eitaa logo
محـبان اݪمهدے
349 دنبال‌کننده
2هزار عکس
689 ویدیو
9 فایل
˓ ﷽ برگرد که بر بهارمان میخندند یه عده به حال زارمان میخندند انقدر نبودنت به طول انجامید که دارند به انتظارمان میخندند🙂💔 "کپـی؟:باذکـرصلـوات‌آزاده🗝🔒 محبان مهــ☘️ـــدی:)🌏
مشاهده در ایتا
دانلود
محـبان اݪمهدے
- دورم از تو ولی ، تو کنار ِ منی .
عمری ِ با دلم ، خیلی راه اومدی . حتی یه دفعه هم من ُ پس نزدی :)
محـبان اݪمهدے
- آقای امام حسین من خیلی خستم . میشه بغلم کنی؟(:
آقای‌امام‌حسین . . ‌کاش‌برای‌منِ‌خستهٔ‌غریب‌آغوش واکنی‌وبگویی ؛ نبینمت‌ك‌غریبی‌بیادرآغوشم کدام‌خانه‌سزاوارِتوست‌جزوطنت :)!💙'
شهادت یعنی : متفاوت بھ آخر برسیم ! وگرنھ مرگ پایان همھ قصھ هاست🌹 @mohebban_mahdii_313
انتظارفرجت‌شيوه‌ديرينہ‌‌ی‌ماست؛ مهرتوتابہ‌ابدهمسفرسينہ‌‌ی‌ماست💛:)" @mohebban_mahdii_313
-آن‌چنـٰان‌جاےگرفتےتو‌بہ‌چشم‌ودل‌مـن ڪہ‌بہ‌خوبـٰان‌دو‌عـآلم‌نظرےنیسـت‌مرا!:) ‌ ‍⁦🌱 @mohebban_mahdii_313
دل گیر نباش،دلت که گیر باشد رها نمیشوی! یادت باشدخداوند بندگانش را با آنچه که بدان دلبسته‌اند‌،می‌آزماید...🌱 @mohebban_mahdii_313
محـبان اݪمهدے
••🌸 #هـرچۍ_تـو_بخواے ✨ #پارت48 رفتم تو آشپزخونه پیشش. گفت: _زهرا جان،اگه شما به امین بگی نره،نم
••🌸 پشتش به من بود... فقط نگاهش میکردم، چه نماز عاشقانه ای میخوند.اشکهام به اختیار خودم نبودن. قلبم درد میکرد. حال امین مثل کسی بود که با معشوقش قرار داره. نمازش تموم شد و متوجه من شد. اشکهامو سریع پاک کردم.برگشت سمت من. چشمهاش خیس بود.لبخند زد و گفت: _گرچه بهت گفتم نیا ولی همه ش منتظرت بودم. بالبخند گفتم: _من اینجوریم دیگه.خیلی زن حرف گوش کنی نیستم. لبخند زد و هیچی نگفت.فقط به هم نگاه میکردیم؛با اشک جدی گفتم: _امین من جدی گفتم اگه به حوریه ها نگاه کنی مهریه مو میذارم اجرا ها. بلند خندید. نزدیکتر اومد و دستهامو گرفت و گفت: _مگه حوریه ها از تو خوشگل ترن؟ بالبخند گفتم: _نمیدونم. منکه چشم دیدنشون هم ندارم.تو هم نباید بدونی،چون اگه ببینی خودم حسابتو میرسم. دوباره بلند خندید و گفت: _با چند تا فن کاراته ای حسابمو میرسی؟مثل بلایی که سر اون دوتا مرد،نزدیک دانشگاه آوردی؟ خندیدیم.گفتم: _نه،داد میزنم،مثل اون داد هایی که اون روز میزدم. -اوه اوه...نه..من از داد های تو بیشتر میترسم. دوباره خندیدیم.با اشک چشم میخندیدیم.نگاهی به ساعت کردم،ساعت هشت و نیم بود. قلبم داشت می ایستاد.رد نگاهمو گرفت. به ساعت نگاهی کرد و بعد به من. بغلم کرد و گفت: _خداحافظی با خانواده م خیلی طول میکشه. دیگه بهتره بریم بیرون. دلم میخواست زمان متوقف بشه.به ثانیه شمار ساعت نگاه میکردم... چقدر تند میرفت.انگار برای جدایی ما عجله داشت.بدون اینکه منو از خودش جدا کنه گفت: _بریم؟ فهمیدم تا من نخوام نمیره.بخاطر همین سکوت کردم تا بیشتر داشته باشمش. دوباره گفت: _زهرا جان،به منم رحم کن...بریم؟ با مکث ازش جدا شدم.بدون اینکه نگاهش کنم رفتم کنار.گفتم: _تو برو.منم میام. سریع وسایلشو برداشت که از اتاق بره بیرون. جلوی در برگشت سمت من. ولی من پشتم بهش بود.نمیتونستم برگردم و نگاهش کنم... امین هم حالش بهتر از من نبود.رفت بیرون و در و درو بست. تا درو بست... ادامه دارد...
محـبان اݪمهدے
••🌸 #هـرچۍ_تـو_بخواے ✨ #پارت49 پشتش به من بود... فقط نگاهش میکردم، چه نماز عاشقانه ای میخوند.اشک
••🌸 تا درو بست روی زانو هام افتادم... دلم میخواست بلند گریه کنم.ولی جلوی دهانم رو محکم گرفتم که صدایی ازش در نیاد. به ساعت نگاه کردم... نه و پنج دقیقه بود.کی اینقدر زود گذشت.سریع بلند شدم.اشکهامو پاک کردم. روسری و چادرمو مرتب کردم.تو آینه نگاهی به خودم کردم.چشمهام قرمز بود ولی لبخند زورکی زدم و رفتم تو هال. امین داشت با مردهای خانواده ش خداحافظی میکرد.تا چشمش به من افتاد لبخند زد... فهمیدم منتظرم بوده.خداحافظی با عمه ها و خاله ش و حانیه خیلی طول کشید. ساعت ده شد.صدای زنگ در اومد.همه فکر کردن اومدن دنبال امین،ناراحت تر شدن.امین به من نگاه کرد.گفتم: _پدرومادرم هستن. امین خوشحال شد. سریع رفت درو باز کرد. علی و محمد و اسماء و مریم هم بودن... امین،علی و محمد رو هم در آغوش گرفت و نزدیک گوششون چیزهایی گفت... بعد رفت سراغ مامان.مثل پسری که با مادرش خداحافظی میکنه از مامان خداحافظی کرد و دست مامان رو بوسید. افراد خانواده ی امین از این رفتارش تعجب کردن.بعد مامان رفت پیش بابا. با بابا هم مثل پسری که با پدرش خداحافظی میکنه،خداحافظی کرد و دستشو بوسید و نزدیک گوش بابا چیزی گفت. برگشت سمت من که صدای ماشین اومد... بازهم شوخی خدا.. تا به من رسید. ماشین هم اومد.وقتی به من نزدیک شد،خانواده ی من رفتن پیش خانواده ی امین که با هم سلام و احوالپرسی کنن. بخاطر همین تا حدی بقیه حواسشون به من و امین نبود. امین به چشمهای من نگاه کرد و آروم گفت: _زهرا، وقتی میخواستم با تو ازدواج کنم حتی فکرشم نمیکردم زندگی با تو اینقدر خوب و شیرین باشه.تمام لحظه هایی که با تو بودم برام شیرین و دلپذیر بود.ازت ممنونم برای همه چی. تمام مدتی که حرف میزد من عاشقانه نگاهش میکردم. دستشو گرفتم و گفتم: _امین...من دوست دارم. لبخند زد و گفت: _ما بیشتر. صدای بوق ماشین اومد.همه نگاه ها برگشت سمت ما.امین گفت: _زهرا جان مراقب خودت باش. -هستم.خیالت راحت.منم خیالم راحت باشه؟ سؤالی نگاهم کرد.بالبخند گفتم: _خیالم راحت باشه که تو هم مراقب خودت هستی؟که خودتو نمی اندازی جلو گلوله؟ بلند خندید.گفت: _خیالت راحت...خداحافظ دلم نمیخواست خداحافظی کنم.هیچی نگفتم.امین منتظر خداحافظی من بود. ماشین دوباره بوق زد.امین گفت: _خداحافظ گفتم: _...خداحافظ لبخند زد.بعد به بقیه نگاه کرد. رضا،برادرش،از زیر قرآن ردش کرد.امین رفت سمت در و برگشت گفت: _کسی تو کوچه نیاد.به من نگاه کرد و گفت:هیچکس. وقتی به من نگاه کرد و گفت هیچکس بقیه هم حساب کار دستشون اومد و سر جاشون ایستادن.رفتم سمتش و گفتم: _برو..خدا پشت و پناهت. به من نگاه کرد و رفت.درو پشت سرش بستم و سرمو روی در گذاشتم. وقتی ماشین رفت دیگه نتونستم روی پاهام بایستم و افتادم.دیگه هیچی نفهمیدم. وقتی چشمهامو باز کردم...
