بن هور آب خوردنش را تمام کرد و با تعجب به ابومجد نگاه کرد و با تعجب گفت: «مهمان؟! قرار نبود کسی از حضورم مطلع باشه!»
که همان لحظه در باز شد و یک خانم و یک آقا وارد شدند. هر دو جدی و بدون ذره ای تردید! بن هور به آنها خیره شد. رو به ابومجد کرد و گفت: «عالیجناب! اینجا چه خبره؟»
ابومجد جواب داد: «دیگه برای نگران شدن خیلی دیره بن هور! معرفی میکنم؛ بانوحنانه هستند استاد و فرمانده بنده و ایشان هم آقا محمد از دستگاه امنیتی ایران هستند.»
بن هور تا این را شنید، رنگ از صورتش پرید! دهانش مثل چوب خشک وا مانده بود. نگاهی به چهره جدی و مصمم با ابروهای درهم کشیده بانوحنانه انداخت. نگاه دیگری به محمد کرد و نهایتا رو به ابومجد گفت: «منو با چی معامله کردی ابومجد؟! تو در آستانه جهانی شدن و ساختن بزرگترین ارتش شیعی دنیا هستی! نکن ابومجد. اینها دوست خوبی برای تو نیستند.»
ابومجد جواب داد: «تحویل دادن تو به دوستانم هیچ کدام از چیزهایی رو که گفتی از من نمیگیره! خیالت راحت باشه!»
بن هور رو به محمد کرد و در چشم محمد زل زد. محمد لب به سخن گشود و گفت: «سالهاست که دنبال تو هستم. هر شب به تو فکر میکردم. حتی تو خواب. چون خودت را بهتر از خودت میشناسم، و میدونستم که چطوری هستی و دنبال چی میگردی، بیش از صد تا دانه و طعمه جلوی راهت پهن کردم تا بالاخره گَلوت پیش ابومجد گیر کرد.»
بن هور پرسید: «از کی؟ از کی در تور شماها گرفتارم؟»
محمد جواب داد: «از وقتی که در فرودگاه بن گورین داشتی با حیفا صحبت میکردی و نکات آخرو بهش میگفتی! از اونجا ردّت رو زدیم. حتی از زندانی که دختران اقصی نقاط دنیا مخصوصا از نژادهای افغانستانی و آسیایی در اونجا جمع کرده بودی و از هیچ جنایتی علیه مرد و زن اونجا دریغ نمیکردی، آمارت رو داشتم. تا این که فهمیدم ابرپروژه موعود و مهدویت مصنوعی رو به تو واگذار کردند. آمارش رو از انگلستان و اسرائیل داشتیم.»
بن هور که از شنیدن این حرفها داشت خفه میشد گفت: «چرا منو نزدین؟ اگه اینقدر بهم نزدیک بودین؟»
محمد لبخندی زد و پاسخ داد: «حذف که کاری نداره. حذف کردن حریف، کارِ دستگاه اطلاعاتی نیست. نبرد اطلاعاتی، نبرد هوش هاست. تو باید تو بازی به من ببازی. نه بزنم قبل از بازی حذفت کنم. اصلا فرق موساد اسرائیل با واجای ایران دقیقا همینه! شما عادت به حذفِ فوریِ دشمنتون دارین. اما ما ترجیح میدیم بازی کنیم و نشونت بدیم میتونیم مسیر بازی رو به نفع خودمون عوض کنیم و حتی اگه دلمون خواست، طعم زندگی با دشمنتون رو به شما بچشونیم.»
بن هور چشمش را مالاند. مشخص بود که فشار عصبی بالایی را دارد تحمل میکند. گفت: «ارزششو داشت؟ اگر این وقت و هزینه و هوش رو به درون کشورتون متمرکز میکردید، مبتلا به این همه فساد نبودید!»
