eitaa logo
محبان المهدی شهید قدرت الله جعفری
126 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
5.2هزار ویدیو
104 فایل
ترک واجبات و انجام محرمات، حجاب ونقاب دیدار ما از حضرت مهدی (عج) است کپی از مطالب به شرط احترام به پدر و مادر حلال است
مشاهده در ایتا
دانلود
: «راهکارهای جذب تقدیرات عالی در شب‌های قدر»
💬 : «خدا مثل من و تو نیست که بر اساس شنیده‌ها و دیده‌ها، مسیر حرکت آینده را اداره کند» ✍️ نقطه‌ی انتهایی تحملش بود! چند وقتی بود کاملاً این را حس می‌کردم. اهل غر زدن نبود هیچ‌وقت، مخصوصاً برای وقتهایی که کار، گیر می‌کرد یا به نتیجه نمی‌رسید. ولی اینبار قضیه فرق می‌کرد و من در جریان رشد این مشکل و رسیدنش به نقطه‌ی انتهایی‌ تحملش بودم و حق می‌دادم که کم بیاورد. • نشسته بودم کنار باغچه‌ و برنامه‌ی هیئت نوجوان را می‌نوشتم که آمد و مثل همیشه در نهایت ادب نشست. گفت آنقدر فشار روی من هست که احساس کردم دیگر قادر به تحملش نیستم. می‌توانم چند دقیقه‌ای با شما صحبت کنم؟ از نگرانیِ نگاهم فهمید که می‌تواند تا لحظه‌ی سبک شدن قلبش حرف بزند. • از مشکلاتش حرف زد و از بن‌بست‌هایی که نتیجه‌ی بی‌نظمی و بی‌تدبیری بود در جاهای دیگر که طاقتش را تمام کرده بود. حرفهایش که تمام شد، کمی آرام شد. گفتم: این همه سال روزِ بی‌فشار بر ما نگذشت! ولی امروز از دردهایی که متحمل شده بودیم، هیچ خبری نیست. کمی فکر کرد و گفت : بله یادم هست. گفتم : این هم می‌گذرد، مهم این است که جلوی چشمان خدا دارد می‌گذرد. و خدا مثل من و تو نیست که بر اساس شنیده‌ها و دیده‌ها، مسیر حرکت آینده را اداره کند،نه !!! خدا از سرِّ درون آدمها آگاه است، و به میزان عمل و هیاهویشان نیست که راهِ آینده را برایشان باز می‌کند، بلکه به میزان «صدق و طهارت در نیّت‌شان» است که دستِ کسی را به موفقیت در اثرگذاری در آینده جهان باز می‌کند. • گفتم : همه باید تمرین کنیم هر وقت به تهِ تحملمان رسیدیم به این موضوع فکر کنیم که : √ شیطان روی آن سوار نشود و بزرگش نکند و به نفسانیات آلوده‌اش نکند. √ و اینکه این فشار قرار است دربِ چه رشدها و چه خیراتی را برویمان باز کند. √ و اینکه خدا به عمق باطن‎ها آگاه است و اگر ذره‌ای نیّت سوء و درندگی و اهمال کاری و بی توجهی در آنکس که آزارت داده بوده باشد، از دید خدا مخفی نیست و حتماً خدایی که شاهد ماجراست به میزان صدق آدمها نقش و موفقیت‌شان را در حرکت رو به آینده مشخص میکند. آرام شد ... و شاد از اتاق رفت بیرون. • اما من شبیه پدر یا مادری بودم که درد فرزندش در جانش رسوخ کرده و باید هم او را سرپا نگهدارد هم خودش را. ※ یادم آمد آقاجان عادتمان داده بود؛ نماز و دعای استغاثه به امام مهدی علیه‌السلام دوای دردهایست که هیچ پناهی برای درمانشان نیست...
