eitaa logo
ـ دلداده‍‌ ارباب
3.5هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
302 ویدیو
49 فایل
بسمك و قسم به گریه‌افلاک‌برفرزند‌لولاک ؛ یامَولای‌َ‌یا‌مَولای قال مَن‌جاءبالحسنة‌.. فلیسَ‌لی‌حسنة، فلیسَ‌لی‌‌حسنات الا‌بکاءالقتیل‌العبرات:) - اهلاوسهلافي‌موکب‌الحسين🤍⛓ ـ @Jozeeat [https://daigo.ir/secret/9227917693]
مشاهده در ایتا
دانلود
ماه رمضونم که تموم شد.. و داریم توی ساعات آخرینش نفس میکشیم.. یعنی سال آینده هم توفیق ِ حضور توی مهمونی خدا رو داریم..؟! الله اعلم. توی این ساعات ِ آخرین مارو از دعای خیرتون بی‌نصیب نزارید. التماسِ‌دعایِ‌فرج(:
هدایت شده از _نوارکاسِت
این سحر ، حسِ اون امتحانی رو داره که عقب افتاده و یک روز فرجۀ بیشتر داریم. حس جمعه‌ای که شنبۀ‌ فرداش مدرسه‌ها بخاطر برف تعطیل شده. ارائه‌ای که براش آماده نبودی و وقتی رفتی سرکلاس متوجه شدی معلم نیومده. سفری که بخاطر مرخصی تشویقیِ یهوییِ بابا یک روز طولانی‌تر شده. حسِ کنسل شدن پرواز نجف-تهران. وقت اضافۀ دربی ، وقتی تیم مورد علاقت هنوز گل نزده. یا شایدم گلِ رامین رضاییان تو دقیقه‌های آخر بازیِ ایران-ولز. حس برگشتن عزیزترین آدم زندگیت از کما وقتی میخواستن دستگاه‌هارو ازش جدا کنن. صادر شدن اجازۀ مامان برای شب خوابیدن خونۀ مادربزرگ و حس اینکه '' اره یکم بیشتر میتونی پیشش بمونی '' حسِ امتیاز گرفتن حسن‌یزدانی تو ثانیه های آخر بازی جاموندن از قطار وقتی هنوز دلتو از گره‌های فرش حرم جدا نکردی. حسِ تبدیل شدن دونه‌های بارون به برف تو روزای آخر اسفند. اصلا هر حسِ خوب نود دقیقه‌ایِ ممکن ! خلاصه خداجون ممنونم اجازه دادی یکمی بیشتر تو بغلت بمونیم. - آخرین سحرِ رمضان ۱٤٤‌٤
هدایت شده از ـ دلداده‍‌ ارباب
بسم‌حضرت‌عشق؛به‌خطِ¹¹⁸! : )
هدایت شده از ـ دلداده‍‌ ارباب
_
ـ دلداده‍‌ ارباب
_
باهـَم‌براےِ‌ظہورش‌دعـا‌کـُنیـم(؛
تو چه کردی كہ‌ دلم این همه خواهان تو شُد :)🫀✨..
میدونید !؟ توبیاۍروزھ بگیر؎ نمازبخونۍ انفاق‌بڪنۍ صف‌اول‌نمازهمیشھ باشۍ بعدیڪی‌بیادهمہ ایناروراحت‌ببرھ!! چقدرراحت!!!
https://eitaa.com/ir_mohebin/13190 سعی در این داشتن که حجاب رو بردارن.. ولی ما پسراشونم باحجاب کردیم! این افتخارآفرین نیست واقعا؟ 😌🤣 این است بسیجی
هدفشـان‌ازبـین‌بـردن‌نقـطه‌های‌قـوت‌کشــوراست ؛ امنیت‌یکـی‌ازنـقاط‌قــوت‌کـشورمـاست می‌خواهنـدامنیت‌نبــاشد .. -حضـرت‌آقا
تقوایعنۍاینڪہ هروقت‌خوـٰاستم‌بیام سرـٰاغ‌اینترنت‌واینستاگرـٰام‌و جوـٰاب‌قانع‌ڪنندھ‌اۍبراۍاین‌سوـٰال‌ڪہ "جوـٰانےات‌رادرچہ‌راهۍمصرف‌ڪردھ‌اۍ؟" داشتھ‌باشم . . . -استـٰادپناهیـٰان
بزرگۍ‌میگفت: اگہ‌جایۍراهت‌نـدادن‌برودرخونـہ پسرِ‌فاطمـہ،حسیـن‌همـہ‌روراه‌میـده💔'!
