eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
88.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
667 ویدیو
125 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
منم از تو بدتر به قول اون خاک بر سر اون ور آبی: مثل تموم عالم ... حال منم خرابه خرابه خرابه
هم دوس ندارم دهه محرم تموم بشه هم دوس ندارم برگردم تهران هم دوس ندارم از دوستای دوران کودکی جدا بشم هم دلم مامانم میخواد و دوست ندارم ولش کنم و برم حالا من که جای خود دارم بچه ها و مامانشون هم بدتر از من کاش میشد با هفت هشت سال سابقه کار، بازنشسته شد
حالا اینا همش یه طرف درد عاشقی هم یه طرف عاشق هیجان عاشق مبارزه با خواب عاشق کم خوردن و اصلا فرصت نداشتن عاشق حجم بالای کار و رییس مو از ماست کش عاشق یه خلوت دنج که وقتی نصف شب لب تاپت تنظیم می‌کنی تا بشینی تو بالکن و بنویسی، برج میلاد روبروت باشه عاشق تو پر پیرمردای همکارت زدن عاشق ایده های نو اما تو ذوق خورده مطرح کردن و ...........
خدایا منو ببخش دیشب پا رو قولم گذاشتم و گلاب به روتون شعر گفتم🙈 خودش اومد تقصیر من نبود اسم شعرم گذاشتم: چشم گربه ای🙈 لعنت خدا بر شیطون اگه مامانم بفهمه😱
رفتی؟
بی‌خوابی شاید دلیلش یک درد باشد، یک درد روحی، شاید هم دلیلش افکاری باشد که به روح و روانمان تجاوز می‌کنند. بی خوابی هر چه هست، یک زهر است، زهری که به یادمان می‌اندازد یک جای کار می‌لنگد. کسی که شب‌ها نمی‌خوابد یعنی از روز و روزگارش راضی نیست، در تاریکی شب دنبال چیزی می‌گردد که در روشنی روز هرگز به دست نیاورده است. دلیل بی خوابی برای هر کسی متفاوت است، یکی اسیر خاطرات است و دیگری درگیر اتفاقات آینده. چه فرقی می‌کند؛ مهم این است که در همه‌ی این‌ها درد وجود دارد؛ یک درد روحی... دردی که حتی اگر کوچک و ناشناخته هم باشد می‌تواند تا صبح ما را بیدار نگه دارد.
سخن ز فلسفه‌ی جسم گفت و کسبِ دو دست دمی گرفت دودستِ تو را سپس به دو دست . هوای تو و هوای گریستن بر توست که بسته این دو هوا راه بر نفس به دو دست . من آن خسم که به امید سوختن عمریست گرفته دامنِ خورشید را عبث به دو دست . عجیب نیست که در را ز بیخ و بن بکند درونِ سینه دلم می‌زند ز بس به دو دست . پرنده‌ای و نه صیادم، از چه بخشیدند تو را فلک به دو بال و مرا قفس به دو دست؟ . نه خاک بود و نه سر بود و نه پشیمانی و احتیاج هم اصلا نداشت کس به دو دست . بگو کجای زمین است این، کجای زمان؟ لجام را که گرفته‌ست بر فرس به دو دست؟ . کسی در آخرشب می‌رسد به فصلِ نجوم و با هلالِ فلک می‌کند هرس به دو دست . سقوط می‌کند از پشتِ بامِ خانه‌ی خود هرآنکسی که گرفته پرِ مگس به دو دست . چرا گذاشته دستانِ خویش را بر گوش؟ چرا گرفته رهِ نغمه‌ی جرس به دو دست؟ . تو شهریارِ جهان بوده‌ای ولی بنگر که بوسه می‌زند امروز خاروخس به دو دست احمد شهریار
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
وقت نافله است ... شب خوووووش
اللهم‌اجعلنا على صلاتنا دائمين ولأركانها مُقيمين وفى ذكرها خاشعين ولأوقاتها حافظين. 🌷🌷🌷 ‎