❤️🙂😍
〔🙂🍃〕 مارا‌کسی‌نخواست؛ گرتوهم‌نخواستی در‌گوشمان‌بگو‌که‌ بمیریم‌گوشه‌ای💔؛) رف‍‌ی‍‌ق‌ش‍‌ه‍‌ی‍‌دم‍
همیشہ‌مۍگفت‌:اگرڪہ‌مۍخواۍ سربازامام‌زمان‌(عج)باشـےبایدتوانایـےهاۍ خودتو‌خیلـےبالاببرۍشیعہ‌بایدهمہ فن‌حریف‌باشہ‌وازهمہ‌چۍسردربیاره:) [ - 🌼 ]• ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
چی میشه تو این خوبا یه دونه بدم باشه؟... 💔 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یامهدی نوشتم و شیشه گریست..! @mohebban_mahdii_313
پیروز دو ساعت نیست که تلف شده ولی ده ها پوستر در مورد مرگش دارن منتشر میکنن. کیا؟ همونایی که میگفتن طراحی پوستر حادثه شاهچراغ ساعت ها زمان میبره و نتیجه میگرفتن که کار خودشونه😏 @mohebban_mahdii_313
❤️رسول خدا(ص): «از گناهان محقر بپرهیزید که آنها آمرزیده نشوند» ▪️پرسیدند: گناهان محقر کدامند؟ 🌹فرمود:این است که مردى گناه کند و بگوید: خوشا حال من که غیر از این گناهی نداشتم! @mohebban_mahdii_313
صبحتون شهدایی😍🌱
حاج‌مهدی‌رسولی : بچہ‌بودیم‌یہ‌زمانی‌مادرمون‌ دستمونو‌می‌‌گرفتن، می‌بردن‌مزارشھدا .. می‌گفتیم‌چقدرشهداازمون‌بزرگ‌ترن .. الان‌کہ‌می‌ریم‌می‌بینیم‌چقدر‌شھدا ازمون‌کوچیك‌ترن.. قبول‌کنید‌کہ‌جاموندیم... @mohebban_mahdii_313
بابا‌رضا‌اجازه‌میدی‌ هفته‌دیگه‌حرمت‌باشم؟💔
‍ 🔸 آیت الله مظاهری : 🍁 انسان مسلمان باید مواظب زبانش باشد.اول فکرکنید بعد حرف بزنید. 🌷 تقاضا دارم که در خانه نیش زبان نداشته باشید. اول مصیبت برای کسانی که نیش زبان دارند این است که بر دلها حکومت ندارند. و منفور جامعه هستند. 🌺 از نظر روایات اهل بیت(ع) ، این نیش ها ؛ عقرب ، مار و گرگ می شوند و در قبر ، برزخ ، صف محشر و جهنم انسان را می گزند. 📙 جهاد با نفس ج 1 ص 244 @mohebban_mahdii_313
💠 پنج دلیل جدایی بهشتی ها از جهنمی ها 🔹يُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ وَلَٰكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الْأَمَانِيُّ حَتَّىٰ جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ 🔸مؤمنان را ندا می دهند: آیا ما [در دنیا] با شما نبودیم؟ می گویند: چرا، ولی شما خود را [به سبب نفاق و دشمنی با خدا و رسول] در بلا و هلاکت افکندید و به انتظار [خاموش شدن چراغ اسلام و نابودی پیامبر] نشستید و [نسبت به حقایق] در تردید بودید و آرزوها [ی دور و دراز و بی پایه،] شما را فریفت، تا فرمان خدا [به نابودی شما] در رسید و [شیطان] فریبنده، شما را فریب داد. @mohebban_mahdii_313
آزادی بیان موج میزنه🙃 @mohebban_mahdii_313
سعودی اینترنشنال حروم زاده به روایت تصویر @mohebban_mahdii_313
‍ هرڪسی بتواند درد اصلی‌خود را درک ڪند .. ، رنج هایش ڪاهش خواهد یافت. درد اصلے همه انسان‌ها، چه خوب و چه بد، دوری از خداست.💔🚶‍♂ خوب‌ها یک جور .. بدها یڪ جور ..(: @mohebban_mahdii_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما‌نمردیم‌‌که‌حرم‌جای حرامی‌بشود.... @mohebban_mahdii_313