✨#مثل_هیچکس✨
📚#قسمت_بیست_چهار
بعد از دو هفته محمد از شهرستان برگشت...
دی ماه بود و به پایان ترم نزدیک می شدیم. از جزوه ها عقب افتاده بود. بخاطر اینکه کمکش کنم بعد کلاس در کتابخانه باهم درس میخواندیم و رفع اشکال می کردیم.
فشار درس ها زیاد بود. از طرفی هم غم از دست دادن پدربزرگش اذیتش می کرد. به همین خاطر درباره ی فاطمه هیچ حرفی نزدم تا فکرش بیش از این درگیر نشود.
با نمرات به قول خودش ناپلئونی آن ترم را پاس کرد. بعد از پایان ترم چند باری خواستم سر صحبت را باز کنم اما جرات نمی کردم.
در این یک سالی که از دوستیمان می گذشت کم کم #ظاهرم،طرز #حرف_زدنم، #لباس پوشیدنم تحت تاثیر محمد قرار گرفته بود.
طبق معمول یک روز با هم سر خاک شهدا رفتیم...
هوا سرد شده بود. بعد از اینکه فاتحه خواندیم رو به من کرد و گفت :
_ راستی رضا. من یادم رفت بپرسم. اون شبی که پدربزرگم فوت کرد اومده بودی خونه ی ما؟ خواهرم میگفت دوستت با یه رنوی سبز اومده بود کارت داشت تا صبحم سر کوچه تو ماشین خوابید. چیکارم داشتی؟
+ راستش... اون شب یه مهمونی دعوت بودم. بخاطر اینکه زیر بار مشروب خوردن نرفتم با عموم بحثم شد. مجبور شدم از مهمونی بیام بیرون. خانوادمم خیلی شاکی شده بودن. جایی رو نداشتم برم. بی اختیار اومدم سمت خونه ی شما که خواهرت گفت نیستی.
_ عجب....واقعا شرایط سختی داری. ولی مطمئن باش خدا اجر کارتو بهت میده.
سعی کردم از فرصت استفاده کنم و بحث را به سمت فاطمه سوق بدهم. گفتم :
+ راستی من نمیدونستم تو خواهر داری. فکر می کردم تک بچه ای.
_ خب پیش نیومده بود چیزی بگم. فاطمه آبجی کوچیکه ی منه. وقتی پدرم شهید شد بچه بودیم. من ده سالم بود، فاطمه هم تازه کلاس اول می رفت. خیلی بابایی بود. از غصه ش شبی که فهمید شهید شده تشنج کرد. خدا خیلی رحم کرد که طوریش نشد.
+ خداروشکر. راستی من اون روز که رفتم از تو کشوی میز برگه هارو بردارم، یه ورقه لابلای پروژه ها بود که بعدا دیدمش. فکر کنم مال خواهرت باشه چون خط تو نیست.
دستخط فاطمه را از کیفم بیرون آوردم و به محمد دادم. برگه را از من گرفت و خواند. خندید و گفت :
_ آره. این دستخط خواهرمه. دلنوشته های خوبی داره. گاهی که برام میخونه واقعا بهش حسودی میکنم. اینو از بابام به ارث برده.
لبخند زدم و سکوت کردم.
سرد بود. دستهایم را توی جیبم کردم. حالا که حرف فاطمه به میان آمده بود دلم میخواست همه چیز را به او بگویم. اما از واکنش محمد میترسیدم...
دلم نمیخواست دوستی ام با او خدشه دار شود. این #بهترین رابطه ی دوستانه ای بود که در عمرم تجربه می کردم.
به یک نقطه خیره شدم...
مشغول فکر کردن بودم. نمیدانستم چه کنم. چطور سر حرف را باز کنم.
چند دقیقه گذشت. ناگهان محمد دستش را جلوی چشمانم تکان داد و گفت :
+ الو... حواست کجاست؟ به چی فکر میکنی رفیق؟
سرم را بالا آوردم و نگاهش کردم و گفتم :
_ محمد... من... میشه... یعنی میتونم...
نتوانستم ادامه بدهم...
