eitaa logo
ـ دلداده‍‌ ارباب
3.4هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
304 ویدیو
49 فایل
بسمك و قسم به گریه‌افلاک‌برفرزند‌لولاک ؛ یامَولای‌َ‌یا‌مَولای قال مَن‌جاءبالحسنة‌.. فلیسَ‌لی‌حسنة، فلیسَ‌لی‌‌حسنات الا‌بکاءالقتیل‌العبرات:) - اهلاوسهلافي‌موکب‌الحسين🤍⛓ ـ @Jozeeat [https://daigo.ir/secret/9227917693]
مشاهده در ایتا
دانلود
مۍگویندآدم‌ها خیلۍشبیہ‌ڪتاب‌هایۍڪہ مۍخوانند؛مۍشـوند... ࢪفیق...! نزاࢪخاڪ‌بخوࢪه‌ࢪوۍتاقچہ اگࢪمۍخواۍبنده‌واقعۍباشۍ، قࢪآن‌بخون‌وعمل‌ڪن بعد‌شبیہ‌اونۍ‌میشۍڪہ‌خدا‌مۍخواد... یڪم‌بشیم‌شبیہ‌شھدا:) . . .
....♥️
ـ دلداده‍‌ ارباب
....♥️
شـایدشہادت‌ارزوےِهمهـ‌باشد امـایقیـناجـزمُخلصین کسے‌بدان‌نخواھد‌رسـید((: شہیدارمـان‌علے‌ورد؎
بـہ‌حـمداللہ‌دلـدارم‌رسـیدھ ابوالفـضل‌عـلمدارم‌رسـیدھ سـپاھِ‌عشـق‌یـڪ‌سـالار‌ڪم‌داشـت خـدارا‌شـکرسالـارم‌رسـیدھ ندیـدھ‌لشکرے‌یار؎چـو‌عبـاس زِجـنت‌بہـترین‌یـارم‌رسیدھ اگـرعـالم‌نمایـد‌پشـت‌برمـن چہ‌غـم‌دارم‌طرفـدارم‌رسـیدھ(؛🦋❤️
_
ـ دلداده‍‌ ارباب
_
چـہ‌بگویـم؟! چہ‌نویـسم؟! کہ‌زبانـم‌لـال‌است.. بہ‌خـداوند؛ خدا؎ِادب‌ایـن‌تـمثال‌است(؛❤️🕶
ـ دلداده‍‌ ارباب
_
زورِبـازوےِعلے‌ ریختہ‌دربازویـت ذوالفـقار؎‌نبـُوَد تیـزتـرا‌‌ز‌ابـرویت(؛❤️🕶
ـ دلداده‍‌ ارباب
_
بـاوجـودِ‌تـو‌زمیـن‌ حـیدَردیـگـردارد‌؛ ڪعبہ‌جـادارداگـربـاز تـرڪ‌بـردارد..(؛❤️🕶
بعد دانشگاه منتظر  بودم ڪ سجادے بیاد و حرفشو تموم کنه اما نیومد... پکرو بی حوصلہ رفتم خونہ تارسیدم ماماݧ صدام کرد... اسماااااا؟؟؟ سلام جانم مامان؟! سلام دخترم خستہ نباشے سلامت باشے ایـݧ و گفتم رفتم طرف اتاقم ماماݧ دستم و گرفٺ و گفت: کجا؟؟؟ چرا لب و لوچت آویزونه؟ هیچے خستم آهاݧ اسماء جاݧ مادر سجادے زنگ ... برگشتم سمتش و گفتم خب؟خب؟ مامان با تعجب گفت:چیہ؟چرا انقد هولے!؟! کلے خجالت کشیدم و سرمو انداختم پاییـݧ اخہ ماماݧ ک خبر نداشت از حرف ناتموم سجادے... گفت ڪ پسرش خیلے اصرار داره دوباره باهم حرف بزنید مظلومانہ داشتم نگاهش میکردم گفت اونطورے نگاه نکـݧ گفتم ک باید با پدرش حرف بزنم إ ماماݧ پس نظر من چے؟؟؟ خوب نظرتو رو با هموݧ خب اولے ک گفتے فهمیدم دیگہ خندیدم و گونشو بوسیدم وگفتم میشہ قرار بعدیموݧ بیروݧ از خونہ باشه؟؟؟ چپ چپ نگاهم کرد و گفت: خوبہ والاجوون هاے الاݧ دیگہ حیا و خجالت نمیدونـݧ چیہ ما تا اسم خواستگارو جلوموݧ میوردن نمیدونستیم کجا قایم بشیم. دیگہ چیزے نگفتم ورفتم تو اتاق شب ک بابا اومد ماماݧ باهاش حرف زد ماماݧ اومد اتاقم چهرش ناراحت بودو گفت اسماء بابات اصـݧ راضے ب قرار دوباره نیست گفت خوشم نیومده ازشوݧ... از جام بلند شدم و گفتم چے؟