✅👈 گفتگوى جالب چوپان و حجّاج ثقفی
🎤👈 آیت الله دستغیب
💠 در بعضى از تواريخ نوشتهاند كه وقتى حجّاج بن يوسف ثقفى استاندار حجاز شده بود، با دستگاه حكومتى حركت مىكرد براى محلّ مأموريتش.
💠 در اثناى راه قبل از ظهر به محلّى رسيد. آنجا خيمه و خرگاه نصب كردند و دو طرف خيمه را بالا زدند تا هوا كوران شود و جريان پيدا كند.
💠 سفره كه پهن كردند همينطور كه نگاه مىكرد در مسافت دور، چوپانى و چند گوسفند به چشم او خورد. چوپان در اثر گرماى زياد و سوزش آفتاب سرش را زير شكم گوسفندى كرده كه لااقل آفتاب بر سرش نتابد.
💠 حجّاج شقى رقّتى كرد و گفت:«برويد آن چوپان را بياوريد». چوپان را آوردند. او اعتنايى به حجّاج نكرد. حجّاج گفت: «بنشين». چوپان گفت: «كار دارم بايد مواظب گوسفندانم باشم».
💠 حجّاج گفت: «فعلا اينجا، هم سايه است، هم طعام لذيذى است، بنشين، خوراك بخور، استراحت بكن و آنوقت برو». چوپان گفت: «قبلا جايى دعوت دارم».
💠 حجّاج تعجّبكنان گفت: «كجا؟». چوپان گفت: «جايى كه از مهمانى تو بزرگتر است». حجّاج تعجّب كرد و گفت: «او كيست؟». چوپان گفت: «من روزه دارم و روزهدار، مهمان خداست». چوپان بيابانى و اين ايمان خيلى شگفتآور است.
💠 حجّاج به او گفت: «روز به اين گرمى مناسب با روزه نيست». چوپان گفت:«قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا». آتش جهنّم گرمتر است. يعنى تو از آتش جهنّم خبر ندارى، اگر خبر داشتى روزه در اين گرما را مناسب مىدانستى.
💠 حجّاج گفت:«امروز طعام بخور، فردا روزه، برو». چوپان گفت:«آيا تو ضامن مىشوى فردا زنده باشم. از كجا؟ شايد امروز روز آخر عمرم باشد».
💠 حجّاج متغيّر شد و گفت:«چقدر كم عقل هستى، چنين خوراك ملوكانهاى كه در عمرت نديده و نخواهى ديد، نمىخورى براى اينكه روزه هستى؟».
💠 چوپان گفت: آيا تو اين خوراك را پاكيزه و خوب قرار دادى؟ اگر خدا عافيت بدهد، خوراك طيب مىشود هر چند نان جو باشد، اگر عافيت را خدا بگيرد، طيب نيست هر چند اين سفره باشد».
💠 يعنى نگاه به جلوه سفره نكن. اگر دندان دردى همراهش باشد، ناگوار است. اگر از گلو پايين رود، دلدرد بگيرد، يا هزار جور بيمارى ديگر.
💠 بنابراين، عافيت خدايى، طعام را طيب مىكند، پس اگر عافيت داد، فرقى بين نان جو و حلوا نيست فقط چند ثانيهاى از حيث ذايقه فرق مىكند وگرنه از دهان كه پايين رفت، در شكم، مرغ باشد يا جو فرقى نمىكند.
📚 ایمان، ص ۵۹
#دستغیب
#چوپان_حجاج
#مهندسی_فرهنگی
https://eitaa.com/joinchat/1801519111Cba7e16497a
🔘داستان کوتاه
مرد تاجری در شهر کوفه ورشکست شد و مقدار زیادی بدهکار گردید، به طوری که از ترس طلبکاران در خانه اش پنهان شد، و از خانه بیرون نیامد، تا اینکه شبی از ماندن در خانه دلتنگ گردید.
بنابر این نیمه شب از خانه خارج شد و برای مناجات به مسجد رفت، و مشغول نماز و راز و نیاز به درگاه خداوند بی نیاز شد و در «دعاهایش از ارحم الّراحمین خواست که فرجی بفرستد و قرض هایش را ادا فرماید، و صدای ضجه و یا الرحمن الراحمین اش تمام فضای مسجد را پُر کرده بود».
در همان زمان بازرگان ثروتمندی در خانه اش خوابیده بود، در خواب به او گفتند: «اکنون مردی، خدای ارحم الراحمین را می خواند و از خدای مهربان و بخشنده ادای دین خود را می طلبد، برخیز و قرض او را ادا کن.»
بازرگان ثروتمند از خواب بیدار شد، وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و دوباره خوابید، باز در خواب همان ندا را شنید، تا اینکه در مرتبه سوّم برخاست و هزار دینار با خود برداشت و سوار شتر شد، آنگاه مهار شتر را رها کرد و گفت: آن کسی که در خواب به من امر کرد که از خانه خارج شوم، خودش مرا به مرد محتاج خواهد رسانید.
شتر کوچه های شهر را یکی پس از دیگری پیمود و در برابر مسجدی توقّف کرد، تاجر پیاده شد و به طرف مسجد رفت، ناگهان متوجّه شد از درون مسجد صدای گریه و زاری می آید و کسی صدا می زند یا ارحم الرّاحمین... داخل مسجد شد، پیش تاجر ورشکسته رفت و گفت: ای بنده خدا، سر بردار، زیرا خدای ارحم الراحمین دعایت را مستجاب کرد.
آنگاه هزار دینار پول را به او داد و گفت: «با این قرض هایت را بپرداز و مخارج زن و بچه هایت را تأمین کن و هر وقت این پول تمام شد و باز محتاج شدی، اسم من فلان، و محلّ کارم فلان جا است و خانه ام در فلان محلّه می باشد، به من مراجعه کن؛ تا دوباره به تو پول بدهم.»
تاجر ورشکسته گفت: «این پول را از تو می پذیرم، زیرا می دانم عطا و بخشش خدای ارحم الراحمین است، ولی اگر دوباره محتاج شدم پیش تو نمی آیم». بازرگان گفت: «چرا؟ پس به چه کسی مراجعه می کنی؟»
تاجر ورشکسته گفت: «به همان کسی که امشب به او عَرْضِ حاجت کردم و او تو را فرستاد تا کارم را درست کنی. بازهم اگر محتاج شوم، از او که مهربانترینِ مهربانان و بخشنده ترینِ بخشنده ها است، ارحم الرّاحمین است کمک و یاری و مساعدت می خواهم که هیچ وقت بنده هایش را از یاد نمی برد.
اگر محتاج شوم باز هم به خدایم که به من نزدیک تر است و دعایم را مستجاب می کند روی می آورم و از او می خواهم، و او هم وسائلی مانند شما را برایم می فرستد و کارم را اصلاح می کند».
📗 قلب سلیم، ج 1
✍ شهید آیت الله
#دستغیب
#داستان
#مهندسی_فرهنگی
https://eitaa.com/joinchat/1801519111Cba7e16497a
👇بخونید💞
💠 سخن عزراییل بسیار تکان دهنده...
✍مرحوم شهید #دستغیب (ره) در کتاب“داستانهای شگفت” حکایتی درباره اهمیت #زیارت_عاشورا آورده اند که خلاصه آن 😊
چنین است:🍃
💞 یکی از علمای نجف حدود یکصد سال پیش، در خواب حضرت عزراییل را می بیند. پس از سلام می پرسد: از کجا می آیی؟☘
💢ملک الموت می فرماید: از شیراز! روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم.💫
🌿شیخ می پرسد: روح او در چه حالی است⁉️
عرزاییل می فرماید: در بهترین حالات و بهترین باغهای عالم برزخ.🍁
خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است.🌿
💕آن عالم پرسید: آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است‼️☘
💢فرمود: نه!
گفتم: آیا برای نماز جماعت و بیان
احکام!
فرمود: نه!
گفتم پس برای چه
فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا.🍃
🌟نقل است که مرحوم میرزا، سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری نمی توانست بخواند، نایب می گرفت.😊
#ژیارت_عاشورا
#عاشورا
#داستان
#دستغیب
#میزاابراهیم_محلاتی
#مهندسی_فرهنگی
https://eitaa.com/joinchat/1801519111Cba7e16497a
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•