✔️ به غروب امروز نزدیک شدیم
از همه عزیزانی که امروز #روزه بودند و یا دلشون میخواست روزه باشن اما نتونستند، التماس دعا داریم🌺
اگر بگم التماس دعاهایی که هر روز میاد چقدر فوری و فوتی هست باورتون نمیشه.
اول برای سلامتی امام عصر ارواحنا فداه
بعد سلامتی نائب المهدی، رهبر فرزانه انقلاب
سلامتی همه رزمندگان داخل و خارج
رفع گرفتاری ها از مردم
و ...
لطفا برای من حقیر و سراپا تقصیر هم دعا بفرمایید🌹
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لیله الرغائب خوشی را برای شما آرزومندم🌹
🔷🌹🔷🌹🔷🌹🔷🌹🔷🌹
✔️《لیله الرغائب را باید درست فهمید!》
🔷 اشتباها لیله الرغائب را شب آرزوها ترجمه کرده اند با اینکه آرزو، معادلش در زبان عربی «امل» و جمع آن «آمال» می باشد. از این خنده دارتر این است که بعضی ها جلسه ای میگیرند و دور هم جمع میشوند و شروع به خیال پردازی و آرزو گرایی میکنند!! غافل از اینکه در روایات اهل بیت، به شدت از درگیر آرزو و خیال های باطل شدن نهی و نفی شده است!
🔷 «رغائب» به معنی کشش ها و خواستنی هاست. یعنی در طول سال، انسان ها حداقل یکبار و یک شب با خود خلوت میکنند و درباره همه کشش ها و خواستنی های نفس و دلشان تجدید نظر میکنند.
🔷 مثلا تجدید نظر درباره روش دین داری... تجدید نظر درباره میل شدید ما به دنیا... تجدید نظر درباره کشش هوای نفس ما به سمت محرمات الهی... تجدید نظر بر توجیه و ماسمالی گناهان و آرام کردن وجدان دردها... تجدید نظر بر اندیشه های فلسفی و اعتقادیمون... غربالگری روابط اجتماعیمون... و بالاخره تصفیه حساب با خدا درباره همه قول هایی که بهش دادیم اما...
🔷 اگر این طور باشه و معنی «رغائب» و «لیله الرغائب» اینقدر بلند و سطح بالا باشه، پس معلوم میشه صرفا برای ثواب و دور هم بودنش نیست که گفتن شب زنده داری کنید و روزه بگیرید و دعا بخونید... بلکه حتی باید در خواندن و رد شدن و تمام کردن ادعیه هم تجدید نظر کنیم!! به این معنا که متون دعا را صرفا برای ثوابش نخونیم و به قول حضرت استاد جوادی آملی: «دعا را به خاطر معانی بلند علمی و دستورالعمل اخلاقیش بخوانیم. به گونه ای که حداقل یک مرتبه به آن دعا به چشم یک متن درسی و علمی نگاه کنیم»
روزه فردا یادتون نره. واسه منم دعا کنید.
حدادپور جهرمی
یازهرا
کانال دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
🔷🌹🔷🌹🔷🌹🔷🌹🔷🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل سوم»
قسمت: پنجاه
تهران _ شهر ری
اون شب برای من، فصل جدیدی بود که بر فعالیت حرفه ای و زندگی انقلابی من باز شد. حرفهای اون پیر امنیتی و انقلابی که اسمش «حاج احمد» بود، حس و هوای تازه ای در سرم ایجاد کرده بود. باید از قید و بند پرونده ای و اداره ای خارج میشدم.
حاج احمد بهم گفت: تو گام اول را خیلی خوب اومدی. گام اول همین بوده که باهاش سرشاخ نشدی. همین که جلوی اون درنیومدی و کلنجار نرفتی، نشون میده که حرفه ای هستی. اون لحظه اگه مقاومتی در تو میدید، باور کن حتی احتمال حبس و بازداشتت هم بود. چه برسه به اینکه بخوای الان اینجا باشی.
