
همسرم می گه احتمالا کامپیوتر بانک کلا سوخت. 😄😄😄
🔹سلام حاج آقا عیدتون مبارک
ما دبیرستانی بودیم که با دوستام خیلی شلوغ میکردیم
رفتیم دفتر و ناظم هم خیلی عصبانی بود
برگشت گفت یعنی من امسال از دست شما زنده میمونم؟!
ماهم هول شدیم هممون باهم گفتیم خدانکنه😂
🔹سلام حاجی جان
عید همگی مبارک
یه بار با دوستان رفته بودیم حرم امام رضا
منم تو فاز درس خوندن و اینجور چیزا بودم
برای همین هر چند ساعتی یه پس زمینه انگیزشی برای گوشیم میذاشتم
توی حرم هم یه قراری داشتیم و دیر کرده بودیم
هیچی دیگه ! موقع بازرسی ، گفتن که صفحه گوشیو روشن کن ، گوشی رو از جیبم در آوردم و صفحه رو روشن کردم🤦♂بازرس تا نوشته روی صفحه رو دید یه نگاهی به من کرد و زد زیر خنده😂نوشته پس زمینه هم این بود : شیر برای اثبات قدرتش نیاز به خودنمایی برای شغال و کفتار ندارد😂همان نگاهش کافیست😂
🔹سلام حاج آقا عیدتون مبارک
خدا شادتون کنه که آخر قرنی ما رو شاد میکنید
ولی خوندن این سوتی ها برای من شده مصیبت و همراه با اعمال شاقه
هی با خوندن سوتی ها خنده ام میگیره دختر هشت ساله ام گیر میده که بگو به چی خندیدی ،مجبورم سوتی رو براش تعریف کنم و دوساعت مغزم آب بشه تا بهش حالی کنم منظور این سوتی چیه 🙃
بدبختی اش اینه که اصرار داره تک تک سوتی ها رو براش بخونم و ترجمه کنم 😐😐😐
🔹سلام رفته بودممراسم عقد دختر عمم انقد که صلوات فرستادن مجلس که تمومشد به عروس و دوماد گفتم قبول باشه😜😜😜کلی خجالت کشیدم
🔹سلام حاج آقا عیدتون مبارک
🌸🌸🌸
مگه میشه آدم مجری برنامه باشه و سوتی نده.... اصلا مگه داریم مگه میشه...؟!😉
با حال ترینش اولین اجرام توی دانشگاه مون بود...🤗
اجرا رو خیلی خیلی خوب رفتم جلو و مدیریت کردم،لعنتی آخرش که خواستم تموم کنم و تموم بشه همه چی یهو بعد خداخاث گفتم خدا رو به شما می سپارم...🤦♂😅
سالن همایش دانشگاه ترکید از خنده...🤣😂
منم با کمال خونسردی ادامه دادم احسنت...احسنت...میخواستم ببینم حواستون کامل جَمعِ یا نه... پذیرایی دم در موجوده.... تا برنامه بعد یاعلی😁
خوب جمعش کردم به نظرم🤓😜
ایشالا لب تون همیشه خندون...😁
آقا امشب شیراز چنان باد و طوفانی اومده که پروازها لغو شده و خسارت زده و...
حالا ببینین رفقای گل شیرازی چه حماسه ها خلق کردند👇😂🤣😅
توجه توجه
هواشناسی استان فارس اعلام کرده هرکی وزنش کمتر از 70 کیلو هست از خانه بیرون نیاد ما نمیتوانیم دنبال کسی بگردیم با تشکر 💯❌🌪️🌪️😂😂😂😂