eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
317 دنبال‌کننده
14هزار عکس
5.7هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
🚫این داستان واقعی است🚫: . قسمت دوم 🔻 بالاخره اون روز از راه رسید موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پایین بود ... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت: ... دیگه لازم نکرده از امروز بری ! تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز جا نیومده بود ،به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم: ولی من هنوز ... خوابوند توی گوشم برق از سرم پرید ... هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد همین که من میگم ، دهنت رو می بندی میگی چشم... . درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی ... از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت اشک توی چشم هام زده بود ... اما اشتباه می کرد، من آدم نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم ... از خونه که رفت بیرون منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه مادرم دنبالم دوید توی خیابون _هانیه جان، مادر ... تو رو نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا بریم خونه اما من گوشم بدهکار نبود ... من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ... به هیچ قیمتی ... . . .
از با هم بودند، حتی این اواخر صیغه‌ی اخوت هم خوانده بودند. قرار گذا‌شته بودند همیشه با هم باشند و با هم شوند. اما سید رحمان زودتر پر کشید و بعد از او محمدرضا با کسی رفاقت نکرد. می‌گفت نمی‌توانم دوباره دوری دیگری را تحمل کنم. هد یه به روح مطهر شان صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