کم آوردم و ساکت شدم. محمد از کلمات بی سر و سامانم فهمیده بود اتفاقی افتاده. گفت :
+ با من راحت باش. همونجور که من باهات راحتم. چی شده؟
گونه هایم گل انداخته بود. افکارم را سر و سامان دادم و گفتم :
_ به نظرت من چه جور آدمیم؟
+ خب این سوالت خیلی کلیه. ولی خلاصهشو بخوام بگم ، تو یه پسر مهربون و محکمی که برای ارزش هات می جنگی. از همون اول که رفتارت رو در مقابل آرمین دیدم خیلی چیزا دربارهت متوجه شدم. ولی وقتی تصمیم گرفتی ماشینتو دانشگاه نیاری تا بقیه فکر نکنن تو خیلی خاصی و از طبقه ی مرفه جامعه هستی، روت یه حساب ویژه باز کردم. بنظرم این کار خیلی مردونگی و جدیت میخواست. در کل از اینکه باهات دوستم احساس خوبی دارم.
_ ممنون. منم همینطور.
+ خب حالا چی میخواستی بگی؟ اون همه فکر کردنت فقط برای پرسیدن نظر من درباره ی خودت که نبود؟
_ میشه یه قولی بدی؟
+ چی؟
_ اینکه وقتی حرفامو زدم بازم سر دوستیت با من وایسی...
لبخند زد و گفت : "چشم!"
دوباره چشمهایم را به زمین دوختم...
چانه ام را توی شالگردنی که دور گردنم پیچیده بودم فرو بردم. با صدای آهسته گفتم :
_ من اون دختری که عاشقش بودم رو پیدا کردم...
#نویسنده✍
#فائزه_ریاضـی
ادامه.دارد...
هدایت شده از ـ نوایعشق
enc_16777698340661716503911.mp3
3.8M
گرمنخوبم ُ،گربدچههراسیباشد؟
منحُسینرادارمبیناینهمهمهی عالم(:!
ـ#حاجحُسینستودھـ
ـ دلداده ارباب
گرمنخوبم ُ،گربدچههراسیباشد؟ منحُسینرادارمبیناینهمهمهی عالم(:! ـ#حاجحُسینستودھـ
کانال ِ مداحی مون خالی نمونه..
@Navaye_eshgh128
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ وَاَتَوَجَّهُ اِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِىِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ يا اَبَاالْقاسِمِ يا رَسُولَ اللّهِ يا اِمامَ الرَّحْمَةِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 1
يا اَبَا الْحَسَنِ يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ يا عَلِىَّ بْنَ اَبيطالِبٍ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 2
يا فاطِمَةَ الزَّهْراَّءُ يا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهتاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْی لَنا عِنْدَاللّهِ 3
يا اَبا مُحَمَّدٍ يا حَسَنَ بْنَ عَلِي اَيُّهَا الْمُجْتَبى يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 4
يا اَبا عَبْدِاللّهِ يا حُسَيْنَ بْنَ عَلِي اَيُّهَا الشَّهيدُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 5
يا اَبَا الْحَسَنِ يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يا زَيْنَ الْعابِدينَ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 6
يا اَبا جَعْفَرٍ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي اَيُّهَا الْباقِرُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 7
يا اَبا عَبْدِ اللّهِ يا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ اَيُّهَا الصّادِقُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 8
يا اَبَا الْحَسَنِ يا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ اَيُّهَا الْكاظِمُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 9
يا اَبَا الْحَسَنِ يا عَلِىَّ بْنَ مُوسى اَيُّهَا الرِّضا يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 10
يا اَبا جَعْفَرٍ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي اَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 11
يا اَبَا الْحَسَنِ يا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ اَيُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 12
يا اَبا مُحَمَّدٍ يا حَسَنَ بْنَ عَلِي اَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 13
يا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَيُّهَا الْقاَّئِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 14
3650234_AUD.m4a
14.22M
#دعای_توسل🌱
#روزِهیجدهم
بهنیابتازشهید:حاجقاسمسلیمانی(:
اگه بین این همه بدبختی،
امام حسین ُ هم نداشتیم...
چیکار باید میکردیم((:؟!❤️
شکر خـُدا که در پناه حُسینیم
#حسیــنعزیزدلم
InShot_۲۰۲۳۰۶۰۳_۱۸۵۳۵۴۴۹۱.mp3
1.45M
خبخب
رسیدیمبھ روزیکھ بایدبودنتوجشن
بگیریمممرفیق♥️!
