📌 #پنجشنبه_ها_در_محضر_شهدا (۵)
پیش بینی #شهید_ابراهیم_هادی
سال اول جنگ بود. به همراه بچههاے گروه اندرزگو به یڪی از ارتفاعات در شمال منطقهے گیلان غرب رفتیم. صبح زود بود. ما بر فراز یڪی از تپههاے مشرف به مرز قرار گرفتیم.
پاسگاه مرزے در دست عراقیها بود. خودروهاے عراقی به راحتی در جادههاے اطراف آن تردد مےڪردند.
ابراهیم ڪتابچهے دعا را باز ڪرد. به همراه بچهها زیارت عاشورا خواندیم. بعد از آن در حالی ڪه با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه مےڪردم گفتم: "اِبرام جون! این جاده ے مرزی رو ببین. عراقی ها راحت تردد می کنند." بعد با حسرت گفتم: "یعنی میشه یه روزے مردم ما راحت از این جادهها عبور ڪنند و به شهرهاے خودشون برن!"
ابراهیم انگار حواسش به حرفهاے من نبود. با نگاهش دوردستها را می دید! لبخندی زد و گفت: "چی مےگی! روزی میاد ڪه از همین جاده، مردم ما دسته دسته به ڪربلا سفر می کنند!"
در مسیر برگشت از بچه ها پرسیدم: "اسم این پاسگاه مرزی رو می دونید؟" یڪی از بچه ها گفت: " #مرز_خسروی ".
📚 کتاب #سلام_بر_ابراهیم ۱.
@mohameen