محمد لبخند عمیق تری زد و گفت: «اولا اینقدر شاخ نیستید که همه زور و توانمون رو معطوف کرده باشیم به شما و خارج از کشورمون. اشتباه نکن! هر چقدر هم مبتلا به فساد باشیم، خودمون حلش میکنیم. شما دلت برای فساد تو کشور ما نسوزه. ثانیا تو مثل این که خبر نداری دست رو چه موضوعی گذاشتی! تو دست گذاشتی رو ناموسی ترین سرمایه ما! بحث موعود و امام مهدی برای ما ینی همه چیز! تو رو همه چیز ما میخواستی انگشت بذاری! تو میخواستی با به راه انداختنِ یه آخرالزمان و ظهور قلابی و مصنوعی، اصل اسلام و انتظار و دلیل و فلسفه تشکیل حکومت جمهوری اسلامی رو به سُخره بگیری و یکی از خودمون به جون خودمون بندازی! مثل کاری که دخترت با اهل سنت کرد و داعش رو از وسط اهل سنت عَلَم کردین و یه مدت به خیال خودتون، حواس ما رو میخواستید از خودتون پرت کنید. نه بن هور! نه! این مسئله کمی نبود. اگه روی مسئله تشکیل حکومت شیعیان تکفیری و مهدویت قلابی دست نمیذاشتی، ترجیح میدادم یه جور دیگه باهات بازی کنم.»
بانو حنانه رو به ابومجد گفت: «مرحبا ابومجد! مرحبا!»
ابومجد به نشانه ادب، دست روی سینه اش گذاشت و گفت: «بانو! چیزی که میخواستید آوردم.» دست در یقه اش بُرد و یک پلاستیک درآورد. در آن پلاستیک یک پارچه وجود داشت. ابومجد رو به بانوحنانه گفت: «این اسامی همه مهدی های قلابی و محل زندگی اوناست. بعلاوه اثرانگشتشان که با خون نوشتند.»
حنانه پلاستیک و پارچه را گرفت و نگاهی کرد و لبخندی زد و به محمد نشان داد. بن هور از دیدن آن صحنه تمام دنیا روی سرش خراب شد. دستی به ریش بلندش کشید و هاج و واج به آنها نگاه میکرد.
بانوحنانه گفت: «همه مهدی ها در این لیست هست؟»
ادامه دارد...
#حیفا۲
ابومجد گفت: «دو سه نفر مُردند. احمد الحسن هم که...» جمله اش را ناقص گذاشت و به محمد نگاه کرد و لبخندی زد. محمد هم لبخندی زد و سرش را تکان داد.
ابومجد: «فقط مهدیِ دغل بازِ اُردنی اون شب نیامد.»
بانوحنانه: «حدس میزدیم اون نیاد. خیلی باهوش تر از این حرفهاست که دُم به تله بدهد.»
ابومجد خیلی معمولی پرسید: «بفرستم دنبالش؟»
بانوحنانه رو به محمد کرد تا او جواب ابومجد را بدهد. محمد گفت: «حتی اگه لازم شد خودت برو دنبالش! ضمنا بالا سر کار باش. تا تهش برو. طبق برنامه قبلی عمل کن.»
ابومجد سرش را تکان داد و گفت: «بسیار خوب. در ادامه برنامه من تغییر یا خللی پیش نیامده؟»
بانوحنانه: «نه! به کارِت برس. راستی اون خط رو نابود کردم. با خط جدیدِ رباب درتماس باش!»
ابومجد: «راستی بانو رباب در چه حالن؟ وقتی متوجه شدم دوستان بلک برای انتقام از رباب، اونو آوردند که خفه کنم خوشحال شدم. کار خدا بود. من تلاشمو کردم که بدون نقص، مرگ مصنوعی رو تجربه کنند!»
حنانه خندید و گفت: «عالی عمل کردی. مارشال هم به موقع به من خبر داد و فورا به ولید گفتیم عمل کنه. اگر ولید فقط ده دقیقه دیر به قبر رسیده بود، اونجا خفه میشد.»
محمد به ساعتش نگاه کرد. سپس نگاهی به چهره بن هور انداخت. دید آبی که از بطریِ ابومجد خورده، اثر کرده و همان طور که نشسته بود، بی هوش شده است. رو به بانوحنانه گفت: «خدا را شما رو حفظ کند.»
بانو جواب داد: «همچنین شما. اگر مشرف به قم شدید، سلام ما رو به حضرت معصومه برسانید. بسیار دلم برای حرمشان تنگ شده.»
