eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
316 دنبال‌کننده
14هزار عکس
5.7هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدابراهیم‌همت🕊 هروقت‌مےخواست‌برایِ بچہ‌ها یادگاری 💌بنویسہ مینوشت: "من کان لله،کان الله له" هرکے براے خدا باشہ خدا برای اوست... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "خانواده و همرزمان شهید" 🔹صفحه ٢١۶_٢١۵ 🦋 ((آسانسور)) <ادامه > وقتی رسیدم داخل اتاق، خواب بود. خیلی آهسته جلو رفتم و بالای سرش ایستادم. یک دفعه چشمانش را باز کرد و گفت: «هادی بالاخره آمدی؟» گفتم: «چی شده؟ مگر اتّفاقی افتاده؟» 🤔 گفت: «نه! همین الآن خواب می دیدم تو داری از پلّه ها بالا می آیی، مسیرت را دنبال کردم تا بالای سرم رسیدی. چشمانم را باز کردم، دیدم اینجا هستی.» آن روز من خیلی تعجّب کردم که چگونه متوجّه شد با آسانسور نیامدم! 💠هر گنج سعادت که داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود ((عصا)) آخرین باری که به ملاقاتش رفتم، گفت: «علی! دیگر به ملاقات من نیا.» اول خیلی جا خوردم!! 🙄 با خودم گفتم: «خدایا چه شده؟ چه اشتباهی از من سر زده؟» پرسیدم: «چرا؟» گفت: « به خاطر اینکه قرار است از اینجا بروم.» گفتم: «کجا به سلامتی؟» گفت: «این را دیگر نمی توانم بگویم. بعداً مشخّص می شود و خودت می فهمی» چون حرفش کاملاً جدّی بود، من دیگر بیمارستان نرفتم. بعد از چند روز، نامه ای از به دستم رسید که نوشته بود: «محمّد حسین با تن و با دو تا عصا زیر بغلش به برگشته است.» ((تخت خالی)) یک روز صبح، تصمیم گرفتم به ملاقات محمّد حسین بروم؛ ولی چون کار داشتم و وقت تنگ بود، دقایقی کنارش نشستم. کمی که با هم حرف زدیم، بلند شدم و خداحافظی کردم. 👋 بیرون که آمدم، به خودم نهیب زدم "این چه جور ملاقاتی بود؟ آتش نمی بردی! خب یک کم از وقتت را به محمّد حسین اختصاص می دادی! " تصمیم گرفتم عصر برگردم و یک دل سیر کنارش بنشینم. بعدازظهر وارد بیمارستان شدم و سراسیمه خودم را به اتاقش رساندم. با کمال تعجّب دیدم تخت خالی است. 😳 واز محمّد حسین هیچ خبری نیست. اول گمان کردم او را برای کارهای درمانی، عکس و یا آزمایش بردند. از پرستار پرسیدم: «ببخشید! این بیمار، آقای ، کجا هستند؟ مرخص شدند؟» پرستار گفت: «نخیر! مرخص نشدند، شما نسبتی با ایشان دارید؟» گفتم: «بله! همرزم بنده است.» خندید و گفت: «راستش ایشان فرار کردند.» 😀 فهمیدم که حال و هوای و کار خودش را کرده..! محمّد حسین طاقت نیاورده و از بیمارستان رفته بود! @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "همرزمان و خانواده شهید" 🔹صفحه ٢١٧_٢١۶ 🦋 ((نازِ پا )) به خانه آمد، هنوز حالش خوب نبود و نمی توانست راه برود، امّا برای اینکه وانمود کند مشکلی ندارد سعی می کرد همهٔ کارهایش را خودش انجام دهد. روحیّهٔ عجیبی داشت. با اینکه خیلی درد می کشید و به کمک عصا راه می رفت، خم به ابرو نمی آورد، با همان وضعیّت به سختی رانندگی می کرد و به جای پا، عصایش را روی پدال گاز ماشین می گذاشت. روزهای آخر قبل از اینکه به برود، منزل برادر بزرگمان، آقا محمّد علی، دعوت بودیم. من همان جا او را به حمّام بردم. او حتّی توان ایستادن نداشت. داخل حمّام برایش صندلی گذاشتم، همان طور که بدنش را می شستم، چشمم به پای مجروحش افتاد. دقّت کردم دیدم پایش سوراخ است، یعنی حفره ای در آن ایجاد شده بود و دکتر یک لولهٔ پلاستیکی در آن کار گذاشته بود که این طرف می شد آن طرف را دید. دلم واقعاً ریش شد! 😥 به همین خاطر لیف را به آرامی روی پاهایش می کشیدم وسعی می کردم خیلی احتیاط کنم. محمّد حسین گفت: «هادی!» گفتم: «بله؟ » گفت: «محکم بکش! چرا این طوری می کشی؟» گفتم: «اذیّت می شوی داداش ممکن است خطرناک باشد وبرایت اتّفاقی بیفتد.» گفت: «جوش نزن محکم بکش مگر من چقدر این پاها را کار دارم که تو این قدر نازشان را می کشی؟» و بعد گفت: «این پاها را من فقط برای همین احتیاج دارم، دیگر نیازی به آن ها ندارم.» آن لحظه حرفش را باور نکردم، چون از آینده هیچ خبری نداشتم. 💠ساعتی میزان آنی، ساعتی موزون این بعد از این میزان خود شو، تا شوی موزون خویش (به روایت محمد هادی یوسف الهی) ((پاهای عاریتی)) وضعیّت پاهای محمّد حسین خیلی خراب بود. وقتی گوشمان را به محلّ جراحتش نزدیک می کردیم، به راحتی صدای جریان خون را در رگ هایش می شنیدیم. شاید باور کردنش خیلی مشکل باشد، امّا درست مثل سماور در حال جوش، قُل قُل می کرد و صدا می داد؛ امّا او پر توان، خندان و خستگی ناپذیر به راه خود ادامه می داد! گفتم: «آخه بابا جان! یک مقدار به فکر خودت باش.» می گفت: «می دانی بابا! من تا همین اواخر سال بیشتر به این پاهای عاریتی احتیاجی ندارم.» (به روایت غلامحسین یوسف الهی) @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌸⇦ [اربعــــــــــین✨] ویژه دانلود😎 🖤 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
12.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ویدیویی بسیار دیدنی از وقایع پس از ظهور با استناد به کتاب ارزشمند اصول کافی 👌👌👌 ....🚩💠💖💠🚩.... @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
📺پخش زنده ارتباط تصویری مقام معظم رهبری"مدظله العالی" در آئین تجلیل و تکریم از پیشکسوتان دفاع مقدس، زمان دوشنبه ۳۱ شهریور راس ساعت ۱۰ صبح از شبکه آموزشی دانش آموز (شاد) و شبکه های صداوسیما @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
11.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیاد شهدا هشت سال دفاع مقدس🌹🌹🌹🌹 دفاع مقدس نثار ارواح مطهر همه شهیدان صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
دستانم شڪوفه هاى اجابت نيستند اما از آنجايى ڪه پروردگارم را رحــمان و رحــيم ميشناسم.. را امشب برايتان طلب ميڪنم. ✨ ✨ التماس دعا دفاع مقدس 🇮🇷 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🤲خدایا😭 خودت میدونی..... @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