سلام و روزتون بخیر و شادی🌹
پیامی را از طرف یکی از رفقا دریافت کردم که خدمتتون تقدیم میکنم:
وقتی زندگی مسیرش را به سمت دشوارتر شدن عوض میکند، شما به سمت قویتر شدن تغییر مسیر دهید...
When life starts heading toward hardships, you start heading for a more powerful character.
امیدوارم شاد و آرام و امیدوار باشید😊❤️
✅ دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
نکته‼️
بازیکن مراکشی که گل بخودی زد رو تشبیه کنید به جاسوس و نفوذی!
نفوذی، در موقع مناسب و حساس، چنان ضربه ای میزنه که نه میشه جبران کرد و نه فرصتی پیش میاد که جبران کنی!
👈 هزینه ای که نفوذی به نظام وارد میکنه قابل جبران نیست و جز حسرت خوردن کاری از دست انسان برنمی آید!
🇮🇷دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
هدایت شده از یک فنجان تامل
👥👥👥👥👥👥👥👥👥👥👥👥
《زنگ تامل》
ممکن است خیلی چیزهای مقدس در دنیا وجود داشته باشد دوست من !
اما من یک چیز مقدس تر می شناسم؛
یک فاصله !
چیزی در مورد فاصله ی مقدس شنیده ای ؟
انسان ها اگر بخواهند زندگی اجتماعی خوبی در کنار یکدیگر داشته باشند،
بیشتر از معابد و مساجد مقدس، نیاز به فاصله ی مقدس دارند !
فاصله ی مقدس، حریمی ست که حقّ مسلّم هر انسان است
و هیچ کس بدان وارد نمی شود...
فاصله ی مقدس باید هم بر حسب متر ،
و هم بر حسب فکر، رعایت شود ...
یعنی من و تو حقّ نداریم هرچقدر که دلمان خواست در امور دیگران سرک بکشیم
چه در ذهن مان و چه در ورای آن...!
زندگی آزاد و بدون دخالت دیگرانم آرزوست....
#یک_فنجان_تامل
@Yekfenjantaamol
👥👥👥👥👥👥👥👥👥👥👥👥
سلام و روزتون بخیر😊🌹
خوبین؟
ان شاءالله همیشه سالم و تندرست باشید.
چند نکته و التماس دعا👇
۱. از این همه ابراز لطف شما به داستان #کف_خیابون۲ تشکر میکنم. شبهای سختی در پیش هست و قراره ذهن و روانتون به ورزش حسابی بکنه. چون باید مخاطبین عزیزم را برای حوادث پیش رو آماده کنم که خدایی نکرده، خط را گم نکنند و حتی اگر بنده زنده هم نباشم، اما اونا بتونن راه خودشونو با این پرونده ها تشخیص بدهند. پس حالا حالاها کار داریم و حتی بین خودمون باشه ولی طرح #کف_خیابون۳ هم در حال شکل گرفتن هست😉
۲. اصلا فکرش نمیکردم درباره تبلیغاتی که شبانه در کانال داریم، اینقدر قشنگ برخورد کنید. آفرین و خدا حفظتون کنه. تازشم اینکه وقت خالی و مرده کانال هست و بذار از بچه های ایرانی حمایت بشه و رونق ایتا هم بیشتر بشه. ولی بازم میگم: من فقط تبلیغات میکنم و کسی که قراره پست تیلیغاتیش بذاریم کانالمون، تلاشش این هست که حتما جذب کنه. پس خیلی به شکل و شمایل و جملاتش گیر ندید. فوقش خوشت نیومد، ردش میکنی و میره. والا
مواظب خودتون و ایمانتون باشین☺️
الهی چشم و حرف و خیال بد ازتون دور باشه❤️
یازهرا
حدادپور جهرمی
سلام .صبحتون به خیر. 🌷
