eitaa logo
خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا
21.7هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
807 ویدیو
27 فایل
کانال مشاوره ازدواج و روابط عاطفی فهرست موضوعات https://eitaa.com/mohammadi2i/12923 لیست کارگاه ها https://eitaa.com/mohammadi2i/2915 تلگرام ما t.me/mohammadi2i تعین وقت و تهیه کارگاه ها @F_Shojaeeii مکتب‌ خونه @soalatkhososi تنهایی @anjomantanhai
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام آقای محمدی میشه شهربازی های تو مسیر اربعین رو بهم اطلاع بدین امسال ۳تا اتوبوس داریم میبریم که همه خانواده ان و بچه کوچیک دارن ممنون میشم بفرمایین کدوم عمود بودن یا اگر اسمشون و حدود عمودشون رو میدونین که ما اسکان های موقت یا روزانمون رو اونجا قرار بدیم به خاطر بچه ها
سلام در رابطه با سوال ۶۶: من چند سالی بود که پسر همسایه مون رو میشناختم خیلی آدم خوبی بود...بیشتر معیارامو داشت و خیلی آروم بود و سر به زیر بود و هیچ مزاحمتی بر خلاف داداشش برام ایجاد نمی‌کرد...من دوست داشتم اون بیاد خواستگاریم که بعد دو سه سال یهو غافلگیر شدم از خواستگاریش(ما هیچ ارتباطی با هم نداشتیم)... الان هم همون خصوصیات رو داره و در کل راضیم ولی مهم ترین ویژگی که اون داره و زندگیمون داره از هم می‌پاشع اینه که دروغ میگه...بیش از هزار بار دروغ گفته و دوباره عذرخواهی و دوباره تکرار... بهش اعتماد ندارم دیگه مگه اینکه یه سری چیزا رو اثبات کنه....اون پسر اونی که من تصور میکردم نبود کاملاً...
سلام در رابطه با سوال ۶۶ گاهی وقتا با چشم ظاهر بین یکیو میبینیم دلمون میره فکر میکنیم همه بدن و.....بجز اون شخص یه بت میسازیم ازش تو ذهنمون که قراره با رسیدن بهش روی ابرا زندگی کنیم کلی دعا و توسل و...تا به اون شخص برسیم خدا هم اون شخصو میاره تو زندگیمون تا نشونمون بده نباید تو کاراش دخالت کنیم باید مطیع حکمت و اراده ش باشیم باید به این برسیم که اگر تو زندگیمون به چیزایی که میخواستیم نرسیدیم تلاش کردیم ولی نشد بدونیم یه مهربونی هست که هوامونو داره که خودمونو تو چاله نندازیم اما بعضی وقتا ما با دست خودمون ، خودمون تو چاله که نه تو چاه میندازیم
سلام علیکم چن سال پیش دلبسته ی دختر خانوم شدم اوایل خیلی بیقرار بودم میگفتم فقط من باید با ایشون ازدواج کنم چون دلیل داشتم هم به دل نشسته [البته زیبایی از منم کمتر بود بیشتر برای اخلاق و اعتقاداتش ]هم مذهبی بود خلاصه ما رفیتم خواستگاری اوایل جواب درست درمونی ندادن ولی زبونشون به بله بود [ناگفته نماند من هم خونه و ماشین داشتم هم الحمدالله زیبایی] ی مدت گذشته خواستیم ماجرا رو رسمی کنیم در کمال تعجب گفتن ن دختر ما سنش کمه و میخواد درس بخونه (میدونم بهونه بود و شنیدم پسر عموش میخواست بیاد خواستگاری ) منم گفتم بدرک😐 که نخواستن اونا ضرر کردن گذشت ی مدت بله متوجه تغییر پوشش و تغيير اعتقادات شدم فهميدم ی جوگیری کوتاه مدت بوده الحمدالله الان فهمیدم که خداروشکر نشد سر هیچی قبول نکردند برای اینکه من طلبه م اگر ازدواج میکردم با ایشون هم فاتحه طلبگیم خونده بود هم دیگه آرامش سلب ميشد و مجبور میشدم با یک شخصی زندگی کنم که هیچ وجه مشترکی نداشتیم
چند وقت پیش یه خواستگار داشتم که خب از قبل هم ندیده بودمشون اما بعد از آشنایی و کمی تمایل نسبت به ادامه متوجه شدم تمام معیارهایی که تو ذهنم بود یه پله بالاترش رو دارن بجز یکی که اتفاقا خط قرمز حساب میشد🙂 خییلییی ذهنم درگیر شده بود تا اینکه از طریق یکی از دوستام با شما و کانالتون آشنا شدم و وقتی با شما صحبت کردم ، قانعم کردید که جواب منفی بدم تا مدتی بعد هم ذهنم درگیر شده بود و بهشون فکر میکردم اما خب دیگه تموم شد
من دقیقااا همچین وضعیتی داشتم قبل از اینکه بیاد خواستگاریم کلی واسه خودم تصورات و فانتزی های عاشقانه داشتم اما بعدش متوجه شدم خیییلی با هم فرق داریم خیلی حس بدی بود فکر میکردم مهم اینه عاشق هم باشیم مهم نیس اعتقاداتمون زمین تا آسمون با هم فرق میکنه ولی خداروشکر خانوادم راضی نبودن و مانع این ازدواج شدن با اینکه افسردگی گرفتم ولی خداروشکر میکنم که نشد و دیگه تصمیم گرفتم اول با یه آدم به تفاهم برسم بعدش عاشقش بشم :))
من دقیقا این تجربه رو داشتم. یکی از همکلاسیام بود که واقعا دوسش داشتم. هر کلاس مشترکی که داشتیم سعی می‌کردم حتما حاضر باشم تا فقط ببینمش. توی مجازی هم همو فالو داشتیم و خیلی پیش میومد که برم پیجش رو چک کنم. اون آقا هم مشخص بود که منو دوست داره. چیزی نمیگفت ولی رفتاراش ضایع بود جوری که همه دوستام فهمیده بودن و می‌خندیدن. آخرش یه روز واسطه فرستاد و ازم خواستگاری کرد. انگار اون لحظه تازه مغزم کار کرد. هرچی فکر کردم دیدم با اینکه اعتقادی خیلی شبیه هستیم ولی باز به هم نمی خوریم. تو موقعیت‌های مختلف احساس کردم به بلوغ عقلی نرسیده. تهشم اومد التماس برای اینکه بهش جواب مثبت بدم ولی واقعا مطمئن بودم ازش شوهر در نمیاد و تهش یه رابطه سمی ساخته میشه. اون موقع که نه گفتم خیلیییی سخت بود ولی الان میگم خدا رو شکر که احساسی تصمیم نگرفتم.
تو مجازی عاشق شدم بعد 1سال و نیم فهمیدم طرف از نظر سنی 8سال بزرگتر از خودمه و دوتا ازدواج نا موفق داشته با 5تا فرزند نمیدونم اسم اون حرفی ک اولش درست ب من نگفت رو چی میشه گذاشت، دروغ یا هرچی نمیگم عاشقی تو مجازی خوبه یا بده، ولی باید با حساب کتاب باشه
می خوام درد و دل و دغدغه هاتون رو توی کانال بذارم. حرفی، حدیثی، درد دلی، غری چیزی دارید می شنوم. (فقط می خونم، جواب نمی دم) @mohammadii3
سلام خسته نباشید دخترم و 19 سالمه خواستگار از فامیل زیاد دارم ولی مادرم همشونو بدون اینکه به من بگه رد میکنه از طرفی خودم حس میکنم شرایط ازدواج رو دارم اما نمیدونم چطور باید به مادرم بگم
میخوام غر بزنم... یه مدتیِ که نه ناراحتم نه خوشحال! جسمم مریضِ و دائم تب دارم... میگن عفونت توی خونم زیادِ... خستم...خیلی خستم... کاش کسی بود می‌شد بهش تکیه کنی... یه وقتایی دلم محبت میخواد... دلم می‌خواد عین خیلی از دخترا با کسی برم بیمارستان که مواظبمِ و دوسم داره... همش می‌ترسم اینا هم انحرافی که شما نوشتید باشه و خودم رو کنترل میکنم... البته من فقط دلم محبت میخواد اصلا فانتزی یا تصور خاصی از اون شخص ندارم... فقط دلم خیلی بیش از حد گرفته از این حجم تنهایی که باید با فشار روی ۴ و ۵ تنهایی تنم رو بکنم و برم بیمارستان و سرم بزنم... البته دیگه بعید میدونم با این شرایط روحی و جسمی کسی پیدا بشه که منو دوست داشته باشه و بخواد...
دخترم و ۲۵ سالمه ، بخاطر فضای سرد و بی تعلق خانواده از بچگی سعی کردم شخصیت مستقل و فعالی باشم. از ۱۷سالگی خواستگار زیاد داشتم و نیاز به ازدواج داشتم ؛ درگیر ارتباط با جنس مخالف شدم و خانواده باخبر شدند. بی توجهی و کم محبتی زیاد کشیدم با سختگیری های الکی به بهانه تحصیل و ازدواج خواهر بزرگتر و حرف مردم خواستگارارو رد می‌کردند. حالا منه افسرده ناامید حوصله هیچکسو ندارم و خانواده‌مو نمیبخشم که فرصت زندگی مشترک سالم ازم گرفتند.