eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
102.6هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
753 ویدیو
130 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️ ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﻛﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻛﺮﺩ ، ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻡ ﻛﻨﺎﺭ ﺑﺴﺘﺮﻡ ﺑﺎﺷﻨﺪ ، ﺣﺴﻨﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﻨﺒﯿﻦ ﺩﻭﺭِ ﺑﺴﺘﺮ ﺑﺎﺑﺎ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩﻧﺪ ، ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺭﻣﻖِ ﺧﻮﺩﺵُ ﺣﺮﻛﺖ ﺩﺍﺩ ، ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮِ ﺧﻮﺩﺵُ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩ ، ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﭘﺲ ﻋﺒﺎﺱ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟!! ﺍﻭﻣﺪﻧﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﯾﺪﻥ ﻋﺒﺎﺱ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ، ﻫﺎﯼ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﺭﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﻜﻨﻪ .... ﺳﺌﻮﺍﻝ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ، ﺳﺮﺍﻍ ﺷﻤﺎﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ، ﻣﮕﻪ ﻧمی یاید ﻛﻨﺎﺭِ ﺑﺴﺘﺮ ، ﮔﻔﺖ : ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﯿﺎﻡ ، ﺍﻣﺎ ﺍﺩﺏ ﻣﯿﻜﻨﻢ ، ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻛﻪ ﺩﻭﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩﻥ ، ﻫﻤﻪ ﻣﺎﺩﺭﺷﻮﻥ ﻓﺎﻃﻤﻪ ست ﺳﻼﻡ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻬﺎ ﺍﺳﺖ ، ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭِ ﻣﻦ ﺍﻡ البنینِ ، ﻣﻦ ﻛﺠﺎ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻛﺠﺎ؟ ... اﻣﺸﺐ ﻫﺮﻛﯽ ﺁﺭﻭﻡ ﺑﺎﺷﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺿﺮﺭ ﻛﺮﺩﻩ ، ﻧﺎﻟﻪ ﺯﻧﻬﺎ ﯾﻪ ﺷﺄﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺭﻥ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ... ) مَعالِی السّبْطَیْن ﻣﯿﻨﻮیسِ : ﺗﺎ ﻋﺒﺎﺱ ﺍﻭﻣﺪ ﻛﻨﺎﺭ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﺯﯾﻨﺐ ﺭﻭ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻋﺮﺿﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎﺑﺎﺟﺎﻥ ، ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺧﺎﺹُ ﻭﯾﮋﻩ ﺑﻪ ﺯﯾﻨَﺒِﺖ ﺩﺍﺷﺘﯽ ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺳﺮ ﻗﺒﺮ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ، ﯾﻜﯽ ﺭﻭ ﺟﻠﻮ ﺟﻠﻮ ﻣﯿﻔﺮﺳﺘﺎﺩﯼ ، ﺷﻤﻊ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﻦ ﺭﺍﻩ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻛﻨﻨﺪ ، ﻛﺴﯽ ﻗﺪ ﻭ ﻗﺎﻣﺖ ﺯﯾﻨﺐ ﺭﻭ ﻧﺒﯿﻨﻪ ، ﺷﻤﺎ ﺟﻠﻮ ﺟﻠﻮ ﻣﯿﺮﻓﺘﯽ ، ﯾﻪ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺖ ، ﯾﻜﯽ ﺳﻤﺖ ﭼﭗ ، ﻣﺜﻞ ﻧﮕﯿﻨﯽ ﺣﻠﻘﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺑﺮ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﺪ ، ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﺩاش ها ﺭﻭ ﻣﻮﻇﻒ ﻛﻨﯿﺪ، ﺷﻤﺎ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ، ﻣﻦ ﻛﻨﯿﺰ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﺴﺘﻢ ، ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻣﺆﻇﻒ ﺑﺎﺷﻪ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﺑﺎﺷﻪ، ﻫﻮﺍﯼ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ، ﻣﺴﺎﻓﺮﺗﯽ، ﻛﺎﺭﯼ .... ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻫﺮﻛﺪﻭﻡ ﺭﻭ ﺑﮕﯽ ، ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻢ ، ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﭼﻬﺮۀ ﻣﺒﺎﺭک ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻋﺮﺿﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻨ، ﺑﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻛﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺑﮕﻢ ، ﻧﮕﺎﻩ ﺯﯾﻨﺐ ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻋﺒﺎﺱ ﻋﺮﺿﻪ ﺩﺍﺷﺖ : ﺍﮔﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﯾﺪ ﻋﺒﺎﺱ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﺑﺎﺷﻪ، ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﻛﻢ ﺟﻮﻫﺮ ، ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻋﺒﺎﺳﻢ ﺑﯿﺎ ﺟﻠﻮ ، ﻋﺒﺎﺱ ﻛﻪ ﺟﻠﻮ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺳﺖِ ﺯﯾﻨبُ گذاﺷﺖ ﺗﻮ ﺩﺳﺖِ ﻋﺒﺎﺱ ، ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻋﺒﺎﺱ ﺟﺎﻥ ، هذه وَدیعتی مِنی علیه ، ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﻣﻦ ﭘﯿﺶِ ﺗﻮﺳﺖ ، ﻫﻮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ، ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻛِﯽ ﺯﯾﻨﺐ ﯾﺎﺩِ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺍُﻓﺘﺎﺩ؟؟ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻥُ ﺑﭽﻪ ﺭﻭ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻧﺎﻗﻪ ﻛﻨﻪ ... ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﻛﺮﺩ ﺳﻤﺖ ﻋﻠﻘﻤﻪ ، ﮔﻔﺖ : ﻋﺒﺎﺱ ﺟﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﻛﯽ ﻣﯿﺴﭙﺮﯼ میری ؟ ﺑﺒﯿﻦ ﯾﻪ ﻣﺸﺖ ﺣﺮﺍﻣﺰﺍﺩﻩ ﺩﻭﺭ ﻣﺤﻤﻞِ ﺯﯾﻨﺐ ......😭😭 دلنوشته های یک طلبه @Mohamadrezahadadpour
یه کم بازتر بگم؟😭😭😭😭😭😭
امشب پا به پای روضه های زینب باید اشک بریزیم:😭 هرقدر غصه در بر تو جمع میشود غم با نگاه آخر تو جمع میشود با رنگ زرد گشته ات از هوش میروی 👈 صعصعة بن صوحان میگه یه صحنه ای میدیدم که کناربستر جیگرم تیر میکشید گاهی میدیدم آقا از درد پاهاشو روی خاک میکشید😭😭 بارنگ زرد گشته ات از هوش میروی تا درد میکشی پر تو جمع میشود این قطره های سرخ که یک عمر خاطره است در قاب دیده تر تو جمع میشود لب میگزم کنار تو میپرسم از خودم این چاک زخم بر سر تو جمع میشود دلنوشته های یک طلبه @Mohamadrezahadadpour
😭 بابا ... بابا ...😭 وا کن نگاه بی رمقت را خودت بگو پا میشوی و بستر تو جمع میشود ... هرچه یتیم هست به کوفه به پشت در با گریه های قنبر تو جمع میشود😭 دلنوشته های یک طلبه @Mohamadrezahadadpour
کم کم بساط غربت و هجران و خون دل از پای قلب مضطر تو جمع میشود لب باز کن ز آه تو آنقدر گریه کن در روضه پای منبر تو جمع میشود😭 دلنوشته های یک طلبه @Mohamadrezahadadpour
ببخشید ببخشید👇
⚫️ حالا فرض کن مولا میخواد برات روضه بخونه: ازروضه ای بخوان که تو دیدی به شعله ها ریحانه ی پیمبر تو جمع میشود 👈 حالا که دلت رفته مدینه ... من و حلال کن... برای این بیت ... ان شالله امام زمان هم حلالم میکنه: دیدی که زیر پای چهل بی حیا ز درد😭 پهلو شکسته همسر تو جمع میشود😭 دلنوشته های یک طلبه @Mohamadrezahadadpour
بسیار شرمندم👇😭
⚫️ *بابا* میخواهم از زبان خودت بشنوم پدر این شهر دور دختر تو جمع میشود؟!! 👈 حالا که گفت میخوام از زبان خودت بشنوم،مولا براش میگه ... از نگفته ها میگه ... فرمود زینبم: لشگر به تیر و نیزه و شمشیر و با عصا دور عزیز مادر تو جمع میشود پای مغیره ها به حرم باز میشود😭 در بوریا برادر تو جمع میشود 😭 دلنوشته های یک طلبه @Mohamadrezahadadpour
⚫️ این حرف و آقایی داره میزنه که وقتی شنید یه خلخال از پای یه زن یهودی بردن، مولا فرمود اگه آدم بمیره از غصه آدم جا داره حالا داره میگه زینبم: خلخال و گوشواره و پوشیه، مشت مشت از خیمه ها برابر تو جمع میشود😭 دور و برت اسیر گرفتار سلسله بر نیزه ماه و اختر تو جمع میشود چوب حراج میخورد از دست کوفیان هر چه شبیه معجر تو جمع میشود😭 یک روز میرسد که طنین صدای من (در خطبه های حنجر تو جمع میشود) دلنوشته های یک طلبه @Mohamadrezahadadpour
😭😭😭😭😭😭
⚫️ تیر آخر روضه 👇😭 زیاد این روز بر زینب نگذشت. خیلی زود اون روز رسید تو همین شهر کوفه، وقتی صدای *اسکتو* زینب بلند شد،صدای زنگ شترها هم افتاد؛همه نفس ها تو سینه ها حبس شد،دختر حیدر کرار میخواد حرف بزنه،پیر مردای این شهر کسانی که صدای مولا رو شنیده بودند دویدند گفتند یا ذالعجب انگاردوباره حیدر زنده شده، جلو اومدن دیدن یه خانومی سوار ناقه ی عریان دست هاشو پشت هم بستن ... اما تیغ زبانش کاخ عبیدالله رو داره ویران میکنه، اومدن گفتن عبیدالله ایستادی زینب هرچی میخواد بگه بگه؟! نانجیب گفت شما زیاد نگران نباشید من این خواهر و خوب میشناسم چند روزه داداششو ندیده زینب عاشق حسینه، فقط بگید نیزه داری که داره سر حسین و حمل میکنه این نیزه رو بیارن جلو ناقه ای که زینب داره حرف میزنه: سری به نیزه بلند است در برابر زینب ... خدا کند که نباشد سر برادر زینب 👈 هنوز حرفاش تموم نشده هنوز صحبت هاش نیمه کاره است یه وقت دید صدای قرآن داره میاد... عجب صدای قرآنی با دل زینب داره بازی میکنه... سرشو بیرون آورد دید سرخون آلود حسین بالا نیزه است: ای جان من به نیزه اعدا چه میکنی آغوش ماست جای تو آنجا چه میکنی😭😭 دلنوشته های یک طلبه @Mohamadrezahadadpour