گفتم: الان تکلیف چیه؟ یا همون گام دوم چیه؟
گفت: اونا رقیب شما نیستند. بلکه شما باید به این باور برسی که اونا حریف شما هستند. فضای رقابتی نیست. چون فضای رقابتی تعریف داره. شما با هم حریفید. اون طرف حریف سواره نظام هست و این طرف، حریف پیاده نظام. اگر باهاشون رودررو بشی، حذفت میکنن. اگه باهاشون بازی کنی و بدونن که بازی کن هستی، با یه تکل از پشت، زمین گیرت میکنن...
گفتم: متوجهم. درسته ...
حاج احمد یه کم پاهاشو به زور تکون داد و راحترتر نشست و گفت: من طرح مسئله میکنم. بعدش میخوام ببینم نظر خودتون چیه؟
گفتم: بفرمااید. اجازه بدید کتم را دربیارم.
حاج احمد ادامه داد: بذار یه صغری و کبری بچینم برات:
ما با یه فساد گسترده در جامعه مذهبی مواجهیم که در داخل، شدتش به مراتب بیشتر از خارج هست. (این صغری)
هیچ فسادی به صورت اپیدمی و یا اعلام آشکار در جامعه درنمیاد مگر اینکه پشتوانه و عقبه سیاسی داشته باشی. (اینم کبری)
نتیجش با شما ...
در حالی که مینوشتم و فکر میکردم، گفتم: درسته ... نتیجش میشه این که این فساد گسترده مذهبی که از امسال به صورت پیوند علنی دو جریان تکفیری شیعی رخ داده، از پشتوانه و عقبه سیاسی قابل توجهی در داخل برخودار هست.
گفت: یه معنی بدتر از ایناش چی میشه؟
گفتم: معانیش که خیلی ... میشه گفت ... بدتر از این حرفاست ... مثلا ینی همه حواسشون به طرف ده بیست تا شبکه ماهواره ای و ادا و ادوار چند تا مداح و آخوند هیئتهای اونا گرمه اما غافل از اینکه تا کسی یا جریانی از اونا حمایت نکنه، نمیتونن اینجوری شاخ بشن!
گفت: دیگه؟
گفتم: یه نوع خوددرگیری شدیدی بین جامعه مذهبیمون رخ میده که هر دو طرف معتقدند دارن به تکلیفشون عمل میکنند و همش تو سر هم میزنن و همدیگه را تکفیر میکنن! اولش به اسم نقد همدیگه ... وقتی شدید شد و هیچ کدوم کوتاه نیومدند، تکفیر و اعلام برائت از همدیگه ... و ...
حاج احمد یه کم حساس تر نشست و گفت: مرحله بعدیشو یه کم بلندتر فکر کن بشنوم! بگو ... مرحله بعدیش ... بگو ...
گفتم: قطعا و بدون شک درگیری و جنگ های مذهبی!
گفت: آباریک الله! جنگ مذهبی یا به عبارت بهتر بگم: جنگ درون مذهبی!
در حالی که ابروهامو در هم کشیده بودم و به کاغذم نگاه میکردم، گفتم: درسته. این از قائله داعش و النصره خیلی بدتره. چون اون دو تا قائله، تقریبا میشه گفت جنگ درون دینی و خارج از مرزهای ما بودند. هفت ساله که همه حواسشون به جنگ درون دینی پرت شده (با اینکه واقعا هم تکلیفمون بود که فتنه داعشو خاموش کنیم و کردیم الحمدلله!) اما این وسط یه حاشیه امن برای اینا پیش اومد و شروع به پیشرفت کردند. (البته ما از اینا غافل نبودیم و رصد و کنترل داشتیم اما ...)
حاج احمد گفت: اینو دیگه هر بچه دانشجوی خودمونم میدونه که وقتی سلاح به دست اینا بِدَن و شیوخ و لیدرهای اینا امر به خروج (قیام مسلحانه) کنن، وضعیت ایران به مراتب، بدتر و شدیدتر از سوریه و یمن و عراق و اینا میشه!