محمد: «حتما. کاش سفری به ایران می آمدید. مشتاقان زیادی در ایران دارید که از خواندن و شنیدن شرح رشادت ها و عقل و تدابیر شما و دخترتان بانورباب هوش از سرشان پریده.»
بانوحنانه لبخندی زد و گفت: «ما مدیون انقلاب اسلامی هستیم. مشتاقم دوباره ایران را ببینم. اما فعلا گرفتار ولید شدیم. شاید هم ولید، گرفتار من و دخترم شده. دخترم راضی شده به ازدواج با ولید. نیت میکنم که اگر عُمری باقی ماند، دست این دو نفر را بگیرم و به ایران مشرف شویم.»
محمد خندید و گفت: «بالاخره این دو مجاهد به هم رسیدند. خدا را شکر. باافتخار در خدمتیم.»
این را گفت و از جا بلند شد. به دو نفر گفت آمدند و بن هورِ پیرِ یهودی را در پتویی پیچیدند و با خود بُردند.
آن ملاقات تاریخی تمام شد.
ابومجد از آن روز، با ولید و رباب و تیمی که در اختیار داشت به دنبال مهدیِ اُردنی رفت که شرح نفوذ و پیدا کردن و درافتادن با آن متوهمِ کثیف، ماجرای طولانی و منحصر به فردش دارد.
بانو حنانه و عاتکه هم در عراق ماندند. طبق لیستی که ابومجد داده بود، نیروهایشان در درون و بیرون از عراق، خدمتِ تک به تکِ مهدی ها رسیدند که البته حذف آن دجالهای دروغین و استفاده از ظرفیتی که از شیعیان و مسلمانان فریب خورده به وجود آورده بودند، ظرافت های خودش را داشت و دارد. قرار نبود همه آنها را یکباره حذف کنند. قرار شد که ابتدا ظرفیت پیروانی که آن مدت به آنها پیوستند را به ابومجد متصل کنند سپس آن هفت هشت مهدی دروغین را حذف کنند.
🔥شش ماه بعد-آمریکا-فرودگاه نیویورک
مارشال و اِما و لیلا در حال پایین آمدن با پله برقی بودند. در حالی که اِما یک شال سفید و زیبا که نشان از مسلمان است بر سر داشت.
وقتی به پلیس فرودگاه رسیدند و باید ویزای آنها را چک میشد، پلیس نگاهی به هر سه نفر انداخت. نگاهش را به لیلا دوخت. با لبخند به مارشال گفت: «دختر خوانده! درسته؟»
مارشال لبخند زد و گفت: «بله. لیلا.»
آن پلیس، در حالی که گذرنامه ها را مُهر میکرد رو به لیلا گفت: «به آمریکا خوش آمدی... لیلا!»🔥
آیا ادامه دارد؟😉
«والعاقبه للمتقین»
رمان #حیفا۲
@Mohamadrezahadadpour
1_7345678875.mp3
3.62M
رمان #حیفا۲ را با تمام توان و اخلاصم هدیه به پیشگاه مقدس امام عصر ارواحنا فداه.
باشد که به اندازه پَر کاهی... 😭
هر کس از مطالعه آن لذت و استفاده برده، لطفا برای سلامتی و ظهورشان، دعای عظم البلا را با هم زمزمه کنیم.
#پیشنهاد_دانلود
#الهی_عظم_البلا
#حیفا۲
رفقا
دور از معرفت هست که از کنار این همه پیام خوب و حال خوش و دعای خیر شما بخاطر داستان #حیفا۲ به راحتی عبور کنم.
