از اینکه میدیدم فاطمه برای #اعتقاداتش #استدلال_های_منطقی می آورد لذت می بردم...
بعد از دو ساعت بحث و گفتگو شام خوردیم.
امیلی هم که حسابی با فاطمه دوست شده بود تا پاسی از شب ماند و بعد رفت...
پس از رفتنش پیشانی فاطمه را بوسیدمو گفتم :
_ اگه تا آخر عمرم سجده ی شکر بجا بیارم بازم نمیتونم از خدا برای داشتن #نعمتی مثل تو تشکر کنم.
شیرین ترین روزهای زندگی ام را کنار فاطمه سپری می کردم...
گاهی زمانی که مشغول کار بود یواشکی نگاهش می کردم و از دیدنش لذت می بردم.
فاطمه رویایی ترین دختر روی زمین بود. هم #عاقل بود و هم #عاشق.
از لطافت مثل برگ گل و از صلابت مثل کوه می ماند.
این تضادهایی که از هرکدامش بجا استفاده می کرد مرا #عاشق_تر از قبل کرده بود.
هر روز که از زندگی مان می گذشت عشقم به او بیشتر و بیشتر می شد...
#نویسنده✍
#فائزه_ریاضـی
ادامه.دارد...