بسم الله الرحمن الرحیم
[وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا]
🔹مستند داستانی
🔥 #قبیله_عصیان 🔥
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسمت_بیست_و_هفتم
هر چه اوضاع مدینه نسبتاً خوب پیش میرفت، اوضاع کوفه روز به روز بدتر میشد. مردم کوفه تقریباً انقلابیترین مردمی بودند که هم حدود پنج سال حکومت امام علی را تجربه کرده بودند و هم هجده ماه در رکاب ایشان در صفین شمشیر زده بودند و هم کلی افتخارات دیگر به نام خود ثبت کرده بودند.
هرچند در طول بیست سال حکومت معاویه، خیلی از یاران امیر مومنان و اهل بیت شهید و یا تبعید شده بودند اما باز هم ارادت آنان و آموزههایی که از علی و اهل بیت داشتند کم نبود.
یکی از اشتباهات برخی این است که فکر میکنند دعوت مردم کوفه و نوشتن هجده هزار نامه و جمع کردن صد هزار امضا علت نهضت امام است. این حرف ناشی از عدم دقت در تاریخ است. بلکه «نهضت امام حسین، علت دعوت مردم کوفه است.»
تا مردم کوفه از حرکت امام به سمت مکه آگاه شدند و مخالفت عملی ایشان علیه بنی امیه، حالت علنی و عمومی به خود گرفت، چون در کوفه زمینه نسبتاً آمادهتر از بقیه جاها بود، مردم کوفه گرد هم جمع شدند و امام را به کوفه دعوت کردند.
عجیب آنجاست که در بین کسانی که برای حضرت نامه نوشتند و خود را در صف انقلابیها جا داده بودند و حتی نفرات موافق با امام را تند تند شناسایی میکردند، چهار یهودی زاده بودند.
«محمد» و «قیس» سالها از جاسوسان بنی امیه و پسران «اشعث» یهودی بودند. آن دو برادر، از اولین کسانی بودند که نامهها را امضا کردند. آوردهاند که دو تا خواهر و تمام عمهها و پسر عمهها و پسرعموهای آنان یهودی بودند و تا آخر عمر اسلام اختیار نکردند.
محمد، دست راست شمر بود و زمینه قتل و شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام را از نزدیک و در مدینه فراهم کرد و پس از پایان ماموریتش، به کوفه برگشت.
از مهمترین کارهای محمد بن اشعث این بود که زمانی که مسلم بن عقیل به کوفه آمد و پس از هفتاد و دو ساعت و با ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه ورق برگشت، محمد با طرح نقشهای حساب شده و با دو واسطه از جاسوسانش و البته با کمک دستیار موزی عبیدالله بن زیاد، توانست محل اختفای مسلم در خانه جناب «هانی بن عروه» را پیدا کند و زمینه را برای دستگیری و قتل مسلم فراهم نماید.
برادر محمد، یعنی قیس، که مانند پدرش و مثل پدر مروان گاهی جامه و کلاهی یهود بر سر میگذاشت و از ابراز علنی یهودی بودنش باکی نداشت، پایین همه نامهها را امضا کرد. اما پس از مدتی خیانت و حتی امضای خود را انکار کرد و در نهایت پس از شهادت امام حسین، زبانم لال و نعوذ بالله؛ او بود که لباس از پیکر حضرت درآورد و به ساحت قدسی ایشان جسارت نمود.
محمد بن اشعث یک رفیق دیرین داشت که عموم رجال نویسان به یهودی بودن او گواهی دادهاند. نامش «شبث» بود و به خاطر رنگ عوض کردنها و نفاق فوق العاده و دوستی وافرش با «محمد بن کعب» که از یهودیان بنی قریظه بود، او را «شَبَح» نیز نامیدهاند.
او از شاگردان مبرّز اشعث یهودی بود که برای ایفای نقش در مراحل و موقعیتهای مختلف و حساس تربیت شده بود. او در مرگ عثمان نقش فعال داشت. در جمل کنار عایشه بود. اما در صفین کنار علی شمشیر میزد.
همچنین شبث، یکی از بانیان و به وجود آوردگان خوارج و حمایت از عبدالرحمان بن ملجم مرادی بود. اما با خوارج جنگید و جای خود را در صف لشکریان علی حفظ کرد
ادامه ... 👇
عجیبتر آن که شبث در لشکر امام حسن هم بود اما برای معاویه کار میکرد. در ماجرای کربلا جزو نیروهای بنی امیه بود و پس از آن به حزب عبدالله بن زبیر پیوست تا هم بتواند از تهدید مختار در امان باشد و هم ماندن در کنار بنی امیه را به نفع خودش نمیدید.
یکی از اشراف و بزرگان کوفه که پدرش مسیحی و خودش یهودی زاده بود و چهارمین عنصر قوی یهود در کوفه محسوب میشد فردی به نام «حجار بن ابجر» بود. او هم به امام نامه نوشت و نام امضای او جزو هفتاد نام اشراف کوفه به چشم میخورد. تا آن جا که بعضی مردم با دیدن نام او در صدر نامها به امضا کردن ترغیب میشدند.
