✨#مثل_هیچکس✨
📚#ادامه_پارت_چهل_دوم
همین لحظه امیلی و (یکی دیگر از همکلاسی هایم) جاستین از کنارمان رد شدند.
امیلی تا چشمش به ما افتاد نزدیک آمد و گفت :
_ سلام رضا. ایشون نامزدته؟
گفتم :
_ سلام. بله. البته ما ازدواج کردیم و فاطمه دیگه همسر منه.
دستش را به طرف فاطمه دراز کرد و گفت :
_ سلام فاطمه. من امیلی هستم. دوست رضا. از آشناییت خوشبختم.
بعد از امیلی جاستین هم دستش را به سمت فاطمه دراز کرد.
برای اینکه با فاطمه برخورد نکند #فورا با او دست دادم و با لبخند گفتم :
_ ببخشید اما همسرم با آقایون دست
نمیده.
از قیافه ی جاستین مشخص بود متعجب شده.
بعد از گفتگوی کوتاهی رفتند و ما هم به سمت فروشگاه حرکت کردیم...
#نویسنده✍
#فائزه_ریاضـی
ادامه.دارد...