أَلسَّلٰامُ عَلَیڪَ یٰا عَلے بنِ موسے الرضا
پر میڪشد دلم به هواے طواف تو
وقتے ڪه لحظه، لحظه پرواز میشود
ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ
ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ
ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ
ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ
ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً
ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ
ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#۱۱ࢪوزتآماھمحرم🌙📿•
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
فایده نماز اول وقت
پیامبر اكرم(ص) فرمودند:”بنده ای نیست كه به وقت های نماز و جاهای خورشید اهمیت بدهد، مگر این كه من سه چیز را برای او ضمانت می كنم: برطرف شدن گرفتاری ها و ناراحتی ها، آسایش و خوشی به هنگام مردن و نجات از آتش.”
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به
نیابت از
#شهیدعلی_اصغرنادری_بنی
جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج»
و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان ....
» اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸
#التماس_دعای_فرج
ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا
🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید
#شهیدعلی_اصغرنادری_بنی
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_الشهدا
#ملتمس_بهترین_دعا
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🕊#شهیدعلی_اصغرنادری_بنی
فرزند قربانعلی، در تاریخ دهم بهمن ماه سال 1345 ، درشهربن برکت را با قدوم مبارکش به خانواده ای مذهبی به ارمغان آورد و درسایه این خانواده پرورش یافت .
شهید علی اصغر ، خشرویی و خوش خلقی را از سیره ی ائمه معصومین(ع)، الهام گرفته بود و با مردم با گشاده رویی سخن می گفت. چهره ای صمیمی و مهربان داشت.
آیینه بی غباری بود که مهر و محبت را منعکس می کرد. وی در پیروی و اطاعت پذیری از ولایت فقیه زبان زد بود. او در انقلاب در مساجد و پایگاه ها نقش فعال داشت. اقامه ی نماز اول وقت و جماعت را لازمه ی پرورش روح می دانست.
او که عاشق دوست بود برای جلب رضایت حق دایم به عبادت و رازو نیاز می پرداخت. علی اصغر علاقه ی بسیاری به دفاع از اسلام و قرآن داشت و به خاطر همین علاقه، با شروع جنگ تحمیلی دوست داشت در جبهه های حق حضور پیدا کند، ولی چون تنها پسرخانواده بود با مخالفت مواجه می شد.
تا اینکه در سن هجده سالگی رضایت پدر و مادر را جلب نمود و در سپاه پاسداران ثبت نام کرد و برای خدمت سربازی به جبهه های جنوب اعزام شد.
شهید علی اصغر نادری بنی همواره درتلاش بود تا گل واژه ی شهادت را بسراید و به این هدیه الهی دست پیدا کند تا اینکه در عملیات والفجر8 در منطقه فاو براثر بمباران شیمیایی ، نعمت بی نظیر شهادت نصیبش گشت و به آرزوی دیرینه اش دست یافت.
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🔷#فرازی_ازوصیتنامه_شهیدعلی_اصغرنادری_بنی
برادران من! نمازتان را سرموقع به جای آورید و خدا را همیشه عبادت کنید.
پشتیبان ولایت فقیه باشید و خط امام را حفظ کنید، که خط امام خط اصیل مکتب تعالی بخش اسلامی است.
🔷#خاطره_اززبان_شهیدعلی_اصغرنادری_بنی در جبهه:
شهید علی اصغرنادری بنی در خاطرات خود می نویسد، یکی از همشهریانم در عملیات «فتح البین» به ما می گفت ، برای من دعا کنید که من به هدفی که دارم برسم، و او باخدا بسیار رازو نیاز می کرد .و در آن موقع ما به او می گفتیم که نه، شما باید برای ما دعا کنید تا به هدفی که داریم برسیم.ما در حین اینکه در حال گفتگو بودیم ، خمپاره ای در آنجا به زمین خورد و ترکش خمپاره به همان دوست همشهری ما خورد و او به لقاء الله پیوست.
پیام من به امت اسلامی و خداجو این است که پشتیبان امام باشندو پیرو خون شهدا باشند و نگذارند که خون این شهیدان پایمال شود.من خیلی دلم می خواهد که شهید شوم، اما دلم برای پدر و مادرم می سوزد و خصوصاً برای مادرم که هیچ کسی را ندارد.
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت مادر
🔹صفحه ۴۵
#پارت_نوزدهم 🦋
《مسجد جامع 》
گفت:«محمّدحسین هم مورد ضرب و شتم مهاجمان قرار گرفته و به خاطر اینکه شما ناراحت نشوی، حرفی به زبان نیاورد.»
با شنیدن این سخن از درون داغ شدم،
ولی خویشتن داری کردم.😓
پرسیدم:«چیزی هم شده؟ زخمی؟جراحتی؟»
گفت:«بله!!...سرش شکسته،امّا خیلی زخم آن عمیق نبوده.»
پیش از آمدن به خانه، داخل باغ مجاور خانه موهایش را شسته تا آثاری از خون در آن باقی نماند.
چنین مسائلی که برایش پیش می آمد،
مهر و محبّتش را در دلم بیشتر و بیشتر می کرد و واقعاً به داشتنش افتخار می کردم.👌
چیزی نگذشت کنار پدرش نشست، خواهش کرد که دوباره به مسجد برود.