ازاینڪهڪنارمبودیوهستی :) !
ممنونازاینڪهتومواقعناراحتیتڪیه
گاهمبودیوآروممکردی
وبھ دردودلـامگوشکردی :)🤍
ازخدافقطمیخوامکھ بھ تمامِآرزوهات
برسیواشکاتازسرشوق؛خندههاتازتھدلباشن !
قطعامھربونیاتبےجوابنمیمونه
خیلےدوستدارم؛
زادروزتمبااارڪ
قتمر ِمن(:🖇💜^^!
ڪسۍ ڪہ نگران زندگیش باشہ
نگران عاقبتش باشہ
حتما نمازش رو میخونہ
ببین؟!
حتۍ اگہ گناهم میڪنۍ بازم نمازتو بخون
حتۍ اگہ حوصلہ ام نداشتیا بازم بخون
نمازتو ترڪ نڪن:/
جدۍ میگم
همین نماز یہ روز نجاتت میدھ
نماز بخون قبل از اینڪہ براٺ نماز بخونن'👠
✨ #مثل_هیچکس✨
📚#قسمت_بیست_پنجم
چشمهایم را به زمین دوختم...
چانه ام را توی شالگردنی که دور گردنم پیچیده بودم فرو بردم. با صدای آهسته گفتم :
_ من اون دختری که عاشقش بودم رو پیدا کردم.
+ مبااااااااااارکه. به سلامتی. تبریک میگم. چشم شما روشن.
با لبخند مختصری گفتم :
_ممنون
+ حالا از من میخوای باهات بیام خواستگاری؟
خنده اش را کمتر کرد و ادامه داد :
+ خب از شوخی گذشته، چه کمکی از من بر میاد آقا داماد؟
ضربان قلبم بالا رفته بود...
دستانم یخ زده بود. بدون اینکه لبخند بزنم به چشمانش خیره شدم و گفتم :
_ تو... اونو... میشناسی...
خط لبخندش کم و کمتر می شد، ابروهایش را گره کرد و با تعجب گفت :
+ من میشناسم...؟؟؟ خب... کیه؟!
صدای ضربان قلبم توی سرم می پیچید. احساس می کردم چیزی به سکته زدنم نمانده.
نفس هایم کوتاه شده بود. دستمال کاغذی توی جیبم را می فشردم. دلم را به دریا زدم و با صدای لرزان گفتم
_"فاطمه..."
در عرض چند ثانیه ته مانده ی لبخندش کاملا خشک شد. از شدت تعجب نزدیک بود شاخ در بیاورد.
+ فاطمه؟؟؟!
حرفی نزد...
نگاهش را به قبر جلویش دوخت. زمان زیادی به سکوت گذشت. فهمیدم چقدر شوکه شده.استرسم مقداری کمتر شده بود اما نمیدانستم با چه واکنشی روبرو می شوم. بعد از دقایقی گفت :
+ واقعا فکرشم نمی کردم...
مکثی کرد و دوباره ادامه داد :
+ تو برام عزیزی مثل یه برادر. ولی فاطمه نور چشم منه. اگه بخواد ذره ای گرد و غبار غصه روی دلش بشینه من زمین و زمانو بهم میدوزم. خودت میدونی بین خانواده ی ما و شما چقدر فاصله زیاده. نمیدونم الان باید چی بگم. فقط میدونم که... این کار شدنی نیست. اگه... اگه میتونی فراموشش کن!
از شنیدن جمله ی آخرش حسابی شاکی شدم. با صدای بلند گفتم :
_ محمد! میدونی که نمیتونم. تو که خودت بودی و دیدی. حال زار منو یادت نیست؟ این کار از من بر نمیاد. یه راه دیگه پیش پام بذار.
+ رضا خانواده ی تو هیچوقت نمی پذیرن با خانواده ای مثل ما وصلت کنن. تو باید #واقعیت_ها رو ببینی و در نظر بگیری.
_ یعنی من بخاطر خانواده م باید دختر مورد علاقهمو از دست بدم؟ اونا خیلی وقتا اشتباه میکنن. اگه قرار بود به همه خواسته هاشون تن بدم باید مشروب میخوردم، باید نماز خوندنو میذاشتم کنار، باید جوری لباس می پوشیدم که اونا میگن، و هزارتا کار کوفتی دیگه... باید همه ی این کارا رو می کردم تا براشون پسر خوبی باشم. فکر میکنی باید هرچی میگن و میخوان و انجام بدم؟ اگه از نظر تو این کار درستیه
باشه!