دست گل همتون درد نکنه
حدود ۵۰۰۰ تا پیام تا حالا اومده و همچنان محبت و توجه شما ادامه داره☺️
همه اش را میخونم و کیف میکنم و استفاده میکنم انشاءالله
دم همتون گرم
سایهتون مستدام
عاقبتتون بخیر و ختم به شهادت❤️
ضمنا
چند شب فرصت دارید که ی کم ریکاوری و استراحت کنید و مغز و اعصابتون بیاد سر جاش
و اگر عزیزی تازه به جمع ما پیوسته، بشینه با خیال راحت حیفا۲ را بخونه
اما
به احترام شرکت در نظرسنجی و رأی پرقدرت و حدودا ۹۰ درصدی شما عزیزان
از شنبه
انشاءالله
انتشار رمان #نه را خواهیم داشت😎
👈 لطفا همه رفقا و عزیزانتون را به کانال دعوت کنید
✔️ نظر استاد احسان عبادی از اساتید کشوری مهدویت در خصوص حیفا۲ که در کانالشون نوشتند 👇🌷
هدایت شده از احسان عبادی | ما و او
👌 رمانی به شدت خواندنی که باید بارها خواند
🔰 حیف است #حیفا2 را نخوانی و رد شوی
💠 الحمدلله امشب قسمت آخر رمان بسیار زیبا و امنیتی سیاسی اعتقادی مهدوی دوست و برادر عزیزم جناب استاد حدادپور جهرمی با عنوان #حیفا2 به اتمام رسید.
⬅️ بنده که خودم همیشه رمان می خوانم ، این رمان برایم جذابیت بالایی داشت، مثل دیگر رمان های استاد حدادپور عزیز ، واقعا خواندنی
👌 چون کار اصلی بنده #مهدویت هست خدمت شما عرض می کنم که این داستان واقعا دید شما را نسبت به زاویه دیگر تلاشهای دشمن باز می کند ، زاویه ای که کمتر به آن توجه داریم ، زاویه ای که دشمن تلاش می کند مهدی های دروغین بسازد تا به باورهای ما حمله کند و متاسفانه برخی مذهبی ها هم جذب این مدعیان دروغین از جمله " احمد الحسن " شده اند.
❇️ رمانی که از اول خواندنش تا پایان ، میخکوب می شوید و مطمئن هستم اگر از همین امشب شروع کنید به خواندن ، تا صبح نمی خوابید تا شروع را به اتمام وصل کنید 👌
👈 از طریق پست https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/14367 وارد کانال ایشان شوید و از اولین قسمت رمان را بخوانید تا آخر...
🔰شما را با خواندن این رمان عبرت آموز و درس گرفتنی تنها می گذارم
👈احسان عبادی
🔰انقلابی باید قوی شود🔰
http://eitaa.com/joinchat/4235001869C41c082b340
🔹بسم الله النور
چون ازابتداتاانتهای حیفا۲، بادقت مطالعه ننمودم بلکه، نصف یا یک سوم آخرآن ، باعنایت الهی دقیق مطالعه شد
نظرم رانسبت به قسمتهای مطالعه دقیق بیان میکنم.
حماسه سازی بانوان جهان اسلام:
اقتدار، صلابت ، بصیرت،شجاعت
ودرعینِ حالِ مادری مهربان ورئوف بودنْ ،دارای مدیریتِ احساسات شدن،
واولویتت ،انجام تکلیف الهی وسیاسیِ درست باشد، ازخصایص بانوی نقش اصلیِ حیفا۲ همچون «بانوحنانه»بوده است.
واین یعنی بانوان باایمانِ طرازِجهان اسلام ،
باتوکل وتوسل،
بادرایت وتدبیر
باشجاعت وصلابت،
درحین انجامِ نقشِ اصلیِ بانویِ مادر بودن، وتربیت نمودنِ نسلِ درطراز جهان اسلام، بصیرتی ژرف اندیش دارند تاجاییکه درقسمتهای نهایی به صراحت الگوبودن ایران درمبارزه وحماسه استنباط میشود آنجاییکه میفرماید :
«مامدیون انقلاب اسلامی هستیم.»
واین عبارت خود گویای صادرشدن انقلاب اسلامی ایران است.
قسمت آخر، فوق العاده عالی بود
بسیارعالی.
۱_ باتوجه به فعالیت پوشالی وتوخالی طراحان وپیروان پروژه زن زندگی آزادی
درسال گذشته،
این روایت حیفا۲ نشان داد، که نقش زن مسلمان ، کجا
ونقش زنان پروژه زن زندگی آزادی کجا.
۲_اشاره خوب داستان حیفا۲ ،به الگوبودن انقلاب اسلامی وصدورانقلاب اسلامی.
