#یادداشت_دانشجویی
هرچقدر که میگویی نمیشود بیشتر اصرار میکند که بنویس ...
یعنی نه اینکه نمیشود؛ من نمیتوانم بنویسم ...
اما اصرار میکند که باید درباره اربعین بنویسی و من هم به اِن و مِن که میافتم با صدای بلند داد میزند که بگو #باشه! و من هم میگویم #باشه ...
گوشی را که قطع میکنم شدهام مثل دَوَنگها، گیج و منگ ...
خیره میشوم به در و دیوار که شاید فرجی شود، مکاشفهای رخ بدهد و کلمات خودبهخود از جایی بزنند بیرون و من را خلاص کنند ...
اما نمیشود و نخواهد شد ...
آخه من را چه به اربعیننویسی؟ یعنی این دو سالی را که به این سفر رفتهام همهش بخاطر دو سه جملهای بوده که نمیدانم از کجا شنیدم ولی بر سلول سلولِ قلبم نشست و هنوز هم بلند نمیشود ...
همان که میگفت : (اربعین از جنس دیگر زیارتها نیست که بطلبند بلکه تکلیفی است که باید انجام دهی!
میفهمی؟! تکلیف است، اگر ادایش نکردی قضا میشود، مثلن مگر میشود نماز را به بهانهای نخواند؟! اربعین هم همانطور)
وگرنه غیر از این چند جمله دلیل دیگری برای اربعین رفتن نداشتهام ...
دلیلی که نداشتهام که هیچ، حتی بدتر از آن تک تکِ روزهای سفر اربعین برایم از روزهای قبلش سختتر هم بوده؛ به قاعدهای که شبهایش مثل بچههایی که در خیابان مادرش را گم کرده باشد زار زار گریه هم کردهام ...
اما اینها نشد که نروم ....
حالا من را چه به نصیحت کردن و این حرفها که از دهانم گندهتر بوده و هست ...
در همین حال و احوال صدای وصیتنامه شهید جهان آرا من را از خود بیرون میآورد:
ناملایمات شما را نترساند، تا آخر بمانید ...
من هم در ادامهش میگویم مگر تهش چه میشود؟ تهش را با بدترین شرایط تصور کنید ...
بدترین شرایطش هم برایمان شیرین است ... مثل شیرینی سختیهای مسیر
#حب_الحسین_یجمعنا
#اربعین_جهانی_تر_خواهد_شد
@mohebbanajums