چرا انقدر هراسانی جعده!
پارچههای زربفت، لباسهای الوان، قصر شکوهمند معاویه را به یاد آور. یادت نرود که پیک چه گفت. این جام زهر را که به حسن بخورانی، همین امشب راهی شام میشوی و به نکاح یزید در میآیی. این زندگی فقیرانه در خرابههای مدینه، شایستهی دختر اشعث نیست...!
زمانی که همسر پسر رسول الله شدی، یقین داشتی قدرت از آن اوست؛ امّا افسوس که او به دلیل قلت افراد سپاهش با معاویه صلح کرد و ورق به نفع معاویه برگشت. تو ماندی، پدرت و خوارج با یک عمر بازی باخته در حکومت نداشتهی حسن...
اما حال که سرنوشت بار دیگر فرصتی در دستان تو نهاده، چرا غفلت کنی و روی گردانی؟ چه خیری دیدهای در این خانه که حسن هر روز به روزه بود و هر شب به مناجات. روزیتان نان و خرمایی بود بسان فقرای مدینه. پس این را غنیمت بدار و تردید نکن!
دست و دلت نلرزد جعده! هم الان است که حسن از مسجد بیاید و تو جام بدست، در حسرت رویاهایت بمانی...!
نویسنده: #کاف_ابوالقاسمی
#شهادت_امام_حسن_مجتبی
#امام_حسن