ببخشید
این روزا همش درگیر همین خاطرات و کارتابل و اینا هستم و همش ذره ذره یادم میاد که چی میخواستم بگم😊
چندین کتاب غیر داستانی (تحلیلی_تاریخی_اعتقادی) از بنده (گل باغا) آماده شده که به محض خلوت شدن دست رفقای رسانه، اونا هم در سایت قرار میدیم و امیدواریم در سال پیش رو، اسباب چاپش هم فراهم بشه:
🔺جهان بینی امام حسین علیه السلام
🔺اخلاق اقلیت
🔺تغییر و تحول خواهی
🔺اخلاق بیداری
🔺درآمدی بر فلسفه احکام بانوان
🔺نقش حضرت زهرا سلام الله علیها در انحراف ستیزی
🔺اسلام شناسی از منظر قرآن حکیم(دو جلد)
🔺شرح مناجات خمسه عشر (دفتر اول)
🔺چهل سخنرانی تربیتی
و ...
دیگه این جمله را نگیم.
مراقب دل و احساس بزرگترامون باشیم.
اونا نباید احساس کنند مهم نیستند و از اینکه یک تار مو ازشون کم بشه، ککمون نمیگزه!
بلکه باید بگیم: «سالمندان جزو گروه های پر خطر هستند و لازمه بیشتر مراقب وجود عزیزشون باشیم»
#سالمندان_هزینه_نیستند_بلکه_گنجینه_یک_ملت_و_تمدن_محسوب_میشوند
#دلنوشته_های_یک_طلبه
#حدادپور_جهرمی
وسط معرکه، جای ارائه نظریات اثبات نشده و جار زدن در فضای مجازی نیست.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما که غریبه نیستین
اما وقتی این کلیپ را دیدم، یاد تمام مشکلاتی افتادم که مخصوصا در امسال برام به وجود اومده بود اما مرتب جواب منفی میشنیدم.
اما خدا شاهده الان که داره سال تموم میشه و تقریبا اغلب اون مشکلات را خدا حل کرد و آرامش پیدا کردم، میفهمم چقدر خوب شد که فقط رو پاهای خودم ایستادم.
بسیار بسیار احساس لذت بخشی هست☺️
الان نشستم رو کاناپه و دارم از حل شدن مشکلاتی لذت میبرم که اگه برام دیگران حل کرده بودند، باید فکر میکردم که چطوری از پس منت و انتظارات بعدشون بربیام؟!
👈 خدایا شکرت🌷
راستی شما چی؟
زندگیتون بر پایه منت هاست؟
یا بر پایه توکل بر خدا و اشک های یواشکی و مقاوم تر شدن خودتون؟
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وای من عاشق این صداقت و صلابتش شدم😂
کار ریشه ای ینی این😂
یا اثر خودشو میذاره
یا نفرینش میکنه که ریشه کن بشه😂
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
مشکلی نیس خدا را شکر
خیلی شدید نبود
لطفا بمونید خونه و نریزین بیرون
⛔️ ایام تبلیغ کاملا #کورونایی
قسمت هفتم
ساعت به ساعت به تعداد بیماران افزوده میشد. من خیلی حواسم نبود اما یکی از رفقا گفت: هجوم مردم به بیمارستان برای دادن تست خیلی زیاد شده.
گفتم: شرط میبندم بیش از ۹۰ درصدشون هیچیشون نیست و فقط ترسیدند. همین ترس و مختصر علائم سرماخوردگی در ذهنشون ایجاد فوبیا کرده.
یکی از دکترها که بسیار مرد متشخص و باسوادی بود و وقتایی که بودش، به نوعی محور محسوب میشد همون جا بهم گفت: منم موافقم. همکارا که دارن اونا را معاینه میکنند میگن مردم ترسیدن و همین مراجعه اونا به محیط آلوده بیمارستان سبب مبتلا شدنشون میشه.
ما اون لحظه اینو نمیدونستیم که مراجعه افراد به بیمارستان میتونه خودش سبب ابتلا بشه و کلی تعجب کردیم.
همون آقای دکتر گفت: حاج آقا از نظر عملیات روانی، اینا که به خاطر هول شدن و ترس میفتن توی دیگ بیمارستان و ابتلا به کورونا، با جوک و شوخی و روش های شما آروم میشن؟ رو اینا اثر داره؟
گفتم: شاید باورتون نشه اما همین حالا تو همین فکر بودم. حقیقتشو بخواید فکر نکنم جواب بده.