: «آدم حسابی‌های جهانِ آینده: آنانند که سبک زندگی خود را لحظه به لحظه با حوادث آخرالزمان، بروزرسانی می‌کنند✍️ آنقدر نورانیت دارد که شبیه آینه شده خودش! مهربانِ در سکوت! ولی صادق. کنارش که باشی، می‌فهمی کدام ورت کج و کوله شده... بی‌آنکه کمی احساس ناامنی کنی. آمده بود سری به ما بزند. جلسه‌ای داشتیم، آخرهایش بود، نشست کنار ما و گوش کرد! آخر جلسه به بچه‌ها گفتم: همانگونه که چهار پنج سال پیش گفتم، و همه این سالها تکرار کردم: «تولیداتی که هدف‌گذاری‌شان روی فطرت انسانهاست، مرز داخل و بین‌الملل ندارد. فطرتها باهم یکی‌اند، حرفی را که من و شما می‌‎فهمیم همه می‌فهمند چون مصداق دارد در جهان درون آدمها، می‌شنوند و در خود می‌یابند و می‌پذیرند». این مرزبندی‌ها را جهان‌‌بینی‌های کوچک ایجاد می‌کنند. ✘ امروز با یقین بی‌نهایت بالاتر می‌گویم که جهان تمام مرزهای اَنفسی‌اش را از دست داده و خواهد داد. مرز جغرافیایی میان کشورها و قاره‌ها مرز حساب نمی‌شود که! آنها پارامترهایی‌اند برای ایجاد نظم و حریم ماده. مرزها را «جهانِ درون آدمهای جهان» تعیین می‌کند. ✘ آنجا که جهان‌بینی‌ها باهم یکی می‌شوند؛ مرز میان آدمها از بین می‌رود! مثل امروز و واکنش جهان به «حوادث رفح» ... و حالا باید منتظر فردای بی‌مرزتر باشیم. این واکنش‌ها بی‌پشتوانه نیستند! یک جهان‌بینی‌اند، که در حال ایجاد رفتارِ یکسانند. • جلسه که تمام شد، نزدیکتر نشست و از من پرسید: چه شده بود در رفح؟ گفتم خبرها را نخواندی از نیمه شب؟ گفت نه! سرم گرم شد به مشکلات داخلی محل کارمان، غافل شدم. گفتم : چقدر حق گفته‌اند که در آخرالزمان، لحظه‌ای از حوادث جهان غافل نشوید، که خواب غفلتِ آخرالزمان، با زمانهای دیگرِ تاریخ فرق می‌کند. • گفت: و بالعکس در آخرالزمان، مشکلات و مصائب هم بیشتر می‌شود و تمرکزت را می‌گیرد. گفتم: غربال یعنی همین دیگر! جهان را بگذارند در یک الک با سوراخهایی که سایزهای مختلف دارد. تکانش دهند و تکانش دهند و تکانش دهند! با انواع بلایا و فتنه‌ها و حمله‌ها... تا فقط دانه درشت‌ها بمانند. گفت : و دانه درشتهای آخرالزمان، با دانه‌درشتهای تمام تاریخ فرق دارند. دانشمندان و سیاستمداران و تاجران و ... نیستند! اتفاقاً «تنهاترین آدمهای زمانند». • گفتم : دقیقِ دقیقِ ! آنان که «دل بریدند از همه الّا او» ! و بی تعلّق به هیچ گیر و بندی، سبک زندگی خود را لحظه به لحظه با حوادث آخرالزمان، بروزرسانی می‌کنند و درست با سایز و اقتضائات آخرالزمان تمام «انتخابها، ارتباطات، افکار و رفتار» خود را تنظیم می‌کنند. و او ادامه داد: منظورت آیا این نیست که آنان جوری برنامه‌ریزی نمی‌کنند برای بخش‌های حیوانی زندگی‌شان، که تا خِرخِره تمرکزشان را بگیرد، و دیگر نرسند به فکر کردن، و تلاش برای تبدیل شدن به یک انسان تراز در دولت کریمه؟ و آیا برای همین است حوادث و پیگیری آنها، آنقدر مهم است؟ ✘ گفتم : توجه به حوادث بیدار نگه میدارد ما را ! و قدرت «زمان‌شناسی» را افزایش می‌دهد. یقین کنی تاریخ دارد ورق می‌خورد، دیگر به یقین میرسی وقت قناعت است در تمام نیازهای حیوانی، و وقت سرعت گرفتن است در قدرت گرفتن‌های انسانی. دولت کریمه دولت آدم حسابی‌های موحّد است... گفته باشم!