۳_توجه نویسنده روایت حیفا۲، به فرمایش رهبرفرزانه انقلاب حضرت امام خامنه ای ،به اینکه ( امید رازنده نگه دارید، بذرامید را دردلها زنده نگه دارید.)
نویسنده محترم حیفا۲ قسمت پایانی رابسیار شیرین، زیبا ،بااقتدار وشکوه ونیز باامید ونیزباسرافرازی وپیروزی جبهه حق، باعظمت نشان داد که خواننده ومطالعه کننده متن، باشعف و افتخار
وباروحیه وانگیزه خوب، باشادمانی این صحنه ها درذهن او میماند وباامید به ظهور می اندیشد.
راهی که باید برای رسیدن به آن تلاش نمود تلاشی توام باسختی وآسانی، شیرنی و رنج، والنهایه ان شاالله رسیدن به لحظه شیرینِ وصال وشنیدن ندای اناالمهدی ازکناردیوارکعبه .
وچه زیبا بنیانگذارکبیرانقلاب ،این راه رابازوهموارنمود وخلف صالحشان، ادامه دهنده این طریق شدند.
( چون ارابتدابادقت مطالعه ننمودم ونصف یایک سوم آن بادقت مطالعه شد
نسبت به متنهایِ بادقت مطالعه شده میگویم اجرکم عندالله
👌 دریک کلام ازنظراینحانب بعنوان قطره ای ازسربازان انقلاب ، قسمت پایانی حیفا۲ یعنی:«لبیک نویسنده به فرمان ولایت فقیه ،که فرمودند :امید رادرل جوانان زنده نگه دارید.»
احسنت
طیب الله انفاسکم.
مرحبا.
عاقبت بخیردودنیاباشیدباخانواده محترم ان شاالله
طیب الله انفاسکم
🔹وااااااای وای حاج آقا با ما چیکار کردیییین؟
حاج اقا تو خواب و بیداری گفتم قسمت آخرو بخونم ولی جوری اجیر شدم که تمام مدت اینجوری بودم😧😧😧😧😧
اصلا نمیتونستم حرف بزنم
فقط گفتم به خواهرم زنگ بزنم بگم قسمت آخرو بخووووون ، انقدر شوکه شدم که باورتون نمیشه شمارشو که ۶ ساله حفظم یادم رفته بود
اشتباهی شماره بابامو گرفتم بعد باز شماره خودمو گرفتم به زور شماره خواهرم یادم اومد🤦♀🤦♀🤦♀
حالا جواب داده نمیتونستم حرف بزنم ، هیچ وقت با خوندن یک داستان اننننقدر شوکه نشده بودم در این حد که مغزم واقعا کار نکنه
احتمال میدادم رباب زنده باشه ولی این پایان رو نه...
تا چنددقیقه باخواهرم همش میگفتیم وااااای باورم نمیشهههههه ، مغزمون سوت کشید
اتفاقا دیشب یک کامنت تو اینستا دیدم درباره همین ادعای های دروغین و احمدالحسن و هشدار برای ظهور بود ، یاد حیفا۲ افتادم گفتم پس دارن فعالیت هاشونو ادامه میدن...
واقعا دست مریزاد ، امشب خیلی دلم سوخت برای اونایی که داستان های شمارو از خودشون دریغ میکنن
🔹سلام علیکم
خدا قوت با پایان این رمان بسیار زیبا
اجر شما و آقا محمد بزرگوار که این داستان ها را در اختیار شما می گذارند با آقا صاحب الزمان عج
خدا شاهده به جدم قسم بنده تا قبل از اینکه جریان رویارویی ابومجد و بانو رباب را بیان کنید هنوز امیدوار بودم که ابو مجد نفوذی هست چند بار بعضی قسمت ها را خوانده بودم و به این تصور رسیده بودم
ولی بعد از آن ماجرا و بلایی که ابومجد بر سر بانو رباب آورد چه قدر حرص خوردم که چه را فکر می کردم ابومجد آدم خوبی هست و کلی به خودم و به این اطمینان خاطرم چیز گفتم.
واقعا عالی خواننده را غافلگیر می کنيد.
درسی شد که تا آخرین قسمت رمامهاتون صبر کنیم و زود قضاوت نکنیم.
دعای فرج خوانده شد.