+ بابا لااقل دنبال یه مورد میانه باش. یعنی دختری که هم مناسب روحیات تو باشه و هم مورد قبول خانواده ت. رضا جان، خواهر من توی عقایدش از منم سفت و سخت تره.
_ شاید اگه اینجوری سفت و سخت نبود انقدر عاشقش نمی شدم.
از شنیدن این جمله ام ناراحت شد. رویش را برگرداند و زیر لب گفت :
_"لااله الاالله..."
فهمیدم حرف درستی نزدم.
سعی کرد خودش را آرام کند. تمام تلاشش را می کرد تا رفتار معقول و منطقی بروز دهد. با درماندگی رو به من کرد و گفت :
+ خیلی خوب، باشه. من با فاطمه حرف می زنم. اگه مخالفت نکرد با خانوادت بیاین خواستگاری.
فهمیده بودم که میخواهد مرا دنبال نخود سیاه بفرستد، چون مطمئن بود خانواده ام رضایت نمیدهند...
اما نمیدانست من سرسخت تر از آنم که کوتاه بیایم و فاطمه را رها کنم...
#نویسنده✍
#فائزه_ریاضـی
ادامه.دارد...
هدایت شده از ـ نوایعشق
enc_16285821864634050068392.mp3
5.14M
کافریآمدحرمتنهـاتماشایتکند
..وقتبرگشتنزِمَدحِطُ؛فقطهومیڪشید:)
-#محمدحُسینحدادیـان-
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ وَاَتَوَجَّهُ اِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِىِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ يا اَبَاالْقاسِمِ يا رَسُولَ اللّهِ يا اِمامَ الرَّحْمَةِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 1
يا اَبَا الْحَسَنِ يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ يا عَلِىَّ بْنَ اَبيطالِبٍ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 2
يا فاطِمَةَ الزَّهْراَّءُ يا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهتاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْی لَنا عِنْدَاللّهِ 3
يا اَبا مُحَمَّدٍ يا حَسَنَ بْنَ عَلِي اَيُّهَا الْمُجْتَبى يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 4
يا اَبا عَبْدِاللّهِ يا حُسَيْنَ بْنَ عَلِي اَيُّهَا الشَّهيدُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 5
يا اَبَا الْحَسَنِ يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يا زَيْنَ الْعابِدينَ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 6
يا اَبا جَعْفَرٍ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي اَيُّهَا الْباقِرُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 7
يا اَبا عَبْدِ اللّهِ يا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ اَيُّهَا الصّادِقُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 8
يا اَبَا الْحَسَنِ يا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ اَيُّهَا الْكاظِمُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 9
يا اَبَا الْحَسَنِ يا عَلِىَّ بْنَ مُوسى اَيُّهَا الرِّضا يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 10
يا اَبا جَعْفَرٍ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي اَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 11
يا اَبَا الْحَسَنِ يا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ اَيُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 12
يا اَبا مُحَمَّدٍ يا حَسَنَ بْنَ عَلِي اَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 13
يا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَيُّهَا الْقاَّئِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 14
3650234_AUD.m4a
14.22M
#دعای_توسل🌱
#روزِنوزدهم
بهنیابتازشهید:ابراهیمهادی(:
به حدی از دلتنگی رسیدم که حتی دارم به کاشی شکسته
های ِحرمت هم حسودی میکنم
امام حُسین..(:💔
#حسیــنعزیزدلم
میگہ ڪھ مردن حقِ من نیسٺ
باید شہید بشم
صحیح دوستِ عزیز ، ولۍ چت ڪردنٺ
با نامحرم رو ڪجاۍ دلم بزارم . . .
#شہید؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" علی امام ِ من است ُ؛
منم غلام ِ علی. . . "
به معاویه بگویید ؛
ببیند بعد از ۱۴۰۰ سال!
پرچم علوی بالاست یا اموی...
✨ #مثل_هیچکس✨
📚#قسمت_بیست_ششم
به خانه برگشتم...
