eitaa logo
مجموعه فرهنگی محبان آل یس(ع)
334 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
9.2هزار ویدیو
18 فایل
امام صادق(ع)فرمودند: از نشانه های موُمن این است زمانه خود را بشناسد
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از همنشینی با خوبان 🗨
🔔 مردِ جنگ؛ پناهِ خانواده... حتی روزهایی‌ که مدت‌ زمانِ کمی خونه بود؛ برا بازی با بچه‌ها وقت می‌گذاشت؛ گاهی هم‌ که میومد مرخصی و من خواب بودم، بیدارم نمی‌کرد؛ آروم به بازی با بچه‌ها مشغول میشد تا خودم بیدار بشم... همین که وارد خونه می‌شد؛ اگه سرِ تشتِ لباس بودم، حتی کفشش رو هم در نمی‌آورد؛ همونطور می‌نشست و باهام لباس می‌شست؛ اگر هم کار دیگه‌ای داشتم، آستین‌هاش رو بالا میزد و مشغولِ کمک میشد... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید غلام‌محمد نیک‌عیش 📚 🔹@h_khoban_ir
هدایت شده از همنشینی با خوبان 🗨
🌷 🔔علیرضا هدیه‌ی امام‌ رضا (ع) بود... پسر نداشتم و خیلی دلم پسر می‌خواست. رفتم مشهد و روبرویِ سقاخانه‌ ی حرم علی بن موسی الرضا علیه السلام ایستادم. یادمه که داشت برف می‌بارید. همونجا گفتم: یا امام‌رضا علیه‌السلام من از شما رضا می‌خوام... وقتی هم رضا شهید شد، داشت برف می‌یومد. رفتم مشهد و دوباره روبرویِ سقاخونه ایستادم، گفتم: یا امام رضا علیه‌السلام! خوب رضا بهم دادی، خوب هم بُردی؛ مثلِ جوادت توی ۲۵ سالگی بُردی. افتخار می‌کنم و خوشحالم... 👤خاطره‌ای از زندگی عارف شهید علیرضا شهبازی 📚 🔹@h_khoban_ir
هدایت شده از همنشینی با خوبان 🗨
🌷 🔔 رفتاری عجیب از یک آقازاده‌ی عزیز... محمدحسن پسرِ شهید قدوسی بود و نوه‌ی علامه طباطبایی. توی عملیات دیدم یهو بلند شد و رفت سمتِ تانکی‌ که خودش اون رو زده بود. گفتم: کجا میری؟ گفت: خدمه‌ی تانک عراقی داره می‌سوزه، تکلیف من زدنِ تانک بود، اما حالا می‌بینم یه انسان داره می‌سوزه و تکلیفمه که نجاتش بدم.... ۱۶‌دی بود که تیر خورد به سینه‌ی محمد حسن و داشت دست و پا میزد. تا رفتم کمکش، دیدم با خونِ سینه‌اش داره وضو می‌گیره. شوکه شدم. بهم گفت: کمک کن برم سجده. پیشانی‌اش رو گذاشت روی خاک و پر کشید... 👤خاطره‌ای از زندگی دانشجوی شهید محمدحسن قدوسی 📚 🔹@h_khoban_ir
هدایت شده از همنشینی با خوبان 🗨
🌷 🔔حاضر نیستم خانمِ بی‌حجاب بیاد عروسی‌ام ... دم‌دمایِ ‌عروسی، پدرم داشت لیستِ‌ مهمونا رو آماده می‌کرد، که مهدی دید آمارِ تعدادی خانواده بدحجاب رو هم نوشته؛ به احترامِ پدرم اون موقع چیزی نگفت. اما بعدش بهشون زنگ زده و گفته بود: اگه این مسأله باعث بشه دخترتون رو بهم ندین، تا آخر عمر ازدواج نمی‌کنم، اما اجازه هم نمیدم خانمِ بدحجاب بیاد تویِ عروسی‌ام، وگنـاهی رخ بده... پدرم هم قبول‌کرد و خانواده‌ی بدحجاب دعوت نکردیم.... پنجشنبه آقا مهدی اومد و گفت: بیا بریم قم حرم حضرت‌ معصومه(س) ؛ هم زیارتی کنیم و هم مددی بگیریم برا بقیه‌ی کارها... رفتیم و از تویِ حرم آقا مهدی زنگ زد به یکی از علما، تا از قرآن مدد بگیریم. ایشون هم قرآن باز کرد و آیه‌ی زوج هایِ بهشتی اومد... 👤خاطره‌ای از زندگی مدافع‌حرم شهید مهدی نوروزی 📚 🔹@h_khoban_ir
هدایت شده از همنشینی با خوبان 🗨
🌷 🔔 استهلاکش رو چیکار می‌کنی؟!!! دامادمون مریض بود و حسن می‌خواست قبل از رفتن به جبهه، بهش سر بزنه. با هم رفتیـم و بینِ راه حسن آقا ماشین سپاه روگذاشت و خودروی خودش رو سوار شد. بهش گفتم: ماشین شما توی برف گیر می‌کنه. گفت: خب چاره چیه؟ گفتم: با همون ماشینِ سپاه می‌رفتیم، من پول بنزینش رو می‌دادم. حسن‌آقا گفت: به فرض که پـول بنزینش رو میدادی، استهلاکِ خودرو رو چیکار می‌کردی؟ اون شب وقتی به مقصد رسیدیم، حسن نتونست ماشین رو خاموش کنه، چون می‌ترسید توی برف و کولاک یخ بزنه و روشن نشه؛ اما حاضر نشد از بیت‌المال استفاده کنه. 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید حسن انفرادی حسن‌آباد 📚 🔹@h_khoban_ir
هدایت شده از همنشینی با خوبان 🗨
🌷 🔔 توی دینداری خاص باشیم؛ مثلِ عباس آقا... رفتارهاش خاص و دلنشین بود. چه در امر به‌ معروف؛ چه در ویژگیهای اخلاقی... یه روز دختربچۀ همسایه رو بی‌حجاب توی خیابون دید؛ جای بدخُلقی و تشر زدن؛ شکلاتی بهش داد و با محبت گفت: دخترم! روسری سرت کن... الان اون دختر بزرگ شده و میگه: هنوز شیرینیِ اون شکلات یادمه... تویِ کمک به دیگران هم برا اینکه نیازمندی خجالت نکشه، رو در رو چیزی بهش نمی‌داد. حتی وقتی می‌خواست به مـادرش پول بده، برا اینکه شرمنـده نشه پول رو براش می‌گذاشت روی طاقچه یا کنارِ سفره؛ تا برداره... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید عباس خوش‌سیما 📚 🔹@h_khoban_ir