آن استاد دستی بر محاسنش کشید و گفت: «مورد نهم درباره ظاهر موجه است که شما ظاهرتون موجه نیست!»
محمد با تعجب گفت: «چرا؟ ظاهرم چشه؟!»
-چون محاسن شما خیلی کوتاهه. محاسن طلبه که نباید از موی سرش کوتاه ترش باشه. حالا فقط اینم نیست. مورد دهم هم مربوط به فن بیان هست که شما اصلا بیان نداری چه برسه به فن بیان!
محمد که متوجه منظورش شده بود در حالی که بغض داشت گفت: «اما من که هشت تاش مثبت بودم و خودتون گفتین خیلی خوب جواب دادم. من فقط دو تا گزینه آخرو ...»
که ناگهان همان استادی که میخواست باز هم سوال بپرسد و بالاخره محمد را یک جا گیر بیندازد گفت: «پسر خوبی هستی و مشخصه که اهل فضل و دانشی اما نباید طلبه میشدی! ما اگه زبون نداشته باشیم که با مردم ارتباط بگیریم بیچاره میشیم. تازه بقیه که زبون دارن و مثل بلبل میخونن و حرف میزنن، خیلی وضع و روزگار چندانی ندارند چه برسه به شما.»
محمد فقط تمام تلاشش این بود که قطره اشکش از گوشه چشمش نریزد. از بس این حرف برایش سنگین بود. دیگر برایش مهم نبود که جواب آنها بدهد. چون از این مستقیم تر نمیتوانستند دست روی نقطه ضعفش بگذارند! تمام زورش را جمع کرده بود و تلاش میکرد چشمانی که از فشار حجمِ زیادِ اشک و غصه رگ آورده بود و قرمز شده بود، نم پس ندهد و حتی یک قطره جلوی آنها نریزد.
و آنها در آن لحظه چشم از صورت و چشمان محمد برنمیداشتند. و آن عالمِ بزرگوارِ خدابیامرز قصد نداشت از روی جنازه احساسات محمد به راحتی رد بشود. قصد داشت با نعل تازه از روی تمام غرور و رشته افکار و عشق وافرش به حوزه و لباس آخوندی رد بشود. به خاطر همین گفت: «همین حالا هم دیر نشده. همش هفت هشت سال درس خوندی ... پاشو برو دنبال یه کار دیگه ... تو با این حساب حتی نمیتونی تدریس کنی ... چه برسه منبر بری و یا بخوای جذب کارِ دولتی و دانشگاهی بشی.»
خودش تنها محمد را ارباً ارباً نکرد. بزرگوار بغل دستی اش هم میخواست افتخار این را داشته باشد که در جلوگیری از آن چیزی که هدر رفتن سهم و پول و شهریه امام زمان ارواحنا فداه میدانست نقش داشته باشد که رو به محمد گفت: «وقتی این همه سال شهریه بگیری اما نتونی بری تبلیغ و سربازی حضرت رو بکنی، شبهه شرعی برای شهریه ات پیش میاد! ای چه بسا یکی بهتر از تو بتونه بشینه سر کلاس و شهریه بگیره و بعدش هم بره منبر و مردم رو هدایت کنه.» سپس رو کرد به بغل دستی اش و پرسید: «غیر از اینه آقا؟»
بغل دستی اش هم تاییدش کرد و فرمود: «نخیر آقا! طیب الله! حواسم به این وجه نبود! درسته.»
تمام شد. با اینکه جلسه در طبقه سوم ساختمان دارالشفا برگزار میشد، اما برای محمد حکم گودی قتلگاه داشت.
ادامه دارد...
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@Mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
1_11149624224.apk
26.41M
اپلیکیشن آثار حدادپور جهرمی
جهت مطالعه کتاب #مممحمد۱
#ارسالی_مخاطبین
🔹مجدد شبتون بخیر
نمی دونم چی شد که بعد این پیام رفتم توی طاقچه
اسمتون را جست و جو زدم
م....م....محمد یکرا آوردم، خریدم و خواندم
تا رسیدم صفحه ۱۱۹
نوشته بودید این کتاب برای مادرها خوبه
اما به عنوان یک معلم می گویم
کلی نکته یاد گرفتم
توی این دو سال دانش آموز با لکنت زبان نداشتم، شاید ۲۸ سال آینده هم نداشته باشم
اما این که در مورد این افراد می دونم
خوبه
احساس آرامش پیدا کردم
و نکتهی دیگه
این که هر حرف من به عنوان مادر یا معلم
چقدر روی بچه تاثیر می گذارد
گاهی از حرفمون منظوری نداریم😔
فقط می خواهیم اعصابمون آرام کنیم
اما مسیر زندگی بچه را تغییر می دهد
بر عکسش هم هست!