خدا پدر بزرگوارتون را رحمت کند.
🔹آقا شما مسلمون نیستی😫
واااای هنوز گیج و گنگم
دست خودم نبود ولی با خوندن قسمت اخر چشمام خود به خود درشت میشد!
انقدررر غیرمترقبه بود که حس می کنم نیاز دارم یکبار دیگه از اول بخونم (با این نگاه که ابومجد خودیه)
رحمت به روح پدرتون و سایه مادر بزرگوارتون رو سرتون مستدام.
اجرتون با آقا امام زمان عجل الله تعالی
🔹بابا دمت گرم
عجب پایان نابی
به هیچ وجه این پایان به ذهن خطور نمیکرد
میگفتم پایانش میزنن ابومجد و بن هور رو با هم نفله میکنن
اصلا این نوع پایان به ذهن خطور نمی کرد
یعنی انصافا دست توانایی در تعلیق و شوکه کردن مخاطب دارید
خیلی خوب تونستید خشم و غضب و پدر سوخته بازی از ابومجد برای مخاطب ایجاد کنید تا اینکه اصلا ذهنش به این احتمال نره البته اصل جنس نیروی اطلاعاتی باید اینطور باشه
اگر مخاطب خیلی دقیق بود میتونست از «زود برید تا نحسی اش شما را نگیرد» این کلک ابومجد رو بخونه حقیقتا سوال شد برام ولی اصصصصلا این احتمال به ذهنم ذره ای خطور نکرد !!
انصافا بسیار توانمند نوشتید
بهار خانم و حیفا 2 خیلی ناز و ناب و وجد آورنده بود
فوق العاده عمل کردید
یکی مثل همه هم بسیار خاص بود
انشاء الله همیشه قلمتان فعال و عالی باشد
انشاء الله این عَلَم ترویج دین اسلام و سربازی امام زمان عج همیشه بدست مورد عنایت و توجه شما برافراشته باشد
کار تمیز و امر به معروف و نهی از منکر فرهنگی درست همین است
انشاء الله به عنایت امام زمان عج از هر گونه خطا و اشتباه مصون باشید و در موضع گیری های سیاسی هم به عنایت حضرت ، حفاظت کنید و حفاظت شوید
متاسفانه بی دقتی ها و عجله ها در جبهه انقلاب زیاد شده و به سرعت کج فهمی ها دامن نیروهای انقلاب را آلوده میکند
دقت کنید اخوی عزیز
حیف است این توانمندی ناب شما آلوده به رفتارهای عجولانه بعضی ناپخته های جبهه انقلاب شود
گنج عظیمی را خداوند در دامان پاک شما قرار داده است لطفا سخت حفاظت نمایید
انشاء الله کلمات حقیر را حمل بر دخالت نکنید
از برادری دلسوز بشنوید و انشاء اله عمل نمایید...
یاعلی
🔹سلام حاجی
با اینکه این دوماه از دستتون خون دل ها خورده ایم ولی عاقبت بخیر بشین الهی
خداحفظ کنه سربازان گمنام همچون آقا محمد و بانو حنانه و شاگرداشون
با هوشیاری بچه های اطلاعات یبار دیگه صهیونیستا دچار اشتباه فاحش شدن
ممنونم از روشنگری تون و اینکه چشممون رو باز میکنین
حال دلم امشب خیلی خوبه
حقا که گل باغا خودتونین و بس😁🌹
حاجی نیاز دارم برم از اول #حیفا۲ رو با لذت بخونم
اونم با تخمه و چایی😌
🔹سلام شبتون بخیر
دستتون همیشه برای یاری امام عصر علیه السلام بنویسه انشالله
فوقالعاده بود یعنی به معنای واقعی سوپرایز بودددددددددددددددددد
چقدر روح ودلمون رو خنک کردید بهترین هدیه بود تو این روزها وایام جگر سوز یه کمی دلمون بابت اون ظلمهایی که کرده بودند با این پایان خوش حال اومد خدا همه ی شما را در پناه خودش حفظ کنه ای کاش بانو حنانه هم این پیامهای ما رو میخوند ودر شادی ما سهیم بود خدا ایشون وخانودشون رو هم حفظ کنه در پناه خودش