🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرتدلبر
🔍 #قسمتهفتادونهم
🔶 داخل ماشین سکوت بود ...
استاد خیره به بیرون نگاه میکرد...
هوای سرد زمستان بدون برف
این هوا را دوست نداشتم
به عمد از مسیرهایی میرفتم که بنر
سردار سلیمانی را نبیند ولی مگر میشد
هرجا که چشمش به عکس سردار
می افتاد آهی میکشید ...
🔵 زنگ زدیم و داخل شدیم
در را جمیله خانم به رویمان باز کرد
تنگ استاد مقدم را در آغوش کشید
هر دو اشک میریختند
استاد به جمیله خانوم گفت :
چطوری خانم دکتر ؟ بچه هات چطورن ؟
آقای دکتر خوبن ؟
🔴 جمیله هم با اشتیاق جواب میداد :
دستبوسن استاد ، خدا سایه شما رو
نگهداره ، همه ما خوبیم تا وقتی که
هستید، راحله خانم کجاس پس
نمیبینمش؟ اتاق خوابوندیمش ، سالن
یه کم سرده براش، بفرمایید بفرمایید از
این سمت پرستارش تازه رفته
جمیله خانم مرا هم حسابی تحویل
گرفت وارد اتاق شدیم، راحله خانم
چشمهایش را باز کرد و چند لحظه خیره
نگاه کرد بعد بغضشترکید طیبه جانم ...
طیبه جانم ...
🟢 با لهجه قشنگش شروع کرد برای طیبه
ی خودش آواز خواندن لالایی میخواند و
استاد در حالیکه دستهای راحله را ماساژ
میداد اشکهایش را پاک میکرد
بسته راحله خانوم،نکن با خودت ...
ببینکیو آوردم،زهرا ساداته،نگاهش کن
💙 راحله خانوم نگاهم کرد و دستهایش
را برای در آغوش کشیدنم باز کرد
خجالت میکشیدم و حس غریبی داشتم
کناری زیر تخت نشستم و این دو زن را در
سکوت تماشا کردم عکس شهدا بالای
تخت بود.
هدایت شده از خط مُعَلی✍🏻𝑺𝒂𝒍𝒎𝒂𝑩𝒆𝒉𝒛𝒂𝒅𝒊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شب_پنجم_محرم
┄━⊹༅۞ 🖤 ۞༅⊹━┄
جناب حبیب ابن مظاهر 🖤🏴🏴
سلام الله علی امامنا الشهید و علیه السلام.
با پیوست نوحه مداح شهیر خطه جنوب، #بوشهر
#بخشو علیه الرحمه 😭
.
┄━⊹༅۞ 🖤 ۞༅⊹━┄
@salmabehzadii
گاهی وقتها میشه آدم اصلا حوصله نداره
در این لحظات به نظرتان چه باید کرد
باید نشست و هیچ نکرد (خود زمان قضیه رو حل کنه حتی اگر چند ساعت یا روز طول بکشه؟!)
یا بلند و خانه را تمییز کرد ماشین را تمییز کرد کتابخانه را مرتب کرد یا رفت پارک و کمی دوید و عرق کرد و ضربان قلب را بالا برد (تا به حال بوده که ضربان قلبت بالا باشه یا از شدت مناسب یک کار عملی بدنت عرق بریزه و بگی نمیدونم چرا بی حوصله هستم الان 😳)
☘
امام حسین علیه السلام:
محبتِ ما اهل بیت
سبب ریزش گناهان است،
چنانکه باد برگ درختان را میریزد
#نستعلیق_پیشرفته
#خط_خودکاری
🌺🌺🌺🌺🌺
لطفِ حسین ما را تنها نمی گذارد
گر خلق وا گذارد، او وا نمی گذارد
او کشتی نجات و کشتی شکسته ماییم
مولا به کامِ غرقاب ما را نمی گذارد
زهرا به دوستانش قول بهشت داده است
بر روی گفته یِ خویش او پا نمی گذارد
صلی الله علیک یا اباعبدالله یا حسین بن علی
#سید_رضا_موید
#آیینی
#خط_خودکاری
#شکسته_پیشرفته
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرتدلبر
🔍 #قسمتهشتاد
❤️ هر لحظه بودن کنار خانم دکتر مقدم
برای من کنجکاو درس دارد.
درسهایی که میدانم هیچ کجای دیگر و
کنار هیچ کس دیگری کسب نمی شود.
🔶 پنجشنبه صبح ماشینم را برق انداختم
و رفتم دنبال استاد ، پیش از رسیدن من
جلوی درب خانه بود ، ریموت را زد و
اشاره کرد ماشین را داخل ببرم .
سرم را از شیشه بیرون آوردم و بلند
گفتم : سلام ... با ماشین من میرفتیم
استاد جان ،به صورتم لبخند زد و آرام
گفت : نه عزیزم ماشینت اذیت میشه
این همه راه ... چشم هرچی شما بگید .
🔵 پارک کردم و با ماشین استاد حرکت
کردیم سر راه استاد مقدم بزرگ ( عمه
فاطمه ) و نسرین هم با ما همسفر
شدند. نهار مهمان استاد مقدم رفتیم یک
رستوران سنتی داخل قزوین ...
من و نسرین تا مقصد کلی نمک ریختیم
تا حال و هوا عوض شود ، استاد یک سبد
خوراکی و لوازم پیک نیک برداشته بودند
و من و نسرین از سلیقه و کدبانو گری
خانم دکتر کلی تعریف کردیم و حسابی
خوردیم.
🔻چقدر منظره دریاچه پشت سد سفید
رود تماشایی بود ، توربین های بادی
سفید بزرگ ، پارادوکس مدرنیته و
طبیعت زیبا ، و باغهای همیشه سبز
زیتون ، در زمستان دیدن این همه
سبزی جذاب بود.
🔴 از کنار ویرانه های روستای قدیمی رد
شدیم ،خانه های رها شده و کوچه های
خالی از دور صدای خاطره ها به گوش
میرسید. گلزار ولی حال همه ی ما بارانی
بود . کنار گلزار شهدا قبرستان روستا قرار
گرفته بود. استاد سر مزار پدر و عزیزانش
چند دقیقه فاتحه خواند و همگی به خانه
آنها داخل روستا که حالا شهرکی شده بود
رفتیم.
🟢 میدیدم استاد همه جا مراقب عمه
فاطمه هست ، دستانش را میگرفت و
قرصهایش را یادآوری میکرد .
موضوع صحبت عمه و برادر زاده کتاب
جدید استاد بود ، چقدر استاد مقدم
بزرگ نظرات جامع و پخته ای داشتند ،
دور و بر ما زنهای این سن و سال عموما
به زور سواد خواندن و نوشتن دارند اما
استاد دنیای علم و تجربه بود.
🌾بیاموز رسم بلند آفتاب
به هر کجا که ویرانه دیدی بتاب
#خط_خودکاری
#نستعلیق_پیشرفته
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرتدلبر
🔍 #قسمتهشتادویک
🔶 آخر شب بود صدای باد میپیچید
خوابم نمیبرد،رفتم روی تراس
استاد پشت میز گردی با یک پتو دورش
نشسته بود اشاره کرد که بنشینم کنارش
🔵 مزاحم خلوتتون نباشم
نه نازنین جان، بازم که گریه کردید
با خنده گفت : محض ریا کمیل خوندم
آخه،صادقانه گفتم : نخوندم تا حالا
🔴 حتما بخون ، اونم چند بار فقط ترجمه
انقدر ترجمشو بخون تا خوب برات جا
بیوفته بعد دیگه نمیتونی رهاش کنی
دعای کمیل و دعای ندبه و زیارت عاشورا
درس زندگی میدن ، اصلا مانیفست
زندگی هر آدم رو باید از روی این ۳ تا
نوشت . با چنان عشقی حرف میزد که
چشمهایش هم ستاره باران می شدند .
چشم استاد میخونم حتما ، همچین که
شما تعریف میکنید آدم ضعف میکنه
نمیخواهید حالا که اینجا هستیم چیزی
برام تعریف کنید ؟ خییییرررر ...
🔻خودمو لوس کردم
وا استاااااددد چرا؟؟؟؟؟
آخه ... دختر خوب هر سخن جایی و
هر نکته مکانی دارد ، حالا که اومدی از
سکوت و طبیعت اینجا استفاده کن رفتیم
کرج کلی برات حرف میزنم
چشم چشم چشم
شیطنتم گرفته بود ، سردم هم بود بلند
شدم که بروم داخل گفتم : حالا یه کم
یه کوچولو میگفتید حداقل چی میشد
مگه ؟؟؟ برو دختر لوس برو بگیر بخواب
نماز صبح خواب نمونی ...
❤️ دلم نیامد پیامهای آقا رسول را نشان
استاد بدهم چند ساعت استراحت برایش
لازم بود. جمعه برگشتیم کرج
مهدا خانم با پسرش آمدند استقبال و گل
از گل استاد شکفت . هدا خانم هم با
کلی شیطنت مادر و عمه فاطمه را با خود
برد. سفر کوتاهی بود اما درسهای زیادی
برایم داشت.
💙 شنبه سر وقت رفتم دفتر ،رکوردر
رم ، باطری اضافه ،همه چیز آماده بود
خانم دکتر بریم سراغ ادامه داستان
#ادامهدارد
💐برای یک سلام ساده تمرین کرده ام عمری
🌸🌸ولی میدانم آخر هم زبانم بند می آید...
#نستعلیق_پیشرفته
#خط_خودکاری
به ما بپیوندید 👇👇👇
@mohammad_amin_borji