📌 #پنجشنبه_ها_در_محضر_شهدا (۳)
🌷اسمش "میترا" بود اما از همه خواسته بود ڪه "زینب" صدایش ڪنند.
اواخر سال ۱۳۶۰ بود. زینب ۱۴ ساله، در حالیڪه در ڪارهاے خانهتڪانی به مادرش کمک مےڪرد، گفت: "مامان! به نیت تمیزے خونه کمک مےڪنم؛ وگرنه ما عید نداریم. رزمندهها تو جبهه هستن. هر روز شهید میارن. ما ڪه نباید عید بگیریم." 😔
وقتے مادر، لباس نویی ڪه برایش تهیه ڪرده بود را به او داد این جواب را شنید: "خدا مےدونه ڪه الان خونوادهے شهدا چه حالی دارن. شما از من میخواے تو این موقعیت لباس نو بپوشم؟!"
شب اول فروردین سال ۶۱، زینب چادرش را سر ڪرد و برای نماز جماعت به مسجد رفت. او معمولا نمازهایش را در مسجد می خواند اما این بار او به خانه بازنگشت. خانواده و دوستان و آشنایان تا ۳ روز همه جا را بدون نتیجه به دنبال اثر یا نشانهاے از زینب گشتند. تا اینڪه بالاخره در روز سوم، خبر رسید پیڪر مطهر او در یڪ زمین خاڪی پیدا شده است.
#شهیده_زینب_ڪمایی در همان شب اول، هنگام برگشتن از مسجد، در حالے ڪه ظهر همان روز غسل شهادت ڪرده بود و وصیت نامهاش را تنها ۱۸ روز قبل نوشته بود، مورد حملهے منافقین ڪوردل قرار گرفت. او را به وسیله ے چادرش خفه کرده و به شهادت رسانده بودند 😭. زینب به خاطر داشتن حجاب، انجام فعالیتهاے فرهنگے و قرآنے و عشقش به امام و شهدا مورد ڪینهے دشمنان اسلام قرار گرفت و به آرزوے دیرینه اش، یعنی شهادت، رسید.
😢زینب یڪ بار به مادرش اینچنین گفته بود: "من دوست دارم مثل حضرت زهرا (س) در جوانے بمیرم."
📚 برگرفته از کتاب #من_میترا_نیستم
@mohameen⚫️