به پایان آمد این ماه و عبادت همچنان باقی‌ست برای ما حرم بنویس، نجف تا کربلا کافی‌ست♥️
تولدت مبارک هادی قلوب ما...❤️😍
💫💫 📚 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. می‌دانستم از یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. 💠 از پله‌های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نه‌تنها نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟» بی‌قراری‌های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمی‌رفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمی‌دانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم. 💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقی‌مانده را در شیشه ریخت. دستان زن بی‌نوا از می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. 💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر می‌کرد و من می‌دیدم عباس روی زمین راه نمی‌رود و در پرواز می‌کند که دوباره بی‌تاب رفتنش شدم. دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!» 💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را به سمت معرکه می‌کشید. در را که پشت سرش بستم، حس کردم از قفس سینه پرید. یک ماه بی‌خبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس‌های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. 💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر می‌داد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!» او می‌کرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد. 💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :« و جوونای شهر مثل شیر جلوی وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!» سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم ! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!» 💠 با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از بره بیرون!» او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید. 💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت بیش از بلایی که عدنان به سرش می‌آورد، عذاب می‌کشید و اگر شده بود، دلش حتی در از غصه حال و روز ما در آتش بود! 💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر می‌توانست یوسف را کند. به‌سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمی‌دانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. 💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در می‌دویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لب‌های او بیشتر به خشکی می‌زد که به سختی پرسید :«حاجی خونه‌اس؟»... ادامه.دارد... ﴿خواندݩ‌هࢪقسمٺ‌‌از‌رمـان‌تنهاباذڪر‌¹صلواٺ‌ بھ‌نیٺ‌تعجیڵ‌دࢪ‌فرج‌آقامجازمۍباشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| سلسلھ‌مستندات | از یھـود‌ تا‌ مھـدۍ | •○• شیطان ؛ درجستجوی‌راهی‌برای‌انتقام‌از انسان‌ها بود . •●• انتقام‌همچون‌³درگیری ِیھود‌ها با حضرتِ‌جان،امیرالمومنین . - به‌زودی -
InShot_۲۰۲۳۰۴۲۱_۲۲۱۳۲۱۶۵۶1.mp3
2.02M
-که امشب ؛ شب ِوداع‌ست ! شاید تا همیشه .. شاید تا سال ِدگر : ) ! بہ‌خطِ‌مـاهـوراو‌ صـوتِ‌‌مُحمـدصادق‌وُ‌ وجیهـه‌سـادات. . .(: - دلـدآده‍‍‌‌ ِاربـآب -
و ُ خب... عیدتون مبارک🤍.
هدایت شده از ـ دلداده‍‌ ارباب
بسم‌حضرت‌عشق؛به‌خطِ¹¹⁸! : )
هدایت شده از ـ دلداده‍‌ ارباب
_
ـ دلداده‍‌ ارباب
_
باهـَم‌براےِ‌ظہورش‌دعـا‌کـُنیـم(؛
شد قوتِ غالبم ، غم ارباب‌مان حسین پس مستحقِ فطریه‌ام ؛ کربلا دهید :)! عیدکـُم مبروك . .🪴
رفیق.. تازه‌از‌بغل‌خدا‌در‌اومدی:) مبادا‌نامردی‌کنی!
اگراویڪ‌نفربود، بارفتنش‌یڪ‌مملڪت‌بھَم‌نمۍریخت! اویڪ‌راه‌بود،یڪ‌نمادبود اویڪ‌دنیا‌ازدنیادوربود وچہ‌زیبا‌فرمودعزیزِما حاج‌قاسم‌یک‌مکتب‌بود ..🌱!
هدایت شده از بـُڪـٰاء
- امروز هم شنبه اس . . هم عیده . . هم تاریخش رنده . . هم اول ماه ِ . . بهترین تاریخ برای توبه کردن و شروع برخی کارا که مینداختین به شنبه ست ! .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عید فطر، روز بهبود زخم معده داران بر همگان تبریک باد:/