نامه حجار بن ابجر خیلی نامه بلند بالا و مفصلی بود. تا جایی که حضرت او را در روز عاشورا صدا زد و فرمود: «مگر تو به من نامه ننوشتی؟!»
اما حجار بن ابجر انکار کرد و زیر بار نرفت.
به خاطر همین خصوصیت فردی و موقعیت اجتماعی خاص این یهودی زاده، عبیدالله بن زیاد او را با هزار نفر روانه کربلا کرد تا قال قضیه را بکنند و برگردند.
اما کافی نبود...
این چهار نفر موثر بودند اما برای تکمیل آلبوم جنایات مختلف و شنیع در کربلا و علیه امام حسین کافی نبودند. عبیدالله ترس این را داشت که مسلمانان تحت تاثیر سخنان و روشنگریهای امام حسین قرار بگیرند. به همین خاطر دست به دامن قبیلهای شد که دو صفت اصلی آنها زبان زد بود؛
یکی اینکه مسجد آنها در کوفه شکل صلیب داشت و عموماً از اهل کتاب علی الخصوص با ظاهری یهودی بودند.
ثانیاً حتی بدون هم پیمان شدن با قبایل دیگر، از پس خودشان بر میآمدند و امنیت خودشان را تامین میکردند.
اگر سیاههای از جنایات کربلا تهیه شود، حداقل هفتاد درصد آن جنایات کار همین «قبیله یهودی-نصرانی» است که بعداً و دانه دانه جنایات آنان را نقل خواهیم کرد. آنان «قبیله بنی دارِم» بودند...
و امان از صد نفری که از آن قبیله در کربلا حضور داشت...
ادامه دارد...
#قبیله_عصیان
#حدادپور_جهرمی
@mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم
[وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا]
🔹مستند داستانی
🔥 #قبیله_عصیان 🔥
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسمت_بیست_و_هشتم
برادر ناتنی امام حسین به نام «محمد حنفیه» در مدینه به روایتی و یا در مکه، برای دومین بار به روایتی دیگر با امام حسین مفصل گفتگو کردند.
- برادر! تو عزیزترین مردم هستی. من وظیفه دارم که خیر و صلاحی که تشخیص میدم را به شما بگم. من میگم فعلاً تا جایی که امکان داره در شهر معینی اقامت نکن. برو یه نقطه دوردست تا فرصت داشته باشی یارانی را به شهرهای مختلف بفرستی و تعداد بیشتری لشکر جمع کنی و قویتر بشی.
-که چی بشه؟
-خب اینطوری آسیب کمتری میبینی و خانوادهات حفظ می شن. تو وارد هر شهری که بشی، مثل مدینه میشه. مردم دو دسته می شن؛ یه عده می شن طرفدار یزید و یه عده هم میشن طرفدار تو! خب اینطوری اختلاف زیاد می شه و کار به کشتار و قتل عام می کشه. چرا تو بشی تیر بلا؟! چرا خون تو و بهترین فرزندان امت بریزه؟
- به نظرت به کدام منطقه برم بهتره؟
- به نظرم مکه. اگر دیدی امن نیست، اطرافش بیابون هست و می تونی از بیابون به اطرافش فرار کنی.
امام نفس عمیقی کشید و نگاهی به چهره خیرخواه برادرش کرد و فرمود: برادر! اگر در این دنیای وسیع هیچ پناه و پناهگاهی نداشته باشم، بازم با یزید بیعت نمیکنم. حالا چه آواره این شهر و اون شهر بشم و چه نشم/
محمد حنفیه با شنیدن این جمله، زد زیر گریه و کم کم گریه تبدیل به زاری و هق هق شد.
امام ادامه داد: خدا خیرت بده! تو وظیفه خیرخواهی رو انجام دادی. اما من تصمیمم رو گرفتم. من با اقوام و دوستانی که با من هم نظر و همفکر هستند، حرکت کردم و به راهم ادامه می دم. اما یه وظیفه هم برای تو در نظر دارم.
محمد همین طور که اشکانش میریخت پرسید: چه کنم؟
امام فرمود: اگه نمیایی، تو مدینه بمون و در غیاب من رفت و آمد و حرکت جاسوسان و یاران بنی امیه را زیر نظر داشته باش و به من اطلاع بده.
امام وقتی دید محمد حنفیه آدم خوبی است اما با او هم نظر نیست، مجبورش نکرد. وظیفهای را به عهدهاش سپرد و از او خداحافظی کرد و رفت.
امام حسین در مکه مستقر شد و شروع به برقراری ارتباط با دیگر مسلمانان و بزرگان بلاد اسلامی کرد. همان کاری که سالها انجام میداد و از ظرفیت حج و اجتماع بزرگ مسلمین، بهترین استفاده را میبرد و با علما و بزرگان و مردم سایر بلاد که برای زیارت خانه خدا آمده بودند، گفت وگو میکرد و مصایب جامعه اسلامی را به آنان متذکر میشدند.