با اینکه رفتار محمد مودبانه بود اما از فهمیدن مخالفتش حالم گرفته شد. تصمیم گرفتم وقتی کمی بهتر شدم با خانواده ام صحبت کنم.
میدانستم مخالفت پدر و مادرم از محمد بیشتر و شدیدتر است. خودم را برای هر عکس العملی #آماده کردم.
چند روز بعد آنها را صدا زدم تا صحبت کنیم. پدرم هنوز بخاطر ماجرای عمو مهرداد سر سنگین بود. پس از کلی مقدمه چینی گفتم :
_من یه تصمیم بزرگ گرفتم.
مادرم گفت :
+ چه تصمیمی؟
_ میدونم شما هنوز منو به چشم یه بچه می بینید. میدونم ممکن از شنیدن این حرفم شوکه بشین. ولی بالاخره باید بهتون میگفتم. من میخوام ازدواج کنم!
پدرم بی اختیار خنده اش گرفت و مادرم ذوق زده شد.
+ خب دورت بگردم این همه مقدمه چینی نمیخواست که. زودتر میگفتی دیگه مامان جان. خودم برات دختر پیدا می کنم مثل ماه.
پدرم با تندی گفت :
_چی چیو برات دختر پیدا می کنم خانم؟ این نه سربازی رفته، نه درسش تموم شده، نه کار داره. کی بهش دختر میده ؟
+ وااااا... دلشونم بخواد. پسر به این خوش قد و بالایی، به این آقایی. پسرم مهندسه. باید از خداشونم باشه. اتفاقا از وقتی رضا دانشگاه قبول شد خودم فهمیدم چند نفری غیر مستقیم میخواستن دخترشونو نشون کنن برا بچم. هی مهندس مهندس می کردن. اتفاقا دختر یکیشونم خوبه، با نمکه، با کمالاته. حالا بهت میگم کیه.
وسط حرفش پریدم :
_ ببخشید مامان ولی... من انتخابمو کردم.
پدرم خنده ی تمسخرآمیزی به مادرم زد و گفت :
_هه... بیا... تحویل بگیر
مادرم همانطور که چپ چپ نگاهش می کرد پرسید :
+ خب کیه؟ ما میشناسیمش؟
_ نه مامان. شما نمیشناسین. تا بحال ندیدینش. میدونم اگه بگم کیه ممکنه مخالفت کنین. ولی من تصمیم خودمو گرفتم.
دوباره شروع شد...
ادامه دادم :
_ من اتفاقی جایی دیدمش ولی بعدا فهمیدم خواهر دوستمه. الانم تنها انتخاب من برای ازدواج اونه.
مادرم نگذاشت جمله ام تمام شود. گفت :
+ بخدا قسم برگردی بگی خواهر اون پسره محمده شیرمو حلالت نمیکنم رضا!
سرم را زمین انداختم.
مادرم که فهمیده بود به هدف زده عصبانی شد و صدایش را بالا برد :
+ ای خدا... من چیکار کردم که انقدر باید از دست این پسر و کاراش حرص و جوش بخورم. ببین رضا چشماتو وا کن منو نگاه کن، برای اولین بار و آخرین بار دارم میگم این پنبه رو از گوشت در بیار که ما به این ازدواج رضایت بدیم. والسلام.
بلند شد و از اتاقم بیرون رفت...
پدر هم بعد از اینکه پوزخندی زد اتاقم را ترک کرد.
بغضم گرفته بود.
میدانستم تلاشم برای #جلب_رضایت آنها بی فایده است. شمشیر را از رو بسته بودند.
انگار #همه_ی_دنیا دست به دست هم داده بودند...
تا با انتخابم #مخالفت کنند...
#نویسنده✍
#فائزه_ریاضـی
ادامه.دارد...
هدایت شده از ـ نوایعشق
6510503350621.mp3
3.2M
من توی ِشهر نجف ؛
بابا دارم. . .!!❤️
-#محمدعطایینیا-
هدایت شده از بنرای اَسراء🎙
〔↶شِعر ، شِعر ، از #شاملو ، ابتهاج ،شهریار ، مولانا ، حافظ : 🧘🏼♀′🌱*.*!↶〕
⇋′https://eitaa.com/joinchat/4207739070C4c9f4cf121
*پاتوقِ عشقِ #تك خطی ها:💁🏻♀′🌱′