با شروع فصل تابستان معمولا حقیر دریکی از روزهای تابستان عازم پشت بام گردیده و جهت اماده سازی کولر ابی مستقر در انجا اقدام میکردم .امسال هم طبق سنت ماصی آچار و پیچ گوشتی به دست در حالی که کلاهی هم جهت مبارزه باتابش افتاب بر سر نهاده بودم عازم پشت بام شدم که با نهیب عیال مربوطه مواجه شدم .عیال بانگاهی عاقل اندر سفیه سراپای وجود بنده را برانداز کرده و فرمودند لازم نیست با پنکه میسازم .چه قدر خاک جارو کنم .دیگه دوره کولر گذشته .شماتو دوره بادبزن موندی.فوری شستم خبردار شد م که نقشه ای از پیش تهیه شده در حال اجراست 🌷
.بنده هم منگ در پله ایستاده بودم و به ادامه بیانات ایشون گوش میدادم .در ادامه فرمودند عصر .عصر اسپیلت هست و.... اطاله کلام ندهم.بنده هم که یارای مقابله ندارم .شال و کِلاه کرده و دفترچه بدست عازم تعاونی مصرف گردیدم🌷 .خلاصه بعد از سلام و علیک وصحبتهای مقدماتی دستگاهی را به بنده تحویل دادند با این توضیحات که خودش چینی و موتورش تایلندیست .این دستگاه چله تابستان را به زمستان تبدیل می کند به طوری که شما ناچارید هنگام استفاده یا از پالتو استفاده کنید و یا زیر لحاف بخزید.باری دستگاه خریداری شد به قیمت چهار میلیون و اندی. خرده اش راا نقد پرداختم و مقرر گردید بقیه را در هشت ماه متوالی از مواجبم ماهانه کسر گردد. خوشحال و خندان و فاتحانه در حالیکه سینه را به جلو داده بودن عازم خانه شدم .🌷
عیال با خوشرویی ازبنده استقبال و به یک لیوان شربت آبلیموی خنک میهمان کرد.هنگام ترک تعاونی شماره تلفنی در اختیارم قرار دادند جهتت هماهنگی نصب .تماس گرفتم و هماهنگ شد که در دو نوبت تشریف بباورند یکی برای بازدید از محل و تهیه مقدمات .دفعه دوم شروع نصب.وقت اول را ساعت ده شب مشخص نمودند.حقیر هم از ده دقیقه قبل سر کوچه مستقر شدم واز ترس صحبت همسایه ها که بله فلانی اخر پیری قرار میزاره هراز چندی قدم میزدم.بالاخره تشریف اوردندوپس از بازدید امر کردند از کنتور تا محل نصب کابلی به طول پانزده متر کشیده شود🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹.
حقیر اطاعت امر کرده وچون حداقل بضاعتی در این امور دارم در اولین فرصت به بازار مراجعه و کابل را تهیه کرده و زیر تابش افتاب این مهم را انجام دادم.البته عیال هم مرتب با اب خنک و شربت حقیر رامی نواختند. بگذریم طولانی شد اقا روز بعد تشریف اوردند و با دریل و اچار و...به جان دیوار افتادند و باسلام و صلوات و بعد از دوساعت دستگاه در جای خود مستقر شد.دسنگاه را روشن فرمودند و بنده درحالیکه چشمهایم را برهم گذاشته منتظر بودم که نسیم خنگ گونه هایم را لمس کند که ای دل غافل برق قطع شد.پس از بازدید از کنتور فرمودندفیوز شما۱۵ امپر است باید ۲۵ امپر باشد.راه حل را سوال کردم 🌷🌷
فرمودند دو راه حل دارد .یکی غیر قانونی و ساده .یک فیوز ۲۵ امپر بخرید عدد۲۵ را پاک کنیداستفاده نمایید مشکل به همین راحتی حل میشه .اما راه حل قانونی .به اداره برق مراجعه و پس از واریز وجوه قانونی مجوز افزایش امپر بگیرید🌹.
از انجا که بنده مقید به قانون هستم .راه دوم را انتخاب کرده و عازم اداره برق شدم .مسوول مربوطه را پیداکرده و نیتم از مراجعه خدمتشان عرض کردم .فرمودند شما باید ابتدا به دفتر پیشخوان دولت تشریف ببرید یکی از قبوص پرداخت شده ارائه دهید و ثبت نام نمایید تا بازرسان ما از محل بازدید و پس از پرداخت وجوه مربوطه مجوز تغییر فیوز را صادر کنند.خداحافظی کردم و عازم دفتر پیشخوان شدم و پس از این که نوبتم شد برای دختر خانمی که پشت تریبون بود خواسته ام را گفتم درخواست مدارک کردند.من هم قبض برق را ارائه کردم .فرمودند بقیه .ومن در حالیکه مثل منگلها ایشون را نگاه میکردم من من کنان پرسیدم بقیه چی؟ فرمودند .سند منزل .کارت ملی .شناسنامه.دوباره به منزل مراجعه ومدارک را تهیه و به ایشان دادم و بالاخره موفق به ثبت نام و پس از پرداخت مبلغ ۱۳۰۰۰تومان محل را ترک کردم.🌹🌹🌹
در راه در این اندیشه بودم که ای کاش زحمت طریق قانونی کمتر بود تامردم به راه غیر قانونی متوسل نشوند.باری الان چند روزه منتطر تماس بازرس اداره برق هستیم که تا این لحظه خبری نشده است.به نظر تون تابستان امسال میتونم زیر اسپیلت استراحت کنم؟سوال دوم هم این که باتوجه به زمهریر شدن مکان از پالتو استفاده کنم یا لحاف؟🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹قبلا از راهنمائیتون سپاسگزارم.ایام عزت مستدام .زیاده عرضی نیست .
ارادتمند.صدیق شفیق
یکی از دوستان حاج آقا حدادپور جهرمی☺️
@Mohamadrezahadadpour
دلنوشته های یک طلبه
سلام .صبحتون به خیر. 🌷 با شروع فصل تابستان معمولا حقیر دریکی از روزهای تابستان عازم پشت بام گردیده و
والا خونه ما از این خبرا نیستا☺️
این خاطره یکی از دوستان هست.
ینی خدا این مخاطب پرشور و همیشه در صحنه را حفظ کنه😂
فقط منتظرن یه کلمه من بیچاره حرف بزنم😂
سلام .وقتتون به خیر 🌹☺️
شده تا حالا یه جمله ای از کسی شنیده باشید که در عین که یه کم خلاف ادبه ولی معنای عمیقی داشته باشه.
امروز با دوتا از دوستان قدیمی در باره یه معضل اجتماعی داشتیم بحث می کردیم .این دو تا دوست ما علیرغم سابقه دوستی چند ساله .طرز فکرشون صدو هشتاد درجه باهم توفیر داره.من بیچاره هم که یه خط مشی مشخصی دارم و مثل اون دو بزرگوار، قرار نیست همیشه طرز فکرم را داد بزنم، بین این دو گرفتار شده بودم.
یکی این می گفت یکی اون و من هم مستمع .کم کم صداشون بلند شد .یکیشون یه جمله ای گفت که من تو هضمش موندم .خطاب به دوست دیگمون گفت: شما بیمارید .مبتلا به یبوست فکری و اسهال کلامی هستید!
بنده غرق در این جمله که چه مفهومی داره ؟اون چه قدر که فکر کردم راه به جایی نبردم .بالاخره صدایم را از ان دو بلندتر کرده و فریاد زدم ساکت!
وقتی دو تاشون ساکت شدم گفتم : این جمله حکیمانه ای که فرمودی یعنی چه؟ ایشون بادی به غبغب انداخت و گفت :یعنی زیاد حرف میزنه و کم فکر می کنه.ومن غرق در این که با وجود یه کم بی ادبی در عین حال چه قدر به حقیقت نزدیک.
ایام عزت مستدام .زیاده عرضی نیست.
@Mohamadrezahadadpour
💠بنر رسمی کتابهای بنده💠
جهت سفارش و تحویل درب منزل به سایت زیر مراجعه کنید:
www.haddadpour.ir
دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
May 11
سلام و ارادت😊🌹
عصرتون بخیر
ان شاءالله هر شب، ساعت ۲۳:۳۰ ادامه مستند داستانی #کف_خیابون۲ را تقدیم میکنم.
چند پست باحال تقدیم به شما👇🌹❤️
با تشکر از خانم دکتر مهرانگیزی بابت ارسال این مطلب👇
💠 " نویسنده یا بادمجون فروش ؟! " 💠
اون روزها من یک جوان خجالتی بودم که سرم همیشه توی کتاب ومطالعه بود . همه ی دورو بری هام ،حتی خانواده ام از اینکه من خیلی منزوی و اهل مطالعه بودم ، نگران بودند .
مادرم که یک زن ساده و بیسواد بود اعتقاد داشت که من رو باید ببرند پیش جن گیر محله که به " آمیز قاسم " معروف بود !! وبرد . آمیز قاسم از پشت عینک شیشه کلفتش که با نخ به گوشش آویزون بود به دردل مادرم گوش می داد وگهگاهی هم یک نگاه عاقل اندر سفیه به من میانداخت !
مادرم مثل مسلسل وبی تنفس حرف میزد .
آمیز قاسم من ده تا شکم زاییدم که نه تا شون خوب وسالم هستند ، فقط این یکی باهمه فرق داره !! انگار جنی شده ! صبح تا شوم سرش تو کتابه ؛ نه نون و آبش معلومه ، نه زندگی کردنش شبیه آدمیزاده !! نصف شب که همه خوابن با خودش بلند بلند حرف میزنه !! آمیز قاسم ایشالاخدا بهت عمر با عزت بده ، تورو به جون ننه کلثوم بچه مو برگردون !!
ننه کلثوم زن آمیز قاسم بود که همه به جونش قسمش می دادند . آمیز قاسم دستی به چونه پرچروک وصورت نتراشیده اش کشید واز مادرم پرسید .
می بخشی خواهر ؛ این بچه مال شب گناه نباشه ؟!
یعنی چی ؟! یعنی باباش یکی دیگه س ؟!
نه خواهرم ؛ چرا حرف تودهنم میذاری ؟
میگم شب قتل و حرام این بچه رو نساختین که ؟!
مادرم از خجالت مثل لبو سرخ شدو لبش روبه دندون گزید و گفت:
واه خدا مرگم بده ، شمام عجب حرفی میزنین آمیرزا ، مگه من و شووهرم کافر سلبی هستیم ؟!
آمیرزا : چرا ناراحت میشی؟ یک سئوال بود .همین ! حالا بذار به کتاب رجوع کنم ببینم چی میگه .
آمیزقاسم کتاب رنگ ورو رفته ی خودش رو ورق زد و در حالیکه به من خیره شده بود زیر لب چیزهای نامفهومی می خوند.
من از ترس داشتم قالب تهی میکردم .از یک طرف قیافه وصدای ترسناک آمیز قاسم واز طرف دیگه چهره ی نگران مادرم داشت دیونه ام میکرد .بالاخره ورد آمیز قاسم تموم شدو بعد از یک نگاه تهدیدکننده ، به مادرم گفت :
این بچه قمر شانسش به برج ریقه !!
بعد که تعجب مادرم رو دید ،ادامه داد :
اوضاع پسرت قمر در عقربه !
مادرم با نگرانی و صدای بغض کرده پرسید :
علاجش چیه ؟!!
آمیرزا متفکرانه فرمود :
چندتا کار میگم باید انجام بدین . اولندش تموم کتابهاشو بسوزونین .
مادرم با دستپاچگی پرید وسط حرفش : مگه میذاره آمیرزا ؟! خیلی سرتقه !جونش به کتابهاش بنده !
آمیز قاسم نگاه تندی به من کرد وپرسید :
چی میخونی بچه ؟
با ترس ولرزو بریده بریده گفتم :
مسخ اثر فرانتس کافکا ......
آمیزا قاسم حیرت زده گفت .
مخس؟! پرانز کافیکو ؟ !
بعد روبه مادرم گفت : اووووووهههههه این پرنز تاپکووو یک نا مسلمونیه که نگو ونپرس !! میگن بچه های مردم رو از راه به در میکنه !
از بیسوادی وبی اطلاعی آمیز قاسم داشت خنده ام میگرفت اما جرئت نکردم . آمیز قاسم خطاب به مادرم ادامه داد:
هرچی کتاب داره بریزین تو باغ وبسوزونین . اسمش چیه ؟!