: « ما امام فروش شده‌ایم و خبر نداریم. » ✍️ جلسه‌ی مدیران بود! مدیران که می‌گویم یعنی آنهایی که از همه بیشتر کار می‌کنند، از همه کمتر می‌خوابند، و از همه بیشتر به رفع نیازهای بقیه فکر می‌کنند. از همه بیشتر در دفتر هستند. از همه بیشتر دغدغه‌ی گسترش و پیشرفت کار را دارند. سن و سال هم ندارد. در بعضی بخش‌ها کم‌‌سن و سال‌ترین فرد، مدیر شده و بقیه هم با عشق، درکنارش کار می‌کنند و فرمان می‌برند. • موضوع جلسه را از ابتدا نگفتم! فقط یک سوال مطرح کردم : بهترین نیرو در واحد شما کیست و چرا ؟ هرکدام از بچه‌ها یکی از نیروهایشان را معرفی کردند و چند ویژگی بارز او را گفتند. و آقای فراهانی یکی یکی تمام این ویژگی‌ها را روی تخته نوشتند. ✘ تمام که شد، دیدیم یکی از این ویژگی‌ها در اغلبِ بچه‌های ممتاز، مشترک بود: «فکر کردن به دغدغه‌ی اول مجموعه و بکارگیری تمام تلاش برای رفع آن» یعنی چیزی که او فکر میکند و برایش تمام خودش را آورده وسط، با چیزی که مدیرش برای آن می‌دود یکیِ یکیِ یکی‌ست. تازه یکی از بچه‌‌ها گفت: فلان نیرویِ من همیشه زودتر از من نیازهای مرا تشخیص می‌دهد، و عموماً وقتی به او چیزی را می‌گویم، می‌بینم نصف راه را هم رفته است. گفتم : مثلِ خودِ تو ! خودت هم همینطوری هستی آخر! هر بار به نیازی میرسیم برایش فکر کرده بودی و یا بخشی از راه را هم رفته بودی. و این یعنی شما دو نفر در درک زمان، و تشخیص اولویت‌ها به فهم تراز و مشترک رسیده‌اید و این «حرکت دسته‌جمعی» یک امتیاز مهم در یک تشکیلات است که باعث می‌شود افراد دچار «زمان‌شناسی متفاوت»، درک متفاوت و درنتیجه سوء تفاهم نشوند و تشکیلات چابک به سمت مقصدش حرکت کند و از حملات عجیب و غریب شیطان و اختلاف‌انگیزی‌ها در امان بماند‎‌. همه بلدید اینرا : در دعای عهد می‌خوانیم که : و المسارعین الیه فی قضاء حوائجه ... خدایا ما را قرار بده جزو کسانی که در رفع نیازهای امامش سرعت می‌گیرد و می‌دود به سمتش. آیا آنچه امروز از بچه‌‌ها گفتیم : تمرین همین فراز نیست؟ همه تایید کردند. • گفتم : آیا خود ما همه‌ی این ویژگی‌ها راداریم؟ و این مهمترین ویژگی را چی ؟ تصدیق کردیم که خیلی‌هایش را نداریم و در بعضی خصائص بچه‌ها از ما جلوترند. گفتم :هرگاه دیدیم، همه دارند : • چابک می‎‌روند و ما با هزار شک و شبهه و سوءتفاهم درگیریم و نمی‌توانیم حرکت کنیم، • یا مشغول عیب این و آنیم، • یا رشد و پیشرفت کسی روی مخ ماست و منتظریم جایی حالش را بگیریم، • یا توقع داریم فلان توقع‌مان برآورده میشد و نشد و حالا کند شدیم، • یا حالمان با چیزی غیر از این حرکت دسته‌جمعی خوش است، یعنی : ما امام فروش شده‌ایم و خبر نداریم. فقط «عاشق» می‎‌دود برای رفع نیاز کسی. اگر دیدیم چیزی نمی‌گذارد سرعت بگیریم برای رفع نیاز، یعنی به همان خَرسَنگی رسیدیم که باید تُف کنیمش بیرون تا سبک شویم وبرویم. • یکی از بچه‌ها گفت : اگر تمام این ویژگیها را کنار هم بگذاریم، می‌شود یک فرد تراز که برای هر کسی که اطرافش هست؛ امن است. گفتم : و این یعنی صاحب اسم «مومن». و امام از ما سربازی نمی‌خواهد! رسیدن به همین مقام امن را می خواهد، زیرا دولت او، دولتِ صالحان است! آنان که به مقام امن عشق رسیده‌اند!
