┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
📌 پنجشنبه_ها_در_محضر_شهدا (۱۴)
عروسے مصطفی در پیش بود.😃 قرار شد شام مراسم را خودمان درست ڪنیم. برای همین رفتیم براے تهیهے اقلام مورد نیاز.
به مصطفی گفتم: "تعاونے ادارهے ما برنج ایرانی آورده. از همانجا برنج را مےگیرم. قیمتش هم مناسبه!"
روز بعد رفتم ڪه از تعاونی برنج را تحویل بگیرم. مسئول تعاونے ڪه از دوستانم بود گفت: "قبل از ظهر برادر شما آمده بود اینجا!"
با تعجب گفتم: "مصطفی؟!"😯 با تڪان دادن سر، حرفم را تایید ڪرد.
پرسیدم: "چے ڪار داشت؟"
گفت: " از من چند تا سوال پرسید. اینڪه برنج ڪیلو چنده؟ اگه کسی زیاد بخواد، میتونه از شما بگیره؟ یا این ڪه شما اجازه دارید به کسی ڪه عضو ادارهے شما نیست برنج بفروشید؟!"
من هم گفتم: " این برنجها ربطی به اداره نداره، من خودم اینها رو از شمال آوردم. هر چقدر هم ڪه بخواے مےتونی بگیری." برادر شما هم خوشحال شد و تشڪر ڪرد و رفت.
مسئول تعاونے ادامه داد: "از برادرت خیلی خوشم اومد. خیلی به حلال و حروم دقت مےڪنه." 🙂
مصطفی از این ڪارها زیاد انجام مےداد. به حلال و حرام بسیار دقیق بود. براے ما حدیث معروف پیامبر را مےگفت:
💠"عبادت ده قسمت دارد ڪه نه قسمت آن به دست آوردن رزق حلال است."
📚 #کتاب_مصطفی، زندگی نامه و خاطرات سرلشکر شهید حجت الاسلام #مصطفی_ردانیپور. صفحات ۱۵۴ و ۱۵۵
@mohameen