📌 #پنجشنبه_ها_در_محضر_شهدا
(۲۲) راز آینه کاریهای حرم
اواخر دۍ ماه، گردان بہ بچہها مرخصی داد. وقتے بہ تهران رسیدیم، من و محسن و چند تا دیگر از بچہهای دستہ، بعد از دو روزے ماندن در خانہ، عازم مشهد شدیم. دو شب ڪه در قطار رفت و برگشت بودیم، دو روز هم در مشهد ماندیم. در حرم امام هشتم، نگاهم ڪه به آینہ ڪاری صحن افتاد، بہ محسن گفتم:
-خیلے قشنگ کار ڪردهاند...
-قشنگیاش در آن است ڪہ کسی نتواند خودش را در آینہهای شڪسته ببینید. زائر وقتے وارد حرم مےشود، باید متواضع و دلشکسته باشد تا قابلیت دیدن یار را پیدا ڪند.
من آن ظاهر دست ساختہ را دیده بودم؛ ولے او متوجہ راز نهفته در آن بود.
چون زود مےبایست برمےگشتیم، پرسیدم:
-زیارت چہ طور بود؟ وقتش ڪم نبود؟ ای کاش بیشتر مےماندیم!
-خوب بود. این بار حرفے به امام رضا زدم ڪہ ان شاء الله خواستہام را اجابت ڪند.
عجله ڪردم و پرسیدم: "چے به امام رضا گفتۍ؟"
سری تکان داد و با نگاهے از جواب طفره رفت.
یک ماه طول نکشید ڪہ من جوابم را گرفتم. او از امام شهادت خواسته بود.
📚 منبع: کتاب دستهی یک، صفحات ۳۰۰ و ۳۰۱
راوی این قسمت: برادر شهید #محسن_گلستانی