فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ رو برای این گذاشتم که امشب ی نفر بهم گفت تازه توبه کردم. اما روم نمی شه نماز بخونم و....
لینک کانال مشاوره پیش از ازدواج
@mohammadi2i
"وارد آبادان که شدیم جنگ حسابی بالا گرفته بود. برادرم گفت گاهی نامه ای بنویس و ما را از حال خود باخبر کن. گفتم در این وانفسا چه بنویسم. گفت بنویس : من زنده ام!! "
کتاب" من زنده ام" شرح مظلومیت و غربت اسیرانی است که بی سلاح و بی دفاع در زندان های الرشید و استخبارات، قتلگاه های عنبر، الرمادیه، تکریت و موصل بدترین نوع شکنجه ها را از خبیث ترین دشمنان خدا متحمل شدند. گروهی شهید و گروهی مجروح به کشور بازگشتند.
کتاب 8 فصل داره و روایت 4 سال اسارت دختر جوانیه که در زندان های ارتش بعث عراق به سر می بره.
آن چه در این کتاب می خونید شرحی بسیار زیبا، روان، سلیس و صادقانه است از رنجی که فکر به اون هم آزاردهنده است.
با این کتاب ساعت ها زندگی کردم و بقدری به آن فکر کردم که شبی در عالم رویا، خودم را در زندان تکریت عراق دیدم🤦♂.
این کتاب رو حتما بخونید چون روایتگر مجاهدت های خالصانه کسانیه که تاریخ در مقابل عظمت اون ها سر تعظیم فرود آورده.
"چوپانی اسیر شده بود. او را از پا آویزان کردند و با شلاق به سر و صورتش زدند. کلت را روی شقیقه اش گذاشتند و گفتند :وصیتی داری بکن، تیر خلاص است. او که از دهان و دل و روده اش خون می ریخت، با لکنت گفت از گوسفندهایی که آورده ام یکی را برای سلامتی امام خمینی قربانی کنید. آنقدر با شلاق به سر و صورتش زدند که دیگر چهره اش قابل شناسایی نبود و مظلومانه به شهادت رسید. "
" از بوی گوشت جزغاله به تهوع افتادم. در میان جسد ها می شد کودکانی را تشخیص داد که در آغوش مادرانشان سوخته بودند و جدا کردنشان ممکن نبود. انگار در هم ذوب شده بودند. از حدود 400 نفر 150 نفر از قربانیان قابل شناسایی نبودند. به ناچار همه را در یک گور دسته جمعی به خاک سپردند. "
پ. ن:
1) تحسین می کنم ذهن سرکار خانم معصومه آباد را بابت دقت نظری که در بیان دقیق جزئیات داستان بکار می برند.
2)در مورد اسارت کتاب حکایت زمستان (عباس حسین مردی) هم بسیار زیباست.
3)اگر دچار سوگ عاطفی شدید، این کتاب رو بخونید، می شوره می بره.
#من_زنده_ام
#معصومه_اباد
#مستند_داستانی
#اسیر_3358
#معرفی_کتاب
بچه هامون دارن زیر بار دوران مجردی کباب میشن
بعضا دین و ایمان شون رو هم دارن از دست میدن و ما هنوز درگیر رسم و رسومات غیر ضروری هستیم.
خب چه اشکالی داره جلسه اول رو ساده تر برگزار کنیم؟ حتی با اجازه خانواده ها توی ی محیطی مثل کافه برگزار کنیم که برای هر دو نفر هزینه زیادی نداشته باشه.
واقعا خیلی از مورد ها، موردهای یک جلسه ای هستن. یعنی بعد از اولین دیدار، اشنایی ادامه پیدا نمی کنه.
پس اگر فرهنگ خانواده تون اجازه میده، می تونید جلسه اول رو بیرون برگزار کنید.
لینک کانال مشاوره پیش از ازدواج
@mohammadi2i
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دگر، تهیه بدستور می شود
گه جور می شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود…
گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
ازهرچه زندگیست دلت سیر می شود
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصت مان دیر می شود
کاری ندارم کجایی چه می کنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود
اگر توی خواستگاری طرف مقابل دلبسته شما بشه، بشدت دوست تون داشته باشه اما به دل شما نشینه یا تناسب نداشته باشید
چیکار می کنید؟ چه جوابی بهش می دید؟
@mohammadii3
والا خیلی خیلی پیش اومده و خیلی هم پیگیر بودن اما اصلا به دل من نمینشستن
خیلی رک بهشون میگفتم من واقعا هیچ حسی ندارم نسبت به شما😐والا....
بنظرتون کار بدی میکردم؟😐
سلام وقتتون بخیر اقای محمدی
در مورد سوال داخل کانال
من بیشتر اوقات منطقی هستم تا احساسی،مقاومت میکنم و از نظر خودم کوتاه نمیام.چنانچه یکبار این اتفاق افتاد،یکسال پیگیری خانواده اقا پسر ادامه داشت ولی خوب پای جوابمون موندیم.
و البته این هم بگم من چون از نزدیک ازدواج یکی از بستگان رو دیدم که،اقا پسر پسندیده بودن ولی خوب دختر خانم و خانواده اشون نمیخواستن ولی با اصرار مادر اقا پسر و اینکه ساداتم و.... از این دست صحبتها ازدواج سر گرفت ولی الان هم بعد نزدیک بیست و هفت سال زندگی،تنش و تفاوت بینشون باقی هست شاید کم تر شده باشه ولی خوب ...
آخرینش برا من همین هفته پیش اتفاق افتاد
یه خانمی اومد در خونمون و شماره گرفت و قرار گذاشتیم
بعد پسرشون اصلا به من نمیخورد بعد که جواب منفی دادم مامانش باز اومد در خونمون و ما فهمیدیم که پسرش منو توو مغازش دیده بوده و تعقیب کرده بوده خونمونو یاد گرفته😐
و خیلی مامانش گفت که شما رو دوس داره و ازتون خوشش اومده و...
منم گفتم به هم نمیخوریم و دلیل آوردم
دیدم کوتاه نمیاد با کلی مقدمه چینی گفتم همونطوری که ممکنه پسر شما خواستگاری یه دختر همه چیز تموم بره ولی به دلش نشینه، پسر شما هم با وجود همه خصوصیات خوبی که داشتن به دل من ننشستن
البته که بازم کوتاه نیومد و گفت بعد عمری پسرم از یکی خوشش اومده بیا خودت ببینش و بهش بگو قانعش کن، منم گفتم خیر دلبستگیش با دوباره دیدن بدتر میشه نه بهتر🙄
سلام و ادب
با تجربه ی تلخی که در این زمینه داشتم باید بگم که
شما هیچ مسئولیتی در قبال احساسات بقیه ندارید مخصوصا در این موضوع که بسیار حساس و سرنوشت سازه!
بنده یه خواستگاری داشتم که یک سری از ملاک هامو رو نداشت اصلا
به اصرار خانواده و ابراز احساسات آقا پسر جواب مثبت دادم
ولی نمیدونستم حسی که بر اثر هیجان باشه همونطور که سریع به وجود اومده سریع هم از بین میره
و من موندم و یه تجربه ی بسیار بسیار تلخ که بعد از حدود هشت ماه هنوز دارم ضربه میخورم ازش..!!
بهش محترمانه توضیح میدم اگه گوش نداد بلاکش میکنم خودش با این قضیه کنار بیاد
سلام
متاسفانه خیلی بد این حس
منکه یجوری همه تقصیرا ميندازم گردن خودم ک یوقت دلش نشکنه و اعتماد ب نفسش از دست نده کلی با خودش بگه چرا مگه چمه و...
میگم من مناسب شما نیستم و.... 😔