📌 #پنجشنبه_ها_در_محضر_شهدا (۱۱)
راوی: یکی از دوستان شهید
برای یادوارهے شهداے دانشگاه آزاد [یزد] با رفیقش دیگ غذا جا به جا مےڪردیم. نشسته بودم کف اتاق وانت و آنها ایستاده بودند. باد مےخورد توے صورتشان. نشستند. به حرفهایی ڪه با هم مےزدند، گوش مےدادم. رفیقش گفت: "چرا ناراحتے؟" محمد حسین گفت: "خیلی جامعه خراب شده، آدم به گناه میفته!" رفیقش گفت: "خدا توبه رو براے همین گذاشته و گفته ڪه من گناهاتون رو مےبخشم." محمدحسین قانع نشد. گفت: "وقتے یه قطره جوهر مےافته روی آینه، شاید دستمال برداری و قطره رو پاڪ ڪنی، ولی آینه ڪدر میشه."
با خودم فڪر مےڪردم این چه آدم جالبے است، ما گناه مےکنیم و دلمان به توبه خوش است، تازه خیلی وقت ها توبه هم نمےکنیم، ولے این چقدر جلوتر مےپرد.
شبی ڪه قرار بود شهداے گمنام دانشگاه را بیاورند، خطوط پنج قبر را ڪشیدیم و به اسم پنج تن آل الله نام گذاری ڪردیم. مسئولان دانشگاه مےخواستند ڪارگر بیاورند. محمدحسین و یڪی دو نفر دیگر سفت و سخت ایستادند ڪه خودمان مےکَنیم. یادم هست قبر وسط به نام حضرت زهرا (س) معرفے شد. محمدحسین گفت: "این چهار تا را بڪَنید، ولی وسطی رو دست نزنید، خودم مےڪَنمش." بعد هم تذڪّر داد: "مےخواید دست به ڪار شید، وضو داشته باشید."
📚کتاب #عمار_حلب ، صفحات ۲۳۷ و ۲۳۸. زندگی نامهی #شهید_محمدحسین_محمدخانی
_______________
@mohameen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین_علیهالسلام
#عمار_حلب
پس از شهادت محمدحسین، #سردار_سلیمانی پیش ما آمدند و در رابطه با محمدحسین (معروف به عمار)صحبت کردند.گفتند:« عمار را مثل پسرم دوست داشتم. هر شب برایش صدقه میگذاشتم. سفارش میکردم مراقب خودش باشد عمار سرمایه من بود و ما هر کجا که کارمان سخت میشد به تیپ سیدالشهدا و محمدحسین پناه میبردیم.شیر پاک مادرش و لقمه حلال پدرش عمار را به اسلام تحویل داد.» چند ساعتی از شهادت محمدحسین گذشته بود و ما هنوز پیکر را ندیده بودیم. سردار گفتند:«عمار این روز ها خیلی خسته بود و ما هر بار که به او می گفتیم عمار جان استراحت کن میگفت استراحت باشد برای بعد از شهادت!»
#شبهای_جمعه
#شبهای_دلتنگی
#درمحضر_شهدا
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🕊شادی روح بلندشان صلوات
┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅
@mohameen
┅┅┅┅┅❀🇵🇸❀┅┅┅┅┅