eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
318 دنبال‌کننده
14هزار عکس
5.7هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸من به همه مردم سراسر کشور توصیه میکنم که ازدواج ها را آسان بگیرید 🌷 رهبر معظم انقلاب : بعضی ها ازدواج را مشکل میکنند. مهریه های گران و جهیزیه های سنگین ازدواج را مشکل میکند. اثر این کارها این است که دخترها و پسرها بدون ازدواج در خانه ها می مانند، کسی جرئت نمیکند به ازدواج نزدیک شود. ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🌸من به همه مردم سراسر کشور توصیه میکنم که ازدواج ها را آسان بگیرید 🌷 رهبر معظم انقلاب : بعضی ها ازد
💵مهریه های بالا سد راه ازدواج جوانان 🔸رهبر معظم انقلاب: من از مردم سراسر کشورم "خواهش میکنم"که آنقدر مهریه ها را زیاد نکنند. این سنت جاهلی است. نمیگوییم ازدواج باطل است.نمیگویم حرام است. اما خلاف سنت پیامبر(ص) و اولاد ایشان و ائمه هدی(ع) وبزرگان اسلام است. خلاف روش اینهاست و بخصوص در زمان ما که کشور احتیاج دارد به اینکه همه ی کارهای صحیح، آسان شود، هیچ مصلحتی نیست که بعضی ازدواج ها را اینطور مشکل کنند. خطبه ی عقد 2\9\1373 🔸در روایات بیان شده بهترین میزان مهریه ، مهریه حضرت فاطمه(مهر السُنه) می‌باشد و اهل بیت این مقدار را برای دختران خود تعیین میکردند و به مومنین هم توصیه شده که این مقدار را به عنوان مهریه تعیین کنند و مراجع تقلید هم استحباب میزان مهریه را حداکثر تا مهرالسنه اعلام کرده اند. (مهر السنه معادل ۱۲۰۰ گرم نقره است) 🔸وقتی خداوند که مهریه را در دین اسلام قرار داده از طریق کلام اهل بیت به ما می‌گوید بهترین میزان مهریه ، مهرالسنه است ، به طوریکه سرور زنان جهان حضرت فاطمه(س)، این مقدار را مهریه خود قرار میدهند قطعا تعیین این مقدار، برکات و مصلحت‌ها و حکمت های فراوانی دارد و از طرف دیگر تعیین مهریه های سنگین عواقب بسیار بدی برای دختر و پسر خواهد داشت. ✅ از لحاظ شرعی، به محض ازدواج آقا و خانم، بر آقا پرداخت کل مهریه واجب می‌شود حتی اگر خانم مطالبه نکند. به همین جهت به آقایان توصیه شده مهریه کم را قبول کنند و همان اول هم پرداخت کنند تا حق الناس و دِینی بر آن‌ها باقی نماند. ✅ اگر مهریه سنگینی قبلا قرار داده شده ، بهتر است خانم مقدار اضافه تر از مهرالسنه را برای خشنودی خدا ببخشد و آقا مبلغ مهرالسنه(معادل ۱۲۰۰ گرم نقره) را به خانم پرداخت کند یا به نحوی صلح کنند تا مهریه در هر صورت پرداخت شود و بر کسی دِین و حق الناسی بابت مهریه باقی نماند. ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
فاطمہ‌گفت↯ عمہ‌من‌میدونم‌بابامصطفام‌شھیدشدھ(: بارآخرۍ‌ڪہ‌اومدتہران من‌روباخودش‌بردبھشت‌زهرا سرمزارشھدا بھم‌گفت↯ فاطمہ..! یادت‌باشہ‌شهداهمیشه‌زندَن ! وقتےکه‌چشمات‌روببندۍ‌میتونی اوناروببینےوباهاشون‌حرف‌بزنی🥀 ♡ ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ هر دو سانت، یک شهید آقای مسئولی که وقتی میخوای بری توی چادر زلزله‌زدگان با کفش میری رو جایی که اون مردم مظلوم میخوابن😒 آقای مسئولی که وقتی میری به کارگر‌ها سر بزنی، حتی از شاسی‌بلندت پیاده هم نمیشی😏 🌷🌷🌷🌷🌷 ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
#رمان #دمشق_شهرِ_عشق #پارت‌_اول 📚 ساعت از یک بامداد می‌گذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مان
📚 به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونواده‌ات فرق داشتی و به‌خاطر همین تفاوت در نهایت ترک‌شون می‌کردی! چه من تو زندگی‌ات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانواده‌ام را در محضر و سر سفره با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای ، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست. از سکوتم فهمیده بود در شکستم داده که با فندک جرقه‌ای زد و تنها یک جمله گفت :« یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی می‌زد که ترسیدم. 📚 مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک می‌لرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شب‌نشینی ندارم که خودش دست به کار شد. در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«می‌خوای چی‌کار کنی؟» 📚 دو شیشه بنزین و و مردی که با همه زیبایی و دلم را می‌ترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمی‌شد در شیشه‌های دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟» بوی تند بنزین روانی‌ام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی می‌کرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا می‌گفتم اون‌روزها بچه بازی می‌کردیم؟» 📚 فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سال‌ها انتظار برای چنین روزی برمی‌آمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از و و و و و ، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!» گونه‌های روشنش از هیجان گل انداخته و این حرف‌ها بیشتر دلم را می‌ترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگی‌اش زمزمه کرد :«من نمی‌خوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار هم دیگه تمومه!» 📚 و می‌دانستم برای سرنگونی لحظه‌شماری می‌کند و اخبار این روزهای سوریه هوایی‌اش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار می‌کنه! حالا فکر کن ناتو یا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!» از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر می‌شد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان می‌گرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه می‌خوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت می‌تونه به ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!» 📚 با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه‌اش فشار می‌داد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمی‌دانستم از من چه می‌خواهد که صدایش به زیر افتاد و تمنا کرد :«من می‌خوام برگردم سوریه...» یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمی‌شنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :«پس من چی؟» نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می‌شد :«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!» کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه‌ای چنگ می‌زدم که کودکانه پرسیدم :«هنوز که درس‌مون تموم نشده!» و نفهمید برای از دست ندادنش التماس می‌کنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :«مردم دارن دسته دسته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟» 📚 به‌ هوای سعد از همه بریده بودم و او هم می‌خواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :«چرا منو با خودت نمی‌بری سوریه؟» نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :«نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، می‌تونی تحمل کنی؟»... ✍️نویسنده: ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
#رمان #دمشق_شهرِ_عشق #پارت‌_دوم 📚 به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند
سروران گرامی عذرخواهی مینمایم به دلیل اینکه امشب شرایط فراهم نبود پست راس ساعت ۲۱ ارسال شد ان شاءالله از فردا شب راس همان ساعت ارسال می شود
مهدے جان مولاے من دیریسٺ ڪہ آواره ے دشتی آقا رفتی و دوباره برنگشتی آقا ... شاید ڪہ تو آمدے و دیدے خوابیم از خیر تماممان گذشتی آقا... شرمندتیم مولا 😔😔 اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجـــ تعجیل_در_فرج_مولای_مهربانمان_صلوات به رسم وفای هر شب بخوانیم دعای_فرج_و الهی_عظم_البلاء_رو ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا