تا این را گفت، اینقدر فرحناز در پشت خط و پدر فرحناز در کنار مهرداد خندیدند که حد و حساب نداشت. مهرداد گفت: «ببین! یه چیزی میگم باورت نمیشه! اگه فیروزه تا صد ساله دیگه مُرد، من اسممو عوض میکنم. اصلا روحیه گرفته در حد جام جهانی! وقتی میخواستم بیام و سوار ماشین بشم و با آقاجون بریم، لحظه آخر بهم قول داد که حالش بهتر بشه و یه بار بیاد ملاقاتم! باورت میشه؟»
فرحناز داشت غش میکرد از خنده. ترسید وسط رانندگی کار دست خودش بدهد. کنار خیابان توقف کرد تا راحتتر خنده کند.
مهرداد گفت: «فقط مونده بود بهم بگه مهردادم منتظرت میمونم که برگردی!»
پدرفرحناز که تا آن ساعت شوخی دستی با دامادش نداشت، با شنیدن ان جمله از بس خندید، محکم با کف دستش به شانه مهرداد زد.
وقتی خنده ها تمام شد، فرحناز دید که بهار دستش را به طرفش گرفته و میخواهد گوشی را بگیرد. فرحناز به مهرداد گفت: «مهرداد مژدگانی بده!»
مهرداد هم کم نیاورد و گفت: «همین حالا ده دوازده میلیارد تومن بخاطر مهریه فیروزه خانم افتادم تو خرج! چطور؟ چی شده؟»
فرحناز گفت: «بهارجون میخواد باهات حرف بزنه!»
مهرداد به محض شنیدن این جمله، خنده از صورتش رفت. ناباورانه گفت: «جان من؟ راس میگی؟»
فرحناز گفت: «آره عزیزم. گوشی!»
شاید پنج ثانیه بیشتر طول نکشید که بهار خانم گوشی را بگیرد. اما همان چند لحظه کوتاه، دل مهرداد را جوری لرزاند که تا بهار گفت «الو» بغض مهرداد ترکید. چند ثانیه نتوانست حرف بزند. کمی خودش را کنترل کرد و گفت: «سلام بهار خانم! خوبی؟»
بهار گفت: «سلام. ممنون. شما خوبین؟»
مهرداد: «خدا را شکر. راستی دو هفته است که دارم نماز میخونما!»
بهار: «آفرین.»
مهرداد: «خمسمم دادم.»
بهار: «آفرین. به خاطر همین شما را میشناسم.»
مهرداد: «خب خدا را شکر. دعا کن برام.»
بهار: «چشم. به آبجیمم میگم براتون دعا کنه.»
مهرداد: «دستت درد نکنه. سلام منو به باران جون هم برسون.»
بهار: «چشم.» بهار جمله ای گفت که روحیه مهرداد شد چند میلیون برابر! با همان لطافت دخترانه و کودکانه گفت: «خدا کمکتون کنه.»
مهرداد دیگر نتوانست حرف بزند. از گوشه چشمش اشک جاری بود.
بهار گفت: «منتظرتونم. زود برگردید. باشه؟»
مهرداد وسط حال خرابش توانست آرام بگوید: «حتما!»
بهار گفت: «برم. کاری ندارین؟»
مهرداد گفت: «قربانت. مراقب خودت و آبجیت و فرحنازم باش!»
بهار: «خدافظ!»
🔹«والعاقبه للمتقین»🔹
@Mohamadrezahadadpour
🔹اینقدر حالم خوشه بعد از خوندن قسمت آخر بهار خانوم که برای اولین بار حال خودمو خریدارم
خدا به حق حضرت رقیه خیرتون بده
🔹سلام
حاج آقا اخه چرا اینقدر داستاناتون زود تموم میشن😔
چرا اینقدر آدم جذبش میشه که تموم شدنش غم میاره روی دلم
خواهش میکنم مارو منتظر نذارید بازم با داستان های خوبتون حالمونو خوب کنید
🔹سلام .وخداقوت
واقعا داستان فوق العاده بود.
من از صبح شروع به خوندن کردم .
ولی اولش هیچ کی به فرحناز نمیگه بهار معلولیت جسمی داره نباید بیاری .یه بارم نه مهرداد نه خانوادش هیچ کس مخالفت نمیکنه
🔹سلام علیکم وقتتون بخیر ان شاالله عاقبت بخیر باشین داستان بهار خانم بسیار زیبا و دلنشین بود ان شاالله از سربازان خاص آقامون امام زمان عج.. باشید سپاسگزارم
🔹دلم برای بهار تنگ شد هنوز نیم ساعت بیشتر رد نشده از اخرین قسمت🥲😭
🔹سلام آقای حدادپور .... خداقوت واقعا قلمتون محشره 🌺
حقیقتا من خیلی از کتاب های شما که ژانر امنیتی داشتن رو خوندم و واقعا لذت بردم اما چون پشت سر هم میخوندم یه جورایی توی روحیه ام تاثیر داشت و یه مدت نخوندم البته اینم بگم که فقط کتابای شما نبود من کلا به مسائل سیاسی امنیتی علاقه دارم و این مدت خیلی بیش از حد درگیر این مسائل شدم و حال خوبی نداشتم کتابایی که شما می نوشتید که ژانر عام داشتن بجز هادی فرز نمیخوندم و یه جورایی این کتاب یه معجزه بود برای منی که همسن و سال بهار خانومم و خیلی حالم خوب شد یعنی واقعا حال و هوام عوض شد 😊ممنون بابت این کتاب خوبتون هرچند خیلی شبا از دستتون خیلی حرص خوردم و.... ولی بازم ممنون بابت این حال خوب 🌺
🔹سلام
خداقوت
قسمت یکی مونده به آخر داستان بهار خودش یه کلاس کامل همسرداری بود. خیلی نکات مهمی داشت.
سپاسگزارم
🔹اینکه من و شما زمین تا آسمون اختلاف عقیده و دیدگاه و تفکر داریم ولی من باز میشینم پای تک تک داستانا و کتابهای شما از معجزات حضرت عالیه
بهار خانومم تموم شد مثل همیشه عالی و شگفت انگیز
🔹وای خدای من😆 سرمزار شهدای گمنام نشستم تا قسمت آخر را بخونم😌 یهو با خوندن حرف های فیروزه خانم زدم زیر خنده 😅دیگه به خاطر نگاه اطرافیان بقیه شو با لبخند ملیح خوندم و ته دلم غش غش خندیدم😂 خدا خیرتون بده🙌
🔹😁به به مبارکه
معلومه داماد به اون خوجلی جوونی خوش برو رویی هر ننه مرده ای رو زنده میکنه😂منم مطمئنم فیروزه خانم از دنیا نمیره
حیف تمام شد😕
چقد خوب بود ولی کم بود.
🔹سلام حاجی .ممنون ...
قشنگ تموم شد...
دلم شاد شد ...
این دوره زمونه و زندگیها خیلی تلخ شده ...
خدارو شکر که داستانها هستند تا آدمها بتونن آخرش را اون جور که دوست دارن تموم کنن .
کاش میشد آخر ماجراهای واقعی زندگی را هم خوش نوشت
🔹سلام آقای حدادپور ممنون که قسمت آخر رو شبیه یکی مثل همه با طنز مخصوص خودتون شیرین کردین... من که کلی خندیدم و با هر سطری که خوندم کیف کردم .... چه شیرین و زیبا تمام شد.... چه دلنشین اهمیت نماز و خمس رو به ما نشون دادین.... قلمتون ماندگار....
🔹سلام
چقد قشنگ بود تهش
هم خندیدم هم گریه کردم...
کاش همهمون عاقبت بخیر بشیم🙏
🔹سلام نمیدونم چی بگم که حالمو توصیف کنه
فقط میگم دستتون درد نکنه خدا عاقبتتونو به خاطر نوشتن داستان« حال خوب کن» بهار بخیر کنه .
کاش از این داستان های آموزنده و مثبت باز هم بنویسید.
خیلی ممنون که در طول داستان در هیچ قسمتی اعصابمونو خرد نکردید، تنمون نلرزید ،مجبور نشدیم از ته دل کسی رو نفرین کنیم ، به کسی برچسب بیشعوری بزنیم و این برای شما پیشرفت خوبیه☺️
🔹ای وااااااای
بهارمون تموم شد
حالاچه کنیم 😭😭😭😭😭😭
🔹سلام علیکم
تبارک الله
به هر چیزی فکر می کردم الا این انتهایی که شما برای داستان نوشتید!!
و چقدر خدای متعال عنایت میکند ولی انسان همواره تلاش میکند که امورش را خودش به سرانجام مقصودش برساند 😞
خوش به سعادت کسانی که همواره راضی به هر آنچه خدا برایشان مقدر کرد هستند.😭
🔹سلام علیکم اصلا داستان بهار خانوم پایان خوبی نداشت از شما انتظار بیشتری داشتم یه سوال با عقد بین مهرداد و فیروزه مشکل محرمیت به بچه ها حل شد ؟؟؟
من خیلی از کتاب های شما رو خوندیم و لذت بردم اما این یکی 😒
🔹سلام
حاج آقا پس کو بقیه داستان ؟
تکلیف مهرداد چی میشه ؟ چند سال زندان میره ؟ اصلاً ممکنه تبرئه بشه ؟
اصلاً تکلیف اون سردار قلابی چی میشه ؟
فیروزه خانم چی ؟
حاج آقا من ازتون خواهش می کنم فصل دوم همین داستان بنویسید چون تکلیف خیلی چیزا هنوز مشخص نشده.
🔹تموم شد 🥲🥲🥲🥲🥲
نه چرا اینقدر زود تموم میشن
آخ باورم نمیشه یه داستان با دلم اینکارو کرد
تا الان داستان هاتون و که میخوندم فقط جذابیت داشت برام ولی این داستان خیلی متفاوت بود آخ خدایا
چرا اینقدر زود تموم شد
حاجی بهار خانم دو نداریم؟؟؟
🔹سلام بر شما
شبتون بخیر
"بهارخانم" باشکوه تمام شد 💫
خداقوت
توفیقاتتون روزافزون🌷
🔹سلام
حاج اقا خدا قوت الهی خیر ببینید الهی به زودی برای ظهور و فرج بنویسید 🤲
داستان بهار خانم واقعا عالی بود همه چیز داشت:👌👌
مادرانه
دخترانه
همسرانه
خواهرانه
حق همسایه
یار بودن برای امامت در عین بیادعایی
مهر پدر دختری
زنانگی در عرصه خانهداری
رازداری
پیر طریقت
خانواده اصیل
دوست و اهمیت آن در زندگی
تذکر نعمت حرمهای مطهر
تذکر نعمت فرزند
تذکر نعمت والدین
تذکر نعمت ایمان و اشک بر امام حسین
تذکر نعمت ثروت
تذکر محیط کاری خوب و قدردانی از آن
توصیه به صبر و صلاه
رابطه عاطفی بین همخانه قدردانی از آن
احکام فراموش شده لقمهی حلال، خمس، حق الناس و...
اجابت هدایتهای به موقع از سوی باری تعالی
و از همه مهمتر تنها راه نجات راه دین
همیشه سلامت و تندرست باشید و دست به قلم😊
🔹سلام داستان زیبایی بود پر از نکته های تربیتی و مذهبی و اخلاقی و احکامی ... خدا منو ببخشه که همش منتظر خبر مرگ فیروزه خانم بودم تا آخرش .. ولی لامصب عشق و امید به زندگی تا دم پیری هم آدمو میتونه سرزنده نگه داره (هرچند که این هنوز تا عشق و عاشقی کلی فاصله داشت ولی بازم روحش جلا گرفت فیروزه جون).. خدا به قلمتون برکت بده
🔹سلام و خسته نباشید هر وقت دخترام چیزی میخوندن و میخندیدن من با خودم میگفتم مگه مطلب چقدر قشنگه که اونا تا این حد میخندن اما امشب خودم از اول تا آخر داستانتون خندیدم واقعا حالم خوب شد دست و قلم و ذهنتون پر توان
🔹سلام آقای حدادپور
وقتی مهرداد گفت من فقط دو ساعت وقت دارم متوجه شدم که منظورش چیه😂😂😂😅
چون شرط محرمیت مرد با بچه های زن این هست که مرد با مادر بچه ها آمیزش کنه. شما خیلی قشنگ با کنایه از کنار این مسئله عبور کردید. خیلی هوشمندانه و ظریف😂👌
🔹سلام
من پس کجازندگی می کنم که ازروی چندتا داستان وخبرهای جنائی که خونده بودم ناپدری به دختر همسرش تجاوزکرده فکرمیکردم ناپدری نامحرمه
ووقتی یک خانم با داشتند فرزند دختر ازدواج مجدد می کرد تا روزها دلم شورمیزد وشایدم اگردر دسترسم بود میگفتم ازدواج نکن
اولین باره میشنوم همسر مادر محرم دختره
چه جالب 🥺
🔹حاج آقا خدا خیر کثیر بهت بده
توروخدا زودتر چاپش کن که قراره از این به بعد به خیلی ها بهار خانوم و کادو بدم
دورش بگردم، چقدر دلنشینه آخه این بچه
اصلا نفهمیدم وسط خنده ها و گریه ها چیشد
چرا تموم شد
فقط میتونم بگم خدا اون مادری و حفظ کنه که شمارو بدنیا آورد که یه جماعتی رو شادمان کرد
🔹میشه لطفا داستان بهار خانوم فصل دو داشته باشه یجوری ادامه اش بدین تمام داستان هاتون رو خوندم ولی حس این داستان باهمه فرق داشت
🔹سلام شبتون بخیر
به نظرتون عادیه که وسطای داستان#بهار_خانوم آدم هلاک بشه از خنده😂آخراش اشک بریزه😭؟؟؟
عالی بود حاج آقا عالیییییی
بی صبرانه منتظر داستان بعدیتون هستم
🔹اینکه میگن اگر می خوای عقل کسی رو بدست بیاری اول قلبش رو بدست بیار
با این داستان مهر تایید می خوره
بنظرتون فرحناز اگر می خواست مهرداد رو نماز خون کنه یا اهل خمس و زکات میتونست با دعوا و تنش بهش برسه ؟!
راستش همسرمن هم تو این وقایع چند سال اخیر خیلی عوض شده ما خمس مالمون رو خدا رو شکر هر سال میدیم ولی در مورد نماز و یکسری مسائل عقیدتی و سیاسی اصلا دیگه توافق نداریم !اصلا در این رابطه باهاشون بحث نمی کنم اولا یقین دارم دوباره برمی گرده دوما از یک زندگی پر تنش و پر آشوب هیچکسی نفع نمیبره و هیچ اتفاق خیر و مبارکی بوجود نمیاد
ولی می بینم همسرم در بعضی از موارد حرفم رو می پذیره و میگه چون آدم باتقوایی هستی حتما درسته ! ولی اینم بگم با خوندن داستان بهار خانوم ته دلم قرص شد که حتماااا اون صبر و درایتِ نتیحه میده
خدا به جان و مال و قلمتون برکت بده 🤲
جناب حدادپور ولی جسارتا من احساس می کنم شما با تغییر ژانرتون خودتون هم دارین تغییر می کنید !
🔹سلام عالی بود اگراین داستان اولین داستانتون درکانال بود خیلیا که الان حال کردن بااین داستان جبهه میگرفتند اما الان آماده پذیرش بودند وتاثیر گذاشت
خداروشکر
الحمدالله رب العالمین
🔹وقتی تصمیم گرفتم حقوق پنجشنبه هام رو وقف امام زمان کنم شاید باورتون نشه ولی اولین پنجشنبه پرکیس حقوقم خیلی بیشتر از پنجشنبه های قبل شد😊انگار برکت پیدا کرد
🔹سلام و وقت بخیر
اومده بودم داخل کانال تا آخرین قسمتِ بهار خانم رو با ی مطلب بسیار احساساتی به پایانش نزدیک کنم که با تصور حال و احوال خانم توکل و لطیفی کلی حال و احوال خودم تغییر کرد...
جالب تموم شد
بیشتر دوست دارم حال و هوای این دوتا دختر رو در ایام و روزهای آینده ی زندگیشونم بدونم... حدس خودم اینه که اینا هم اگه بزرگ بشن و کلی نامحرم از احوال دلشون تو دور و برشون ببینند رو میارن به سکوت...😭 و گوش نامحرم رو از شنیدن اسرار و رموز این دنیا بی نصیب میذارن...
سلام خدمت رفقای عزیز☺️
امیدوارم حالتون خوب باشه
از همتون تشکر میکنم که درباره داستان #بهار_خانوم یه عالمه پیام دادید و ابراز محبت و توجه کردید.
خدا عزتتون بده
باید به عرض برسونم که تا بعد از اربعین(پایان تابستان) داستان جدید نداریم تا عزیزان با خیال آسوده به زیارت و اربعین و... برسند.
این هفته در حال مذاکره و مشورت در خصوص پروژه های داستانی بعدی هستم. باید اساتید و کارشناسان مختلف ببینم تا به بهترین تصمیم برسیم.
انشاءالله با دعای خیر شما اتفاقات بهتری رقم بخوره.🌿💐
دم خادمان و نیروهای محافظ شاه چراغ گرم که از حادثه بزرگتر جلوگیری کردند.
در این حادثه:
✔️فقط یک یا دو شهید داریم
✔️خدا را شکر حال مجروحان وخیم نیست(تاکنون و طبق اخبار اعلام شده)
✔️عامل مهاجم موفق به ورود به صحن و نمازجماعت نشد
✔️فرصت استفاده از خشاب دوم پیدا نکرد چه برسد به هفت خشاب دیگر
✔️فقط از خادمان شهید داریم نه از مردم
✔️از همه مهم تر این که تروریست را زنده دستگیر کردند
✔️درب های غیراصلی و ورودی های فرعی اطراف حرم کاملا در پوشش امنیتی کامل قرار داشتند
✔️جو وحشت در اطراف حرم حکمفرما نشد و فورا شاهد نیروهای واکنش سریع مستقر بودیم
✔️در فاصله کمتر از ۱۵ دقیقه کل حرم به وضعیت قبلی برگشت
و ده ها مورد دیگر.
اما
وضعیت استقرار تکفیری ها و تبعه کشورهای همسایه در استان فارس، قابلیت بررسی جدی تر از این حرفها دارد.
انتظار ما از دستگاه های مسئول، بالاتر از این حرفهاست.
✍ محمد رضا حدادپور جهرمی
@Mohamadrezahadadpour
#شاهچراغ
#شهدای_حرم
#خادم_شهید
https://virasty.com/Jahromi/1691950023047585066