یکی از رفقای طلبه که بنده خدا خودش و خانمش فقط و فقط غسل اموات میدادند با تعجب گفت: واقعا؟ چرا؟
گفتم: چون این روش های معمول و مرسوم شوخی های من ، به درد کسی میخوره که مبتلا شده و بعدش ترسیده. نه کسی که اول کلی ترسیده و بعدش میخواسته از نگرانی نجات پیدا کنه و از چاله دراومده و افتاده تو چاه! این جور افراد هر کاریشونم بکنی، چون میدونن با یه حریف ناشناخته و قدر مواجه هستند، خیلی خودشون باختند و هیچ جوک و شوخی سبب آرامش اونا نمیشه. حالا شاید موقت بشه ها. اما دائم نیست.
آقای دکتر گفت: داره خوشم میاد. بحثتون تخصصیه. خب حالا تصمیمتون چیه؟ چون با این وضعی که داریم، احتمالا به زودی زود، دو سه تا بخش دیگه از چنین بیمارانی پر میشه و جا کم میاریم.
قبلاً دربارش فکر کرده بودم.
خیلی کار سختی نبود و آمادگیش داشتم.
گفتم: مطالعه!
دکتر لبخندی زد و گفت: جااااان؟
گفتم: حالا بشین نگا کن. فقط لطفاً این بیماران را از بیماران عادی تر جدا کنین. چون اینا روش آرامششون فرق میکنه.
دکتر گفت: نمیدونم چی تو مغزت میگذره اما چون اعتماد دارم بهتون ، میگم جدا باشن.
خلاصه ...
یک شبانه روز گذشت و چیزی حدود ۲۳ نفر از همین مدل بیمارانی که اگه کورونا اونا را نمیکشت، اما بخاطر ترسشون حتما میمردند و اصلا به خاطر ترسشون پاشده بودند اومده بودند بیمارستان و همون جا مبتلا شده بودند دور هم جمع شدند.
پناه میبریم به ذات پاک پروردگار!
اگه بگم بعضیاشون چقدر داد و ناله و گریه میکردند باورتون نمیشه. دیگه اونجا جای روضه خوندن نبود. جای اینکه وایسی و شعر بخونی هم نبود.
دیدم به یه سکوت نسبی از طرف بیماران نیاز دارم. اغلبشون بین سی و پنج سال تا پنجاه شصت سال بودند. از سر و وضعشون هم پیدا بود که مال همون مناطق بودند و مثلا آدمای فقیر بیچاره نبودند.
به دو تا از پرستارا گفتم: برید بالای تخت تک به تک اونا و به هم بگید: «ایشون خیلی اظهار ناراحتی و درد میکنن (حالا با اینکه اصلا کورونا ایجاد درد خاصی نمیکنه ها!) فکر کنم لازم باشه ببریمشون بخش مراقبت های سخت!»
اصلا ما بخشی به نام مراقبت های سخت نداریما. ولی همین اسم، کشنده است. اگه نکشه، لااقل ساکت میکنه.
ظرف مدت یک ربع دیدیم بیش از نود درصد سر و صداها خوابید. به همین راحتی. البته از حق نگذریم، اون دو تا پرستار واقعا نقششون رو خیلی خوب بازی کردند و هیچ کسی هم شک نکرد و جرات پرسیدن درباره بخش مراقبت های سخت رو پیدا نکرد.
وقتی شرایط را مهیا و آماده دیدم، یه صندلی گذاشتم وسط سالن و شروع کردم:
بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب مستند داستانی تب مژگان ...
دروغ نخوام بگم، شاید دو سه دقیقه اولش یه کم همهمه بود...
ولی بعدش یواش یواش سکووووت کامل 😴
فقط باید اونجا باشی و ببینی که طرف، وقتی آوردنش و رو تخت خوابوندنش، کالمیّت بود و مثلا داشت میمرد و اگه کسی نمیدونست، به خانوادش میگفت: «بقاء مختص ذات اوست ... بفرمایید منزل ، وقتی دفنش کردیم خبرتون میدیم و آدرس میدیم که برین سر خاکش!»
خدا وکیلی
از بس مثلا داشت میمرد😳
ولی همون آقاهه
یه ربع که گذشت
دیدم یواش یواش یواش
دنده به دنده شد و داره کم کم روشو میکنه به طرفم 😱
اما بخاطر اینکه آبروش نره، دهن و فکش همچنان مثلا خشک شده و چشماش به سقف دوخته 😊🤣
حالا اگه زشت نبود، شاید مثلا رعشه هم میکرد😂🤣
ولی ...
میدیدم که همین آقای مثلا رو به موت، هر از گاهی که کسی حواسش نبود، آب دهنش هم قورت میداد😂🤣
بنده خدا نمیدونس که اگه اون ختم روزگاره، ما خودمون چهلمیم
چهارماه و ده روزیم
سالگردشیم😉😅
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه