eitaa logo
『 رُوضَةُ الحُسيݧ 』
1.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2هزار ویدیو
72 فایل
•°❥|خیلے حسیݧ زحمتـ‌ ماراڪشیده استـ|•°❥ •✿•مدیـــــࢪ ↯ ‌➣ ﴾؏﴿ حضࢪتـــــ اربابـــــ •✿•خادم کانال💌↯ بھ یادشھیداݩ؛ #حاج‌قاسم‌سلیمانے #مصطفےصدرزادھ •|تیتر خواهد شد بہ زودے بر جراید مـطلبے شیعیان مشغول احداث ضریح حسن اند|•
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5972159880583185790.mp3
6.38M
『 ♡ 🎧 ♡ 』 زمینه فوق العاده زیبا و شنیدنی من لی غیرک حسـین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『  • • 』 『  • • 』 『امیرالمومنین علے علیہ السلام 』 یڪے از این جنگاوران،قهـرمان نامدار عرب بنام «عمرو بن عبدود»بود ڪہ نیرومندترین و دلاورترین مرد رزمندہ عرب بہ شمار مے رفت،او را با هـزار مرد جنگے برابر مے دانستند و چون در سرزمینے بنام «یلیل »بہ تنهـایے بر یڪ گروہ دشمن پیروز شدہ بود«فارس یلیل »شهـرت داشت.عمرو در جنگ بدر شرڪت جستہ و در آن جنگ زخمے شدہ بود و بہ هـمین دلیل از شرڪت در جنگ احد باز ماندہ بود و اینڪ در جنگ خندق براے آنڪہ حضور خود را نشان دهـد،خود را نشاندار ساختہ بود. عمرو پس از پرش از خندق،فریاد«هـل من مبارز»سرداد و چون ڪسے از مسلمانان آمادہ مقابلہ با او نشد،جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را بہ باد استهـزاء گرفت و گفت:«شما ڪہ مے گویید ڪشتگانتان در بهـشت هـستند و مقتولین ما در دوزخ،آیا یڪے از شما نیست ڪہ من او را بہ بهـشت بفرستم و یا او مرا بہ دوزخ روانہ ڪند؟!»سپس اشعارے حماسے خواند و ضمن آن گفت:«بس ڪہ فریاد ڪشیدم و در میان جمعیت شما مبارز طلبیدم،صدایم گرفت!». نعرہ هـاے پے در پے عمرو،چنان رعب و ترسے در دلهـاے مسلمانان افڪندہ بود ڪہ در جاے خود میخڪوب شدہ قدرت حرڪت و عڪس العمل از آنان سلب شدہ بود.هـر بار ڪہ فریاد عمرو براے مبارزہ بلند مے شد،فقط علے علیہ السلام بر مے خاست و از پیامبر اجازہ مے خواست ڪہ بہ میدان برود،ولے پیامبر موافقت نمے ڪرد.این ڪار سہ بار تڪرار شد.آخرین بار ڪہ علے علیہ السلام باز اجازہ مبارزہ خواست،پیامبر بہ علے علیہ السلام فرمود:این عمرو بن عبدود است!علے علیہ السلام عرض ڪرد:من هـم علے هـستم! سرانجام پیامبر اسلام صلے اللہ علیہ و آلہ و سلم موافقت ڪرد و شمشیر خود را بہ او داد،و عمامہ بر سرش بست و براے او دعا ڪرد.
『  • • 』 『  • • 』 『امیرالمومنین علے علیہ السلام 』 علے علیہ السلام ڪہ بہ میدان جنگ رهـسپار شد،پیامبر اسلام صلے اللہ علیہ و آلہ و سلم فرمود:«برز الاسلام ڪلہ الے الشرڪ ڪلہ »: تمام اسلام در برابر تمام ڪفر قرار گرفتہ است این بیان بخوبے نشان مے دهـد ڪہ پیروزے یڪے از این دو نفر بر دیگرے پیروزے ڪفر بر ایمان یا ایمان بر ڪفر بود و بہ تعبیر دیگر، ڪارزارے بود سرنوشت ساز ڪہ آیندہ اسلام و شرڪ را مشخص مے ڪرد. علے علیہ السلام پیادہ بہ طرف عمرو شتافت و چون با او رو در رو قرار گرفت،گفت:تو با خود عهـد ڪردہ بودے ڪہ اگر مردے از قریش یڪے از سہ چیز را از تو بخواهـد آن را بپذیری. او گفت: -چنین است. -نخستین درخواست من این است ڪہ آیین اسلام را بپذیری. -از این درخواست بگذر. بیا از جنگ صرف نظر ڪن و از اینجا برگرد و ڪار محمد صلے اللہ علیہ و آلہ و سلم را بہ دیگران واگذار.اگر او راستگو باشد،تو سعادتمندترین فرد بہ وسیلہ او خواهـے بود و اگر غیر از این باشد مقصود تو بدون جنگ حاصل مے شود. -زنان قریش هـرگز از چنین ڪارے سخن نخواهـند گفت.من نذر ڪردہ ام ڪہ تا انتقام خود را از محمد نگیرم بر سرم روغن نمالم. -پس براے جنگ از اسب پیادہ شو. -گمان نمے ڪردم هـیچ عربے چنین تقاضایے از من بڪند.من دوست ندارم تو بہ دست من ڪشتہ شوی،زیرا پدرت دوست من بود. برگرد،تو جوانی! -ولے من دوست دارم تو را بڪشم! عمرو از گفتار علے علیہ السلام خشمگین شد و با غرور از اسب پیادہ شد و اسب خود را پے ڪرد و بہ طرف حضرت حملہ برد.جنگ سختے در گرفت و دو جنگاور با هـم درگیر شدند.عمرو در یڪ فرصت مناسب ضربت سختے بر سر علے علیہ السلام فرود آورد.علے علیہ السلام ضربت او را با سپر دفع ڪرد ولے سپر دونیم گشت و سر آن حضرت زخمے شد،در هـمین لحظہ علے علیہ السلام فرصت را غنیمت شمردہ ضربتے محڪم بر او فرود آورد و او را نقش زمین ساخت.گرد و غبار میدان جنگ مانع از آن بود ڪہ دو سپاہ نتیجہ مبارزہ را از نزدیڪ ببینند.ناگهـان صداے تڪبیر علے علیہ السلام بلند شد. غریو شادے از سپاہ اسلام برخاست و هـمگان فهـمیدند ڪہ علے علیہ السلام قهـرمان بزرگ عرب را ڪشتہ است ڪشتہ شدن عمرو سبب شد ڪہ آن چهـار نفر جنگاور دیگر ڪہ هـمراہ عمرو ازخندق عبور ڪردہ و منتظر نتیجہ مبارزہ علے و عمرو بودند،پا بہ فرار بگذارند!سہ نفر از آنان توانستند از خندق بہ سوے لشگرگاہ خود بگذرند،ولے یڪے از آنان بنام «نوفل »هـنگام فرار،با اسب خود در خندق افتاد و علے علیہ السلام وارد خندق شد و او را نیز بہ قتل رساند!با ڪشتہ شدن این قهـرمان، سپاہ احزاب روحیہ خود را باختند،و از امڪان هـر گونہ تجاوز بہ شهـر،بڪلے ناامید شدند و قبائل مختلف هـر ڪدام بہ فڪر بازگشت بہ زادگاہ خود افتادند. آخرین ضربت را خداوند عالم بہ صورت باد و طوفان شدید بر آنان وارد ساخت و سرانجام با ناڪامے ڪامل راہ خانہ هـاے خود را در پیش گرفتند پیامبر اسلام صلے اللہ علیہ و آلہ و سلم بہ مناسبت این اقدام بزرگ علے علیہ السلام در آن روز بہ وے فرمود: «اگر این ڪار تو را امروز با اعمال جمیع امت من مقایسہ ڪنند،بر آنهـا برترے خواهـد داشت; چرا ڪہ با ڪشتہ شدن عمرو، خانہ اے از خانہ هـاے مشرڪان نماند مگر آنڪہ ذلتے در آن داخل شد، و خانہ اے از خانہ هـاے مسلمانان نماند مگر اینڪہ عزتے در آن وارد گشت »
『  』 ما را بہ دواے اشڪ واڪسینہ ڪنید درمان بہ هـمین مرهـم دیرینہ ڪنید ما را بہ هـواے روضہ تا آخر عمر در بین حسینیہ قرنطینہ ڪنید
هدایت شده از ☕|• ڪافہ شــــهرزاد •|☕
زمانہ ے عجیبی‌ست ۷۰سالہ هـا براے ریاست لَہ لَہ میزنند و دهـهـ‌ِ ۷۰ے هـا براے شهـادت! 📎『  @rozeh_shohada
🕊 چهـل شب باقے موندہ تا شب میلاد حضرت ولے عصر(عج)،هـرشب بہ نیت سلامتے و فرج آقا،و دفع بلا وبیمارے باهـم دعاے فرج و قرائت میڪنیم التماس دعا🙏
Ziyarat-Ashura.mp3
15.25M
🥀 『  🙏 』 🎤 🍃💔قرائت زیارت عاشورا هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا و
『  🙏 』 🍃💔قرائت زیارت عاشورا هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوتا فال و بین دستام نگه داشتم به سمتش گرفتم یکی از فال ها رو برداشت و باز کرد و خوند. و لبخندی روی لباش نشست از فضولی داشتم میمردم. با گوشه ی چشم به برگه ای که دستش بود نگاه میکردم اما نمیتونستم بخونم خیلی ریز نوشته شده بود کلافه شده بودم پاهامو تکون میدادم متوجه حالتم شد و فال رو بلند خوند - دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندارم ... _ بعدم آهی کشید و حرکت کرد. - خانم محمدی شما فالتون رو باز نمیکنید با بدجنسی گفتم : نه میرم خونه باز میکنم اخم هاش رفت تو هم و با ناراحتی گفت. باشه هر طور صلاح میدونید. خندم گرفته بود . دلم سوخت براش اما دوست داشتم یکم اذیتش کنم گوشی سجادی زنگ خورد چون پشت فرمون بود جواب داد و گذاشت رو بلند گو _ سلاااااام علی آقای گل _ سلام آقای محسنی فداکار إ چیشده علی جون حاالا دیگه غریبه شدیم که میگی محسنی _ نه وحید جان حالا قضیه ی فداکار چیه - سجادی خندید و گفت:هیچی... باشه باشه حاالا منو مسخره میکنی وایسا فردا تو دانشگاه جلوی خانوم ..... سجادی هول کرد و سریع گوشیو از رو بلند گو برداشت و گفت - وحید جان پشت فرمونم بعدا تماس میگیرم خدافظ... بعد با حالت شرمندگی گفت تورو خدا ببخشید خانم محمدی وحید یکم شوخه... حرفشو قطع کردم و باخنده گفتم ایرادی نداره خدا ببخشه... نگاهی به ساعتم انداختم ساعت ۴ بود چقدر زود گذشت اصلا متوجه گذر زمان نبودیم. - آقای سجادی فکر میکنم دیر شده باید برم خونه سجادی نگاهی به ساعت ماشین انداخت گفت: ای وای ساعت ۴ اصلا حواسم به ناهار نبود اجازه بدید بریم یه جا ناهار بخوریم بعد میرسونمتون. _ باور کنید اصال گشنم نیست. آخه اینطوری که نمیشه من اینطوری شرمنده میشم. تا یک ساعت دیگه میرسونمتون خونه. سرعت ماشین رو زیاد کرد و جلوی رستوران وایساد خیلی سریع غذا رو خوردیم و منو رسوند خونه داشتم از ماشین پیاده میشدم که صدام کرد. - اسمااااااء خانوم تو دلم گفتم واااای بازم اسمم و... بله - حرفی باقی مونده که بخواید بزنید إم.... نه فکر نکنم... شما چی - اصلا... من که گفتم مسئله فقط شمایید - اگه اجازه بدید من به مادرم بگم امشب زنگ بزنن با خانواده... حرفشو قطع کردم. آقای سجادی یکم به من زمان بدید... ممنون بابت امروز به خانواده سلام برسونید. خدافظ اینو گفتم و از ماشین پیاده شدم و با سرعت رفتم داخل خونه به دیوار تکیه دادم و یه نفس راحت کشیدم برخوردم بد بود. بچگانه رفتار کردم حتما سجادی هم ناراحت شد.... اما من ..من میترسیدم... باید بهم حق بده. باید درکم کنه من به زمان احتیاج دارم.... باید بهم فرصت بده... پکرو بی حوصله پله ها رو رفتم بالا وارد خونه شدم و یراست رفتم تو اتاقم لباسامو در آوردم و پرت کردم یه گوشه نشستم رو تخت. سردرد عجیبی داشتم موهامو دورو ورم پخش کردم و دوتا دستمو گذاشتم روی شقیقه هام _ خدایا...خودت کمکم کن تصمیم گیری سخته