مادرم محترمانه وخاضعانه گفت :نوکرشما کامبیز .
آمیز قاسم ابروهایش رو درهم کشید وگفت : اه اههههههه کامیزهم شد اسم ؟! تو طالعش خوندم اسمش رو باید بذارین اسد .
مادرم گفت : اگه این کارها رو بکنیم بچه ام بر میگرده ؟!
آمیز قاسم نگاه متکبرانه ای به من کرد وگفت :
آره خواهرمن ، بچه ات تازه آدم حسابی میشه .
مادرم درحالیکه تند وتند آمیز قاسم و امواتش رو دعا می کرد ، از پر چادرش چندتا اسکناس درآورد وگذاشت توی مشت اون وما به خونه بر گشتیم . فردا صبح اسمم از کامبیز به اسد تغییر پیداکرد ومراسم کتاب سوزان توی با غ مون با شکوه تمام وبا مشارکت همه ی اهل خانه برگزار شد !! من با حسرت به صفحات کتابهام که طعمه ی شعله های آتیش می شدند ، خیره شده بودم . زنبق دره اثر بالزاک .لبه ی تیغ ، سامرست موام ٍ غرور وتعصب ، جین اوستین و...........
حالا من اسد شهابی هستم بادمجون فروش ایستگاه چاله .
روزگارم خوبه وپول زیادی هم کاسبم .
قرار بود بشم کامبیز شهابی نویسنده اما شدم اسد شهابی دستفروش ! .
هروقت یاد اون روزها میفتم به پدر ومادرم و آمیز قاسم دعا میکنم .
درسته که نویسنده نشدم اما نویسده هایی رو میشناسم که پول خرید یک کیلو بادمجون رو هم ندارن !! من هم به خاطر کمک به هنر وفرهنگ این مرزو بوم بهشون یک کیلو بادمجون مجانی میدم .
التماس دعا ....
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@Mohamadrezahadadpour
هدایت شده از یک فنجان تامل
دوست داشتن به حرف نیست . . . !
به وقتیه که برات میذاره ،
به ارزشیه که برات قائل میشه ،
به دلگرمیه که بهت میده ،
اما وقتی طرفت همش نیست !
وقتی تو توی لحظه لحظه زندگیت تنهایی . . .
این دوست داشتن نیست !
” دوست داشتن ” این نیست که جاخالی هاشون رو باتو پر کنند !
اینه که بخاطر تو . . . “ جاخالی کنند ” !
#یک_فنجان_تامل در نرم افزار #ایتا
@Yekfenjantaamol
توجه‼️
تبلیغات کانال پذیرفته میشود.
👈 جهت تبلیغ دو پست آخر شبانه کانال به مدت حداقل ۱۰ ساعت
جهت اطلاع مراجعه به ادمین👇
@hadadpour
قشنگ مشخصه که بازی کن های اسپانیا همه استرس دارن!
چون دارن با صدرنشین گروهB جام جهانی بازی کنند.😌
برای اسپانیا، این بازی حکم فینال داره!
ما مردونه بازی کردیم و مثل یه مرد باختیم
🇮🇷ما ایرانیا خیلی باحالیم🇮🇷
🇮🇷بچه های ما واقعا جنگیدند🇮🇷
خدا همشون حفظ کنه❤️
@Mohamadrezahadadpour
عجب لایی زدیم😱
خدا وکیلی لایی که بچه های ما زدند، به صدتا گل شانسی اونا می ارزید😌
@Mohamadrezahadadpour
جمله ماندگار و قصار خیابانی در بازی ایران و اسپانیا:
🇸🇦 عربستان با اربابان آمریکایی خودش پنج تا پنج تا میخوره اما ایران با اقتدار جلوی ابر قدرت های فوتبال می ایسته🇮🇷 💪
@Mohamadrezahadadpour
خیابانی یجوری گفت: «سعید ما رو زدن» حس کردم بیسیم چی عملیات والفجر 8 هست🙄😐
@Mohamadrezahadadpour