دو سال قبل از مرگ معاویه، حضرت در ایام حج و در صحرای مِنا، همه بزرگان بلاد اسلامی را جمع کرد و در همایشی عظیم سخنرانی غرّا و مهمی انجام دادند که از آن سال به آن «خطبه مِنا» گفتند. از آب سال به بعد، و سخنرانی منای امام حسین با آن مضامین بلند و انقلابی، علما هر سال دور اباعبدالله جمع میشدند و حضرت هم آخرین اخبار و تحلیلها را علیه بنی امیه به گوش مردم میرساندند.
شاید مهمترین اتفاق و حرکت نرم افزاری امام حسین در دوران امامت حدوداً یازده سالشان، البته تا قبل از کربلا، استفاده از همین کنگره حج و روشنگری جهانی علیه بنی امیه بود.
اینقدر این ماجرا برای بنی امیه دردآور بود که معاویه تا زنده بود شرکت در آن مراسم را تحریم کرد. اما یزید و تیم یهودی اش فقط به تحریم بسنده نکردند و آنها طی یک برنامه ریزی حساب شده و دقیق، حدود چهل نفر تروریست را تامین و تجهیز کردند تا حضرت را قبل از سخنرانی در همایش معروفش در حال طواف خانه خدا به قتل برسانند و ترور کنند.
روز موعود، وقتی امام حسین در حال طواف بودند و جوانان بنی هاشم و یارانشان به سرپرستی ابوالفضل العباس از جان ایشان محافظت میکردند، ابوالفضل با همان تیزبینی و دقتی که داشت برق دو سه تا از خنجرها و شمشیرها را زیر جامه تروریستهایی که طواف میکردند و قدم قدم به امام حسین نزدیک نزدیک میشدند را دید و فوراً حلقه حفاظت را وسیعتر کرد و به یارانش هشدار لازم را داد.
از درخشانترین اما گمنامترین ورقهای تاریخ زندگانی پرافتخار اباالفضل عباس همین ساعت است چرا که وقتی از سلامت و حفاظت جان امام زمانش مطمئن شد بر بام کعبه رفت و یک سخنرانی انقلابی و روشنگرانه و جذاب ارائه دادند و چشم و هوش و حواس همه حاجیان را به حقایق ناب سیراب کردهاند به نام خداوند بخشنده مهربان سپاس خدایی را که بیت الله الحرام را با قدم پدرش منظور امام حسین است مشرف کرد کسی که دیروز بیت امروز قبله گردید هیچ توضیحی لازم نیست این خطبه خود گویای فصاحت و بلاغت و بصیرت و امام شناسی و دشمن شناسی و دهها معارف دیگر است که فقط از فرزند ارشد ام البنین میتواند به زبان جاری شود:
ادامه... 👇
[بنام خداوند بخشنده مهربان؛ سپاس خدای را که بیت الله الحرام را با قدوم پدرش (منظور امام حسین (علیه السلام) است) مشرف کرد؛ کسی که دیروز بیت بود، [امروز] قبله گردید.
ای ناسپاسان گناهکار! آیا راه بیت را بر امام نیکوکاران می بندید؟ چه کسی سزاوارتر به این بیت است از دیگر موجودات؟ و چه کسی نزدیکترین به این خانه است؟ و اگر حکمت های خداوند بلند مرتبه نبود و اسرار بالا و امتحانات موجودات نبود، همانا بیت به سوی ایشان [ امام حسین (علیه السلام)] پرواز می کرد؛ قبل از اینکه مردم حجر را لمس کنند، حجر دستانش [امام حسین (علیه السلام)] را استلام می کند و اگر خواست مولای من خواست خداوند رحمن نبود هر آینه بر سر شما مانند بازِ شکاری که بر گنجشکان فرود می آید نازل می شدم.
آیا قومی را که مرگ را در کودکی به بازی می گرفتند می ترسانید، در حالی که الان در مردانگی قرار دارند. همه جانم فدای آقا و مولای همه موجودات که برتر از حیوانات [هستند]. هیهات بنگرید سزاوار است از چه کسی پیروی کنید؟ به کسی که شراب می نوشد؟ یا کسی که صاحب حوض و کوثر است و در خانه وحی و قرآن است؟ کسی که در بیتش اسباب لهو و نجاست است یا کسی که در خانه اش نزول آیات و تطهیر است؟
شما در غلطی واقع شدید که قریش واقع شدند. چرا که اراده قتل پیامبر(صلی الله علیه و آله) را کردند و شما اراده قتل پسر دختر پیامبرتان را و [این حیله] برای ایشان تا وقتی امیرالمؤمنین(علیه السلام) زنده بود ممکن نشد. پس چگونه ممکن است کشتن ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) تا وقتی که من زنده ام؟ بیایید تا به راهش آگاهتان کنم؛ پس مبادرت به کشتن من کنید، و گردنم را بزنید تا به مقصودتان برسید. خدا شما را به مقصودتان نرساند و عمرتان و فرزندانتان را کوتاه کند و لعنت خدا بر شما و پدرانتان باد.]
ادامه دارد...