گفتم: دقیقا ... چون سوریه و عراق و یمن حداقل ما را داشتند که به دادشون برسیم ... اما دیگه ما باید روی دیوار کی تکیه بدیم و روی هیکل کی حساب کنیم؟!
گفت: خیلی خب ... اینا که از بدهیات بحثمون بود. حالا نظرت چیه پسر جان؟
گفتم: والا از اینکه ما با یه جریان مواجهیم و قدرت و ثروت هم دارن و حمایت پنهان و آشکار میشن، شکی نیست. اما زدن ریشه اینا ... نمیدونم والا ... چی بگم؟ میتونم بگم هستم و بسم الله ... اما ...
حاج احمد یه لبخند زد و گفت: اما و اگر نداره ... شما فقط یه راه حل داری!
خیلی فکر کردم ...
راس میگفت ...
فقط یه راه حل داشتیم ...
ادامه دارد ...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل سوم»
قسمت: پنجاه و یک
تهران _ در مسیر برگشتن از شهر ری
ساعت حدود چهار صبح بود. اگه بگم برای تا آخر عمرم در یک شب، در جوار شابدوالعظیم و پیش یه پیر انقلابی تکلیف و بار یه عمرم را بستم و حساب و کتاب کردم، گزاف نگفتم.
وقتی آدم تو پرونده ها و افراد و سوژه ها و ترفندها و... غرق میشه، بعضی وقتا فرصت نمیکنه و دیگه ذهنش یاری نمیکنه که بخواد کلانتر نگا کنه و چهار قدم اون طرفترشو ببینه! متاسفانه خیلی از رفقا معمولا اینقدر که درگیر امواج میشن، از اصل جریان غافل میشن. چرا؟ چون ما ملتی هستیم که معمولا از اخبار حرف زدیم ... نه از تحلیل ... از اشخاص حرف زدیم ... نه از جریان شناسی ...
هر وقتم میخواستیم جریان شناسی کنیم، یا از خودی خوردیم و گفتن خالی میبنده و داره دشمنو گنده میکنه! و یا از بیگانه و حریف خوردیم که گفتن توهم توطئه داره!
بگذریم ...
رسیدیم همونجا که رحمان برامون در نظر گرفته بود و حیدر هم همونجا پیاده کرده بودیم. با اینکه خستگی ممتد و انباشته داشتم، اما نخوابیدم تا نمازم قضا نشه. بعد از نماز یه جا برای خودم توی اون خونه جدید پیدا کردم و دراز کشیدم ... به محض اینکه دراز کشیدم، دیگه نفهمیدم چی شد ...
حدود ساعتای 9 صبح بود که با صدای گوشی همراهم از خواب بیدار شدم. شماره اختصاصی افتاده بود. فهمیدم از اداره است. گوشیو برداشتم. رحمان بود ... خیلی رسمی و خشک گفت: لطفا پایان ماموریت بچه ها را ثبت کنید!
خب منظورش فهمیدم. گفتم: همین جا ثبت کنم یا بفرستم اداره؟
گفت: فرقی نمیکنه! هر جا خودتون صلاح میدونید.
رفتم رو خط داوود ... بهش گفتم: اعلام موقعیت!
گفت: نیستی حاجی! حیدرم خیلی آهش سرده! چیزی شده؟
گفتم: پایان ماموریت بزن و برگرد قم! فردا خودتو به اداره قم معرفی کن.
گفت: چشم! یه چیزی نمیگی که دلم آروم بشه؟
گفتم: الا بذکرالله تطمئن القلوب!
گفت: چشم. هر جور صلاحه. حلال بفرمایید! یاعلی.
حیدر که داشت ده چشمی نگام میکرد، گفت: حاجی خیره انشاالله!
گفتم: قطعا خیره! بیا بشین اینجا کارت دارم.