: سه روز است که مرا تنها کرده‌اید، چرا دست از سرم بر نمی‌دارید؟ بروید دیگر ... : «چگونه مشکلات و مصائب را راحت‌تر تحمل کنیم؟» ✍️ نود و یک سالش بود! عمه شهربانو. ابیات مثنوی را چنان به موقع در میان جملات و حرفهای حکمت‌آمیزش بکار می‌برد که گویی یک استاد دانشگاه ادبیات دارد شعر می‌خواند. • همیشه شنیده بودم آدمها وقتی پیر می‌شوند، نیازشان به توجه بیشتر می‌شود! نیازشان به بودن دیگران در کنارشان بیشتر می‌شود، نیازشان به حرف زدن با دیگران بیشتر می‌شود... اما این پیرزن نورانی هر چه پیرتر می‌شد نیازش به بقیه کمتر می‌شد انگار! • چشمانش سو نداشت، بچه هایش برایش یک آشپزخانه‌ی آسان درست کرده بودند، که بتواند نشسته غذا درست کند، نشسته ظرف بشوید، نشسته تمام وسایلش را جابه‌جا کند. ولی با همه اینها از روی چهارپایه کوتاهش افتاد و وضعیتش از اینی که بود بدتر شد. بچه‌ها آمدند یکی دو روز دورش بودند، و صدایی از او درنمی‌آمد. هرکس می‌آمد دیدنش چیزی جز شکر نداشت! نه از دردی که می‌کشید لام تا کام حرفی میزد و نه از اتفاقی که افتاده بود. • دو سه روز گذشت که با مادرم رفتیم دیدن عمه شهربانو! داشت زیر لب با خودش حرف میزد، متوجه حضور ما که شد ساکت شد و دستانش را باز کرد و مرا سفت بغل کرد. و من مثل همیشه احساس میکردم درون سینه‌اش را شکافت و تمام مرا در خودش جا داد! • نیم ساعتی گذشت و دخترِ بزرگ عمه جان کلید کرد که او را ببرد خانه خودش! چند بار به آرامی گفت، بروید من با شما نمی‌آیم... و او همچنان لجاجت می‌کرد! کمی تند شد و ابروهایش را درهم برد و گفت: سه روز است که مرا تنها کرده‌اید، چرا دست از سرم بر نمی‌دارید؟ بروید دیگر ... • برایم این جمله عجیب آمد، اتفاقاً همه در این سه روز دور و برش بودند. و عمه اصلاً تنها نبود. اما با خودم فکر کردم پیر است و فراموشکار! • چند ثانیه‌ای مکث کرد و اشک از کنار چشمانش ریز ریز پایین آمد. گفت : بروید ننه جان ... بروید! من حاضرم هر سختی و مصیبتی را تحمل کنم، ولی مرا خفه نکنید. وقتی شما هستید اینجا، من تنها می‌شوم. وقتی شما نیستید، این خانه رفت و آمدش را دارد! من تنها نیستم! می‌آیند و می‌روند مداااام .... ✘ من آن روز هیچ نفهیمدم از حرفهایش! تا اینکه چند ماه بعد، هفت روز عمه جان به حالت احتضار رفت! خواب بود انگار ... ولی معلوم بود که منتظر لحظه موعود است. • مامان بالای سرش داشت «یس» میخواند که یکهو عمه‌‌ای که یکهفته خواب رفته بود، شروع کرد زیر لب زیارت عاشورا خواندن. زیارت عاشورا عادت هر صبحش بود از زمانی که دخترِ خانه بود تا همان روز! مامان گوشش را به لب عمه نزدیک کرد و تمام زیارت عاشورا را گوش کرد. بعد از اینکه تمام شد؛ عمه دستش را روی سینه گذاشت و یکی یکی به چهارده معصوم علیهم السلام به تمام أنبیاء بزرگ و ملائک مقرب سلام داد و با یک لبخند، آخرین بازدمش را به دنیا فوت کرد و .... تمام. ※ تازه این موقع بود که فهمیدم: آدمی که در جهانِ درونش، رفت و آمدها در جریان است، آنقدر قوام و قدرت به این جان تزریق شده که در شکسته‌ترین و مصیبت‌آلودترین روزهای زندگی‌اش هم، شیرین زندگی می‌کند. تلخ کامی در مصیبت مالِ جانهای تنگ است! که فشارها دستشان میرسد جیغشان را دربیاورد. کارگاه رشد و قدرت در سایه سختی‌ها
: شما می‌توانید خودتان را در همین لحظه با معیارهای آخرتی «سونوگرافی» کنید!
: «شدائد آخرالزمان شدت گرفته و می‌گیرد! من پای دین خدا می‌مانم یا نه؟»
: ※ ریشه‌ی احساس خودکم‌بینی و حقارت در انسان چیست؟ و چگونه درمان می‌شود؟
🔹 : • اولیاء خدا چطور هم از دنیا لذّت می‌برند و هم به دنیا توجه و وابستگی ندارند؟ • چطور میشه هم خدا رو داشت و هم دنیا را ؟ • چطور میشه خدا رو بین شلوغی‌‌های روز فراموش نکرد؟
🔹 : √ جهان به مرحله‌ی بیداری و فهم «راز پنهان فاطمه سلام‌الله‌علیها» رسیده است!
: ✅ عظمت بانو امّ‌البنین سلام‌ الله ‌علیها، عظمتی دست یافتنی است! ✅ چینش صحیح معشوق‌ها در زندگی، و رسیدن به «مقام صدق» در فداکاری و وفاداری به معشوق، عامل اصلیِ عزّت و عظمت در دنیاست!
: ✔️ من چگونه می‌توانم به یک الگوی مقاومتی مثل «حاج قاسم» تبدیل شوم؟ ✔️ رابطه انقلاب اسلامی با مقاومت و نقش آن در ظهور چیست؟