🔹سلام و عرض ادب استاد عزیز
دلیل موفقیت شما در ممتازبودنتون در دروس طلببگی چی یوده؟؟؟؟؟
اینکه سه جلد مقتل رو خط به خط جفظ بودید خیییلی عجییب و جالبه
آیا هوش زیاد شما باعث این همه علم و تخصص و نو رانی بودن شماست؟؟؟
لطفا دلایل موفقیت خودتون رو به ما بفرمایید؟
🔹من از بین کتاب های شما کتاب مممحمد ۱ و۲ رو نخونده بودم ولی نمی دونم چرا از قسمت اول این مممحمد ۲ که خوندم همش احساس می کردم داستان زندگی خودتون.
واقعا تو زندگیم به یقین رسیدم که واقعا خدا اگر دری رو به رومون می بنده عوضش جور دیگه برامون جبران می کنه واقعا خدا عادل و ای کاش ما انسان ها صبور باشیم و یقین داشته باشیم بعد هر سختی آسانی
و فکر کنم شما هم مستثنی نبودین و با همه سختی هایی که پشت سر گذاشتین ماشاالله ماشاالله ماشاالله یه اسپند دود کنید قلم ماندگار و نافذی دارید که ان شاالله پایدار باشه.
الحمدلله الحمدلله الحمدلله
🔹سلام آقای حدادپور با این قسمت از قصه خیلی دلم گرفت و حال محمد رو توی اون روزها درک کردم چون منم متاسقانه نمیتونم بعضی حروف رو درست تلفظ کنم و همیشه بخاطره این موضوع اعتماد بنفسم پایین بود با ایکه چندین بار موقعیت اینکه برای معلمی تدریس کنم ولی نرفتم چون نمیتونستم همه حروف رو درست بگم 😔
بگذریم ک توی این سالها چقد عذاب کشیدم😔
🔹سلام حاج آقا ممنون بخاطر داستان جدید
استخاره ای که به قرآن زدید خیلی جالب بود
حضرت موسی هم میگن لکنت داشته بخاطر همین برادرش هارون باهاش بوده
و دعا میکنه «وحلل عقده من لسانی»😍
🔹ولی انصافا بهتون نمیاد این سرگذشت
یادمه اوایل که کتابهاتون اومد میگفتن یه طلبه ایه که از کله گنده های اطلاعته بهش پرونده اجازه ... میده داره مینویسه ...
کلی حرفای عجیب غریب ...
ولی استعداد .... نویسندگی رو شما از اول داشتین اما فکر کنم پرونده های امنیتی ... با همکاری همون محمد آقا که گفتید اطلاعاتی بوده .... انجام شده.
✔️ ترور ترامپ توسط یکی از هواداران بایدن ناموفق شد و جان سالم به در بُرد.
◀️ یکی از مخاطبان گرامی، تلاوت زیبای آیه ای را که آن زمان در جواب استخارهام آمد، فرستادند که لذت استماع آن را با شما تقسیم میکنم : ☺️
https://www.aparat.com/v/i910li1
«وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ کَانَ مُخْلَصًا وَکَانَ رَسُولا نَبِیًّا. وَنَادَیْنَاهُ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ الأیْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیًّا. وَوَهَبْنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِیًّا»
✔️«توسل به زور» لحظهای پرمخاطره برای دموکراسی آمریکایی
«رابرت پاپ» کارشناس خشونت سیاسی: بر اساس یک نظرسنجی دریافتیم ۱۰ درصد از بزرگسالان آمریکایی معادل ۲۶ میلیون نفر توسل به زور را برای جلوگیری از ریاستجمهوری دوباره ترامپ موجه میدانند که رقم خیرهکنندهای است. ۷ درصد معادل ۱۸ میلیون نفر از توسل به زور برای بازگرداندن ترامپ به قدرت حمایت کردند. مجموعهای کاملاً افراطی از جناحهای مختلف را در سیستم سیاسی خود داریم. این دادهها را باید جدی بگیریم؛ چون هر دو گروه میتوانند وضع وخیمی را ایجاد کنند. هر دو گروه هم میتوانند بهتنهایی عمل کنند هم میتوانند در واکنش به یکدیگر وارد عمل شوند و این واقعاً لحظه پرمخاطرهای برای دموکراسی ماست.