اومد و گفت: جانم! امر؟
گفتم: حیدر جان! همونطور که دیدی، ما متاسفانه یا خوشبختانه دیگه پرونده تو دستمون نیست و دکمون کردن! همین حالا با داوود ارتباط بگیر و با هم برگردین. اینم نامه ترخیص ماموریت! ترخیص دادم که بتونی هر جا ........
باورش بیچاره براش سخت بود! اما حیدر هم فقط یه کلمه گفت: چشم! شما چیکار میکنی؟ با ما برمیگردی؟
گفتم: یه کار نیمه تموم دارم که باید تمومش کنم. اما ... آره ... میام قم ... ولی امروز فردا نیست ... شما برین ... من بعدا میام ...
یه ساعت بعدش، حیدر و داوود راهی شدن و رفتن قم!
حالا من بودم و خودم و یه دنیا کاری که رو سرم ریخته بود و نمیدونستم از کجا شروع کنم.
برای رحمان پیام دادم و نوشتم: از همین امروز بعد از ظهر، بسم الله ...
نوشت: چشم ... میگم بچه ها برنامشون ردیف کنند...
گفتم: فعلا همون جمع اون شب کافیه ها ... شلوغش نکنیم فعلا ...
گفت: والا بازم خوب جراتی داری که لااقل به همونا اعتماد داری! چشم...
گفتم: خیره انشاءالله ...
دیدم دارن در میزنن!
خدافظی کردم و رفتم پشت در!
از چشمی در نگا کردم ... دیدم دو نفرن ... با کت و شلوار سورمه ای ...
احساس خوبی بهم دست نداد ...
در را باز کردم ...
سلام ... آقای محمد .......... ؟
بله ... امرتون؟
برگه شناسایی بهم نشون دادن!
یکیشون گفت: جناب شما باید با ما تشریف بیارین!
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
از اینجا کانالِ کمیل سلام عرض میکنم خدمت تمام اعضای کانالِ دلنوشته های یک طلبه✋
خواستم ازینجا یه خسته نباشید عرض کنم به تمامیه خادمان شهدا ک عاشقانه و خالصانه دراین روزها خدمت میکنن
و اینک ممنون ک فیلم ها و عکساتونو فرستادینو دل مارو راهی کردینو روز آخر ثبت نام قسمتون شد ک بیایم به سرزمینه همیشه نورِ جنوب
حاجاقا اینجا به یاد شما و تمام اعضا هستم 🙏
(پیام یکی از مخاطبین)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معرفی کتاب نه و نیم سوخته در یادمان شهدای شلمچه
✔️ با عرض معذرت، امشب و فرداشب از انتشار ادامه #پسر_نوح معذورم.
صلوات😐
🍃السلام علیک یا جواد الائمه🍃
🌺میلاد پر از خیر و برکت امام جواد(ع) بر محبان حضرتش مبارک باد.🌺
با اینکه خیلی خستم، اما دلم نیومد میلاد امام جواد را تبریک نگم.
بعدش دیدم تبریک خشک و خالی هم فایده ای نداره☺️
به خاطر همین تصمیم گرفتم مطلبی را خدمت شما عرض کنم👇
یکی از رفقا چند شب پیش یه پک کامل 100 قسمتی برام ارسال کرد که توی دو تا از اونا در جلسه ای سوالات دانشجویان #اسرائیل در رابطه با #حوزه علمیه قم مطرح شده!!
از فلسفه ارسطو تا ملاصدرا، از شهریه تا خدمت سربازی طلبهها!
✅در این جلسه، آقای #رابرت-گلیو پاسخ میدهد!
✳️ پروفسور رابرت گلیو (Robert Gleave) دارای مدرک پروفسوری مطالعات عربی از دانشگاه اکستر
🔹وی محقق اسلامی و فقه شیعه 12 امامی است که مهمان بسیاری از نشستهای تخصصی دینی در ایران است!!!
🔸بنظرم مشاهده این سخنرانی خالی از لطف نیست👇
دلیلی نداره تو زندگی ای که مشکلات رو ازت دریغ نمیکنه ، تو لذت های کوچیک رو از خودت دریغ کنی ..