#قبیله_عصیان
#حدادپور_جهرمی
@mohamadrezahadadpour
رفقا، کل قسمت های #قبیله_عصیان چهل قسمت هست و میخواستم تا شب اربعین منتشر کنم. اما چون عده قابل توجهی از دوستان عازم کربلا هستند، پشت سر هم منتشر میکنم تا قبل از سفر اربعین تمام بشه. 😊
بسم الله الرحمن الرحیم
[وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا]
🔹مستند داستانی
🔥 #قبیله_عصیان 🔥
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسمت_بیست_و_نهم
با ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه، سه اتفاق مهم رخ داد؛
اول اینکه در اولین اقدام، با همکاری محمد بن اشعث، یکی از زبدهترین دستیارانش را به بهانه بیعت با مسلم به او نزدیک کرد تا ضمن پرداخت وجوهات و صدقات، از محل اختفای مسلم آگاه شود.
دستیارش اینقدر خوب نقشش را بازی کرد که ظرف کمتر از چند ساعت از مکان اصلی مسلم آگاه شد. او کاری را که یک هفته شهربانی کوفه نتوانسته بود انجام بدهد انجام داد. نتیجه آنکه کوفه در روز نهم ذیالحجه سال شصت، شاهد سقوط و شهادت مسلم بود.
در جریان دستگیری مسلم و صدور حکم اعدام او، دو نفر از یهودیان و بزرگان کوفه نیز نقش داشتند که قبلاً گذشت. به نامهای «شبث بن ربیع» و «حجار بن ابجر».
در آن روز که در روز عرفه بود، کوفه کاملاً تسلیم عبیدالله شد. به نشان پیروزی و اتحاد و انسجام کوفیان، سر مسلم بن عقیل را از تنش جدا کرده و جشن گرفتند.
اباعبدالله الحسین وقتی از شهادت مسلم آگاه شد، در همان روز عرفه، دعای باعظمت و طولانی در دامنه کوه خواندند و به حالت ایستاده اشک ریختند که به آن دعای عرفه میگویند.
امام در همان شب و پس از دعای عرفه به طرف عراق حرکت کردند. هرچه «عبدالله بن عمر» و «محمد حنفیه» و «ابن عباس» و سایرین گفتند و ایشان را از رفتن به طرف عراق منع کردند فایده نداشت.
یکی از کسانی که با امام حسین احساس رقابت میکرد «عبدالله بن زبیر» بود. او تا متوجه خروج امام از مدینه شد فوراً از مدینه خارج و مثلاً پناهنده به کعبه شد. او چنان خانه اشرافی و گران قیمتی خرید و مجاور کعبه شد که هر کسی نمیدانست فکر میکرد از اول عمرش آنجا زندگی میکرده!
نفر آخری که با امام حرف زد تا گفته باشد، نه اینکه واقعاً دلش به حال امام میسوخت، عبدالله بن زبیر بود: «پسر رسول خدا! اگر من هم مثل تو یارانی در عراق داشتم سفر به عراق را به هر جایی ترجیح میدادم. اما اگر در مکه بمانی همه ما با تو بیعت میکنیم و در طرفداری از تو کوتاهی نمیکنیم.»
امام دو جمله به او فرمود که بسیار عجیب و نقطه زن بود و باید هر دو را با آب طلا نوشت. فرمود: «به سبب وجود قوچی در مکه، احترام آن شهر شکسته میشود و من نمیخواهم آن قوچ من باشم.»
دو سال بعد، عبدالله بن زبیر همان قوچی بود که در مکه ماند و به خاطر او یزید، مکه را آتش باران کرد.
عبدالله بن زبیر در آن واقعه میگفت: «آتش را خاموش نکنید تا همه به کفر یزید ایمان بیاورند!»
امام ادامه داد: «اگر یک وجب دورتر از مکه شوم بهتر از آن است که در مکه به قتل برسم و اگر دو قدم دورتر بشوم از اینکه در یک وجبی آن به قتل برسم بهتر است.»
سپس جمله تاریخی و مهم فرمود که دلالت بر نقش یهود در قتل و مخالفت با ایشان و حاکی و پرده برداری از عوامل پشت پرده و دست مخفی یهود در این جنایت تاریخی دارد.
حضرت فرمود: «به خدا سوگند! همان گونه که قوم یهود، احترام شنبه (سمبل وحدت و روز خداوند) را در هم شکستند، این ها احترام مرا درهم خواهند شکست. اگر حتی در خانه مرغی باشم مرا در خواهند آورد تا با کشتن من به هدف خود برسند.»
پس از حرکت امام از مکه به طرف عراق، عبیدالله بن زیاد دومین کار خود را کرد و از دو کانال، ترددها رو به شدیدترین روش مسدود و کنترل کرد.
اول این که هرگونه تردد از حجاز (مکه) به طرف عراق را مسدود کرد.
و دیگری این که در کوفه اعلام حکومت نظامی و منع آمد و شد اعلام کرد و از هرگونه خروج و ورود به کوفه جلوگیری به عمل آمد. کاری که پدرش پس از ورود به هر سرزمین و ماموریتی انجام میداد تا همه چیز را در کمترین زمان ممکن به کنترل خود درآورد.
سومین کاری که عبیدالله کرد این بود که بیکار ننشست و در تدارک لشکری عظیم علیه امام حسین درآمد. نقشه او صرفاً یک جنگ و حمله نظامی نبود. بلکه با ترکیبی که او مدّنظر داشت، اتفاقی ماورای از یک حمله و زد و خورد نظامی رخ میداد.
او در اولین اقدام، همه سران قبایل بزرگ و مطرح کوفه و شهر و دهات اطراف کوفه را دور هم جمع کرد و از فتنه گری امام حسین سخن گفت و در ادامه، به صورت علنی انتظاراتش را بیان کرد. سپس اسامی و افراد هر قبیله را نوشت و فی المجلس، مشکلات مالی همه را بیش از آنچه که فکرش میکردند برطرف کرد و حتی ب آنان قول بیشتر و بالاتر از نرخ آن روز را پس از پایان کار داد.
در نهایت، وقتی ولوله در شهر راه افتاد و متوجه شد که عدهای همچنان علی دوست هستند و نرخ و رقم و درهم و دینا در آنها اثر نداشته، زنانشان را به جان آنها انداخت و به بهانه یک زندگی آرام و بهتر، شعار «شمشیرت را بده و طلا بگیر» در کوفه راه انداخت.
ادامه... 👇
به شهادت تاریخ، نقشه اخیر او از آن دو نقشه قبلی کارسازتر بود و زنان کاری کردند که هر کس سودای حمایت از امام حسین در سر داشت، آن را فراموش کند و به بهانه «زن... زندگی... صلح و آرامش» از رفتن به استقبال امام حسین و پیوستن به لشکر ایشان جلوگیری کند.
تاریخ بارها ثابت کرده که اگر سه چیز را از تفکر یهود بگیرید دیگر چیزی برای عرضه و خودنمایی ندارد. سه چیزی که سواستفاده از آن به عنوان سه ضلع مهم تفکر بنیادین یهود از آن نام بردهاند؛ یکی «پول» و استفاده رَبَوی از پول جهت کنترل دیگران. دوم «ترس و ترور و حذف» طرف مقابل و راضی نشدن به چیزی به جز حذف رقیب و دشمن. سوم «سواستفاده از زن» و راه انداختن لشکر زنان.
به گونهای که در مواد متعدد تاریخ یهود، هر جنگ شهری را که علاقهای به درگیری مستقیم با آنها نداشتند، توسط زنان فریبکار و زنان فریب خورده مدیریت کردهاند.
هر سه عامل در کوفه و توسط عبیدالله بن زیاد و مشاورانش انجام شد. در کمتر از یک هفته، کوفه از شهری انقلابی و منتظر امام زمان به شهری علیه امام تبدیل شد. تا جایی که آوردهاند که بازارهای آهنگری و ساخت تیغ و شمشیر، بیست و چهار ساعته کار میکرد تا به قول خودشان دفع فتنه کنند و با حذف امام حسین، همه چیز به حالت عادی و به کام حکومت اُموی برگردد.
ادامه دارد...
#قبیله_عصیان
#حدادپور_جهرمی
@mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم
[وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا]
🔹مستند داستانی
🔥 #قبیله_عصیان 🔥
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسمت_سی
ابی عبدالله الحسین علیه السلام در مسیر مکه تا عراق، حدوداً بیست شهر و روستا را طی کرد. در این مسیر، عدهای از کاروان حضرت جدا شدند و البته عدهای دیگر به حضرت پیوستند.
بسیاری از آن منازل و مردم، خبر دقیقی از دعوای بنی امیه با بنی هاشم نداشتند و اصلاً در جریان اختلافات امام حسین با حکومت یزید نبودند. هر چند سخرانان اُموی و درباری درباره اهل بیت سم پاشی کرده بودند اما اطلاعات مردم در این خصوص دقیق نبود. به همین خاطر، امام هر جا موقعیتش فراهم میشد شروع به سخنرانی میکردند و علت و دلایل مخالفتشان را بیان میکردند.
در طول مسیر، اگر امام به افراد خاص برخورد میکردند، از آنها دعوت میکردند که در این سفر با ایشان همراه شوند. چرا؟ چون همان گونه که عبیدالله بن زیاد اقدام به یارکشی و غائله سیاسی داشت، امام هم با افراد سرشناسی که سر راهشان قرار میگرفتند صحبت میکرد و از آنان دعوت میکرد تا وزنه طرفداران حق را سنگینتر نمایند. هر چند اغلب بهانه میآوردند و به راه خود ادامه میدادند.
علی رغم همه سم پاشیهای زیادی که بنی امیه علیه بنی هاشم کرده بود، در بین یاران حضرت که تا کربلا ماندند، چند نفر بودند که از سابقه شیعه گری و محبت به خاندان بنی هاشم برخوردار نبودند. مطالعه ترکیب آن چهار بزرگوار جذاب و دارای نکات مهم است.
دو نفر اول، دو برادر بودند که سابقه نسبتاً طولانی در خوارج داشتند. همانها که از شدت تقید به اسلام و فرو رفتن در ظاهر قرآن، بقیه و حتی امام معصوم را هم قبول نداشتند. آن دو برادر به نامهای «سعد بن حارث» و «ابوالحتوف» بودند.
آن دو برادر اهل کوفه و از سربازان لشکر «عمر بن سعد بن ابی وقاص» بودند و حتی تا ظهر عاشورا در لشکر عمر سعد حضور داشتند.
وقتی این دو نفر به صف طرفداران امام حسین پیوستند، اختلاف بین اهل خوارج حاضر در لشکر عمر سعد افتاد. چرا که آن دو برادر، جایگاه ویژهای داشتند و این چرخش به سمت امام حسین، در دل خیلی از خوارج تردید و شک وارد کرد. هرچند نهایتاً ترجیح دادند که تغییر موضع ندهند و در صف لشکر عمر سعد باقی ماندند.
نفر سوم فردی به نام «زُهیر بن قین» بود. او از بزرگان قبیله خود و ساکن کوفه و از طرفداران عثمان بود. طرفداری از عثمان در آن زمان نوعی جناح چپ محسوب میشد. آنها اهل بیت را مقصر مرگ عثمان میدانستند و نظر مساعدی در خصوص مواضع سیاسی اهل بیت نداشتند.
عثمانیها با خلافت امام علی مخالف بودند و عمدتاً در جناح مقابل شیعیان قرار داشتند. این گروه به نوعی به اسلامی که در دوره پس از عثمان و در زمان معاویه شکل گرفته بود گرایش داشتند و اصلاً به همین دلیل به آنها عثمانیه میگفتند.
به خاطر همین عثمانیان علی الخصوص زهیر، کسانی بودند که در دوران جنگ جمل و صفین در سپاه مخالف علی علیه السلام بودند و اختلافات ریشهای با آنها داشتند.
امام حسین در مسیر عراق، در منطقه زَرود با زهیر ملاقات کرد و پس از یکی دو بار ملاقات، زهیر تغییر عقیده داد و به لشکریان امام حسین پیوست.
از اینکه چرا و چگونه و چه حرفی بین امام حسین و زهیر رد و بدل شد، تاریخ واضح نگفته اما برخی منابع معتقدند که در آخرین لحظه، امام حسین رو به زهیر کرد و فرمود باشند: «من اسم تو را در صحیفه مادرم فاطمه زهرا که نام همه شهدا تا قیامت در آن آمده دیدهام. حالا میخواهی با من بیا، میخواهی هم نیا!»
بالاخره زهیر متحول شد و تحول او زلزله شدیدی در سپاه عمر سعد و طرفداران عثمانیه انداخت. چرا که فکر نمیکردند کسی یا کسانی که سابقه چپ گرایی در اسلام داشتند پشت سر امام حسین قرار بگیرند.
ظاهراً زهیر با پسرعمویش که او هم از جنگاوران بود و «سلمان بن مضارب» نام داشت به سپاه عمان پیوستند و با صدای بلند، زهیر خاطرهای را تعریف کرد: «زمانی که به جنگ بلنجر (پایتخت خزر) رفته بودیم، سلمان فارسی مرا به این سفر بشارت داد و فرمود که سرور جوانان بهشت را تنها نگذارم.»
خود همین خاطره هم باعث حرف و حدیثها شد و عدهای تُرک و عدهای از اهل فارس که در آن نزدیکی و شاهد ماجرا بودند، خود را هر طور که توانستند به امام حسین رساندند. لذا اثر حضور زهیر علاوه بر کاردانی و جنگ دان اثر تبلیغاتی و روانی و سیاسی داشت.
بالاخره نفر بعد، جوانی زیبارو و بیست و پنج ساله و نصرانی به نام «وَهَب» بود. هفده روز بود که ازدواج کرده بود که به همراه مادر و همسرش، مجذوب امام حسین شدند و به قافله امام پیوستند.
حضور این سه نصرانی در صف طرفداران امام حسین به یهود و جبهه عبیدالله بن زیاد و عمر سعد خوش نیامد. تا جایی که شمر از زمانی که شنید، شروع به فحاشی و توهین و تهدید کرد. چرا که این مسئله برای شمر خیلی گران آمد. پیشبینی این را نمیکردند که یکی از اهل کتاب به لشکر امام حسین بپیوندد و اینگونه سر و صدا و تبلیغات ایجاد شود.
وهب جوان بود و پرشور. حتی هنوز موفق نشده بود که نشانههای صلیب و نصاری را از خود دور کند. به همین خاطر، اثر تبلیغی و جنگ روانی اش علیه یزید داشت بالا میگرفت که شمر عرصه را چرخاند و آن را به ضد تبلیغ علیه امام حسین تبدیل کرد و گفت: «کار حسین اینقدر خراب شده که هیچ مسلمانی از او حمایت نکرده و حسین دست به دامن اهل کتاب شده است!»
این سخن به یاران امام خیلی سنگین آمد و دل وهب را خیلی شکست. اما مادرش او را دلداری داد و او را به گرفتن انتقام از لشکر عبیدالله ترغیب کرد.
این حدوداً هفت نفر (سعد، ابوالحتوف، زهیر، سلمان، وهب، ام وهب، همسر وهب) به صف لشکران امام حسین تنوع معناداری دادند و هر کدام نماینده طبقه و طیف خاص خودشان شدند. تا جایی که خبر به عبیدالله رسید و او هم به کمک مشاوران یهودی اش دست به دامن قبیله بدنام و هتاک و وحشی شدند به نام «قبیله بنی دارِم».
ادامه دارد...
#قبیله_عصیان
#حدادپور_جهرمی
@mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم
[وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا]
🔹مستند داستانی
🔥 #قبیله_عصیان 🔥
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسمت_سی_و_یکم
برای صحبت و دعوت از قبیله بنی دارِم چندین نفر کاندید وجود داشت. اما چون ماموریت مهمی بود، شمر انتخاب شد.
شمر که آنان را به خوبی میشناخت با یک تیر دو نشان گرفت و در یک مجلس، شخصی به نام «طفیل بن حکیم» که از بزرگان طی بود ولی حرفش در بنی دارم خریدار داشت و همچنین «یزید بن رقاد جُنّبی» که با بنی داریم ارتباط تنگاتنگی داشت، دعوت و با هم گفتگو کردند.
شمر کلامش را این گونه جلو برد: بالاخره غائله حسین خوابانده میشود و همین الان هم اینقدر لشکریان زیادی از کوفه و اطراف کوفه فراهم شده که نیاز به من و شما نیست.
طفیل بن حکیم با تعجب پرسید: پس چرا آمدی دنبال ما؟
شمر گفت: تا کی باید همیشه در انزوا باشید و از عطایای خلیفه بی بهره باشید؟ من برای خودتون میگم.
یزید بن رقام که زیرکتر بود گفت: همش این نیست. علت اصلیش رو بگو!
شمر که متوجه شد قلابش گیر کرده، جواب داد: در قافله ای که حسین دور هم جمع کرده، آدمایی هستن که هر کسی حریفشون نیست.
طفیل با تعجب پرسید: مثلاً؟
شمر کاسهای را که جلویش بود سر کشید و گفت: فایدهای نداره. حالا به فرض هم که بگم. وقتی شما قصد ورود به این غائله رو ندارید، چرا الکی اسم مردم بیارم و ذهن شما را ...؟
یزید حرف شمر را قطع کرد و گفت: جواب بده پسر راعیه! حرف عوض نکن!
شمر گفت: ابالفضل العباس!
طفیل: وصفش رو زیاد شنیدم. دیگه کی؟
شمر: پسر حسین که اسمش علی هست.
یزید: مگه اسم همه پسرانش علی نیست؟
شمر: چرا. گفتند هر علی که پسر حسین بود باید حذف بشه.
طفیل: یعنی علی پسر حسین به اندازه ابالفضل العباس خطرناکه؟
شمر: همش میدان نیست. حسین به همان اندازه خطرناکه که علی بن ابی طالب. بگذارید این جوری بگم؛ اینا حرف از امامت و عصمت مطرح میکنند. تا جایی که من خبر دارم، تو این قافله باید امامت از بیخ کنده بشه و دیگه کسی به نام امام نتونه مطرح بشه.
در منابع یهود هم اسم حسین آمده و هم کسی که اسمش علی هست. معتقد بودند که خطرناک است و علیِ پسر حسین را باید به هر قیمتی از بین بُرد.
زید: اگه درست فهمیده باشم، هر کسی اسمش علی باشه و باباش حسین هست باید حذف بشه و الا غائله تموم نمی شه.
شمر: مرحبا ... دقیقاً. حسین و ابالفضل و هر کسی اسمش علی بود و از اون طرف به میدان آمد، باید جوری حذف بشه که همه بتونن شهادت بدن و شاهد باشند که حذف شده.
طفیل: باشه. این رو فهمیدیم و میایم. فقط یه چیزی... ابالفضل که گفتی، چقدر قوی هست؟ چرا تا اومدی، اسم اون رو آوردی؟
شمر که آماده شد بود برود، رو به آن دو کرد و گفت: شما تصور کن علی بن ابی طالب! تصور کن همونجوری اخم کرده و شمشیر تو هوا می چرخونه و مثل تیری که از نیام خارج شده داره، میاد به طرفت! همینقدر خطرناک! من تو صفین بودم. ابالفضل نوجوان بود اما ببین چطور بود که مالک اشتر کنترلش میکرد! مالک اشتر که حتی به طور عادی وقتی نگاش میکردیم مبهوت جبروتش میشدیم.
ادامه ... 👇
طفیل و یزید رو به هم کردند و به هم چشم دوختند.
شمر جمله آخر را گفت و رفت: پس به عبیدالله میگم روی شما حساب ویژه باز کنه. فردا صبح حرکت میکنیم. از قبیله شما هر چی خودت صلاح می دونی بیار. ضمناً فکر درگیری مستقیم با ابالفضل را از سرتون خارج کنید. هر نقشهای میریزید، غیرمستقیم باید زمین گیر بشه.
غروب شد و طفیل و یزید با صد نفر از جنگاوران و نامسلمانان بنی دارم که هر کدام به اندازه دهها نفر افراد معمولی ارزش جنگی و عملیاتی داشتند و به نامسلمانی و بعضاً حرامزادگی و عدهای به یهودی زادگی معروف بودند رهسپار کربلا شدند.
آخرین کاروانی که از کوفه راه افتاد و به زور به صد نفر میرسیدند اما همگی افراد خطرناک و بدنام از قبایل مختلف بودند، سپاهی بود که عبیدالله به شبث دستور داده بود فراهم کند.
شبث دو روز مفقود بود و کسی به جز غلام مخصوصش از مکان او اطلاع نداشت. تا اینکه دو روز سپری شد و بالاخره شبث سر و کلهاش پیدا شد. در حالی که تمام لباس و سر و صورتش خاکی و کثیف بود و یک نفر با خود همراه داشت که صورتش را پوشیده بود و قابل تشخیص نبود.
غلام شبث او را نشناخت تا عبیدالله از حضور شبث در کوفه مطلع شد. فرستاد دنبالش. وقتی شبث به کاخ عبیدالله رفت، عبیدالله از همان اول با توهینهای ناموسی از او استقبال کرد.
شبث که از کار خودش مطمئن بود، صبر کرد تا توهینهای ابن زیاد تمام بشود.
- کجا بودی مادر به خطا؟! تو این شرایط، دو روز ول کردی کدوم گوری رفتی؟ الان هم که اومدی، مستقیم رفتی استحمام کردی و گرد و خاک از تن و بدنت شستی؟!
شبث لب باز کرد و گفت: امیر! مگه شما نفرمودید باید غائله با قدرت و در یک مرحله تمام بشه؟
ابن زیاد: خب؟
شبث: خب منم دنبال همین بودم. شما فراخوان دادی و چندین هزار نفر جمع کردی اما سپاه من اینجوری و تو مسجد و دارالخلافه و فراخوان جمع نمیشه. باید خودم برم و دونه دونه از کوه و بیابون جمعشون کنم.
ابن زیاد از این حرف خوشش آمد. لبخند ریزی گوشه لبش نشست و پرسید: خب؟ چه کردی؟
شبث نزدیکتر آمد و گفت: فراهم کردم. خیلی گران شد اما بالاخره همان چیزی شد که میخواستم.
ابن زیاد پرسید: گران؟ خب بشه. چند نفرن؟ صد نفر؟
شبث: تقریباً ولی هر کدومش کاری می کنه که یه لشکر عاجزه.
ابن زیاد: یه مشت بیابونی و کوه و کمری پیدا کردی چی می گی واسه خودت؟
شبث خنده معناداری کرد و گفت: به من اعتماد کن امیر! نفر آخری که معادل با بقیه اوناست، دو روز طول کشید تا توی کوه و درهها پیداش کردم. شکارچی هست. شکارچی گرگ و روباه و حیوانات درنده. وقتی گفتم بیا، فقط یک کمان و چهار تا تیر برداشت و روی هر کدام قیمت گذاشتیم و حرکت کردیم.
ابن زیاد که از این تعریف به وجد آمده بود گفت: چه غلطا! باریک الله. اسمش چیه این شکارچیه کوه و درهها؟
شبث پاسخ داد: «حرمله بن کاهل.»
ادامه دارد...
#قبیله_عصیان
#حدادپور_جهرمی
@mohamadrezahadadpour
دوستان بزرگوار!
اینقدر علم پیشرفت کرده و دسترسی به منابع آسان شده که تحقیق درباره اسامی و ادعاها اصلا کار سخت و دشواری نیست.
ضمنا اجازه بدید دهان ما بسته باشه و وارد بعضی مسائل نشیم. و الا عرض میکردم که دستی در بیان تاریخ از قبل از انقلاب، تا اونجا اقدام به تحریف کرد که تا دهه هفتاد، شهادت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها را به نام وفات ثبت کرده بودند و البته بعدا با هوشمندی مراجع معظم این تحریف تاریخ اصلاح شد.
همان دست مخفی و مشکوک، چنین به سر اذهان مردم آورده که ما مسلمانان امام حسین را با دست خودمان کشته ایم و باید احساس سرافکندگی و شرمندگی کنیم!!
و همان دست مخفی و مشکوک، حتی امروز و در شهادت فرماندهان و دانشمندانمان فقط سخن از نفوذ و دست خودی در این جنایت ها میزند!
قرار است ما همیشه انگشت اتهام به سمت خودمان بگیریم تا حواس مردم به سمت متهمان ردیف اول نرود.
در پایان، توجه شما را به این فراز نورانی در زیارت امام حسین جلب میکنم که امام صادق فرمودند:
«اشهد ان الذین سفکوا دمک و استحلوا حرمتک ملعونون معذبون علی لسان داوود و عیسی ابن مریم ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون»
سؤال اینجاست که چه کسانی توسط حضرت داوود و عیسی بن مریم سلام الله علیهما لعنت شده اند؟
پاسخ این سؤال صراحتا در آیه شریفه 78 سوره مبارکه مائده داده شده است:
[ لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُودَ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذَلِكَ بِمَا عَصَوا وَّكَانُواْ يَعْتَدُونَ]
#لطفا_مطالعه_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#قبیله_عصیان
✍ کانال #حدادپور_جهرمی
@mohamadrezahadadpour