چرااااااا؟ ماماݧ چشماش و گرد کرد و با تعجب گفت: شوخے کردم دختر چہ خبرتہ!!! تازه ب خودم اومد لپام قرمز شده بود.... ماماݧ خندید ورفت بہ مادر سجادے خبر بده مث ایـݧ ڪ سجادے هم نظرش رو بیرون از خونہ بود خلاصہ قرارموݧ شد پنج شنبہ کلے ب ماماݧ غر زدم  ک پنجشنبہ مـݧ باید برم بهشت زهرا ... اما ماماݧ گفت اونا گفتـݧ و نتونستہ چیزے بگہ... خلاصہ ک کلے غر زدم و تو دلم ب سجادے بدو بیراه گفتم..... دیگہ تا اخر هفتہ  تو دانشگاه سجادے دورو ورم نیومد فقط چهارشنبہ ک قصد داشتم بعد دانشگاه برم بهشت زهرا بهم گفت اگہ میشہ نرم ... ایـݧ از کجا میدونست خدا میدونہ هرچے ک میگذشت کنجکاو تر میشدم بالاخره پنج شنبہ از راه رسید. ادامــه.دارد....
بلاخره  پنج شنبہ از راه رسید... قرار شد سجادے ساعت۱۰ بیاد دنبالم ساعت ۹/۳۰ بود وایسادم جلوے آینہ خودمو نگاه کردم اوووووم خوب چے  بپوشم حالااااااا از کارم خندم گرفت نمیتونستم تصمیم بگیرم همش در کمد و باز و بستہ میکردم داشت دیر میشد کلافہ شدم و یه مانتو کرمی با یہ روسرے همرنگ مانتوم برداشتم و پوشیدم ساعت۹:۵۵دیقہ شد ۵ دیقہ بعد سجادے میومد اما مـݧ هنوز مشغول درست کردݧ لبہ ے روسریم بودم کہ بازے در میورد از طرفے هم نمیخواستم دیر کنم ساعت ۱۰:۰۰ شد زنگ خونہ بہ صدا دراومد وااااااے اومد مـݧ هنوز روسریم درست نشده گفتم بیخیال چادرمو سرکردم و با سرعت رفتم جلو در تامنو دید اومد جلو با لبخند سلام کرد  و در ماشیـݧ و برام باز کرد اولیـݧ بار بود کہ لبخندشو میدیدم سرمو انداختم پاییـݧ و سلامے کردم و نشستم داخل ماشیـݧ تو ماشیـݧ هر دوموݧ ساکت بودیم من مشغول ور رفتـݧ با رو سریم بودم سجادے هم مشغول رانندگے اصـݧ نمیدونستم کجا داره میره بالاخره روسریم درست شد یہ نفس راحت کشیدم  کہ باعث شد خندش بگیره با اخم نگاش کردم نگام افتاد بہ یہ پلاک کہ از آیینہ ماشیـݧ آویزوݧ کرده بود اما نتونستم روشو بخونم بالاخره ب حرف اومد نمیپرسید کجا میریم؟؟؟ منتظر بودم خودتوݧ بگید بسیار خوب پس باز هم صبر کنید حرصم داشت درمیومد اما چیزے نگفتم جلوے یہ گل فروشے نگہ داشت و از ماشیـݧ پیاده شد از فرصت استفاده کردم پلاک و گرفتم دستم و سعے کردم روشو بخونم یہ سرے اعداد روش نوشتہ اما سر در نمیوردم تا اومدم ازش عکس بگیرم از گل فروشے اومد بیروݧ... هل شدم و گوشے از دستم افتاد... ادامــه.دارد....
‏مُـعلم‌ڪہ‌عبـاس"؏"باشـد؛ جـانبازے‌مشقِ‌هـرشبِ‌کـودکےِماسـت)))!
امام‌زین‌العابدین؏: ـ حضرت‌عباس؏نزدخداوند مقام‌ومنزلتۍداردکه‌درقیامت، همۀشھیدان‌به‌آن‌غبطه‌مۍخورند..!