گفت:«پدر درکم کن!! تا اوضاع شهر آرام نشود، توی خانه آرام و قرار ندارم.»
پدر اجازه داد و او رفت.
شب هنگام که همه آشوب ها و
ناآرامی ها به پایان رسید، به خانه برگشت.
در این میان آن کس که از دل من خبر داشت، فقط و فقط #خدا بود.
مردم از جوّ حاکم بر شهر وحشت زده شده بودند؛😰
شهر بوی خفقان می داد، خانواده ها سعی می کردند از ترس جانشان،
در مسیر و یا مقابل نیروهای رژیم👮♂
قرار نگیرند؛
امّا عده ای بودند که برای مبارزه با ظلم،
از جان خود می گذشتند.
شاه که موقعیت خود را در خطر می دید
مرتّب در شهرهای بزرگ #حکومت_نظامی
اعلام می کرد.
دانشگاه های تهران به صورت نیمه تعطیل در آمده بود.
یک روز.....
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت مادر
🔹صفحه ۴۶_۴۵
#پارت_بیستم 🦋
((مسجد جامع))
یک روز دخترم ،انیس خوشحال و شادمان وارد خانه شد😁 و
گفت:«این هفته کلاس های دانشگاه تعطیل شده و به زودی همسرم از تهران بر می گردد.»
آقای ناصر دادبین دانشجوی رشته مکانیک دانشگاه علم و صنعت تهران بود و گاهی اخبار انقلابیون را از تهران برای ما می آورد.
برای انیس دوری از همسر، آن هم با دو بچه خردسال سخت می گذشت.
طبیعی بود که او از این پیشامد خوشحال باشد؛
چون یک هفته همسرش در کنارش بود و او راحت تر به کار و زندگی اش
می رسید.
((مسجد امام))
روز ها می گذشت؛ #تظاهرات✊ مردمی درتهران و سایر شهر ها ادامه داشت و هر روز عزیزانی به خیل #شهدا می پیوستند.
در کرمان نیز #انقلابیون تصمیم به تجمّع گسترده در روز جمعه، ۲۴ آذر ۱۳۵۷ ش؛
در محلّ مسجد امام (ملک) گرفتند تا با شرکت در مراسم چهلمین روز شهادت طلبه#شهید_حسن_توکلی، مخالفت خود را با رژیم شاه اعلام کنند.
ناصر آن روز ها کرمان بود.
یک روز قبل از تجمّع گفت:«قرار است همه به صورت انفرادی وارد مسجد شوند و خانم ها نیز در این تجمّع حضور داشته باشند.»
دوباره نگرانی و دلشوره سراغم آمد.😥
به اندازه ای دلم گرفته بود که نهایت نداشت.😔
بعد از ظهر روز موعود فرا رسید و طبق معمول همسرم به همراه پسرانم در این تجمّع شرکت کردند.
آن روز فقط ذکر گفتم و دعا🤲 خواندم.
حواسم فقط به گذر زمان بود و اصلاً وقایع اطرافم را حس نمی کردم.
چندین بار در خانه آمدم؛
به کوچه نگاهی انداختم و برگشتم.
برای دیدن بچه ها لحظه شماری می کردم و هزاران فکر و خیال در ذهنم مرور می شد و به خدا پناه می بردم.
شب بود که....
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت مادر
🔹صفحه ۴۶_۴۵
#پارت_بیست_و_یکم 🦋
《مسجد امام》
شب بود که همه، یکی یکی به خانه برگشتند؛ ولی محمّدحسین همراهشان نبود.
من خبر نداشتم که ناصر هم در این تجمّع شرکت داشته،
هنوز می خواستم آن ها را سین جیم کنم که درِ خانه با شدّت به صدا در آمد.
شب پاییزی🍂 سردی بود و چون از عصر باران می بارید، خیس بودن زمین به سرمای آن افزوده بود!
در را که باز کردم،
انیس سراسیمه وارد خانه شد و سراغ ناصر را از ما گرفت!
وقتی مارا بی خبر دید،شروع کرد به
بی تابی:
«مطمئن هستم برای او اتفاقی افتاده، تا به حال سابقه نداشته که ما را تا این وقت شب تنها بگذارد.»😰
بی تابی انیس همه را کلافه کرده بود؛
هرکسی ماتم زده، در گوشه ای نشسته بود.
غلام حسین، محمّدهادی را صدا زد و از او خواست ماجرای حوادث مسجد را برای مادر و خواهرانش شرح دهد.
او گفت:«مردم از سراسر شهر برای شرکت در این مراسم آمده بودند،
کلانتری کنار مسجد از صبح پشت
بلندگو اعلام می کرد هرگونه تجمّع و
#تظاهرات ✊ به شدّت سرکوب
خواهد شد!
آن ها به این وسیله از مردم میخواستند تا برای اقامه نماز به مسجد نیایند و
متفرّق شوند.
پیش نماز مسجد، آقای حجّتی کرمانی
به مردم گفت:
"علی رغم همه تهدید ها، به صورت منسجم و به شکل سازماندهی شده ای به طرف مزار شهدا حرکت می کنیم".
اول چند تا اتوبوس آمدند،خانم هارا سوار کردند و به طرف #گلزار_شهدا
حرکت کردند.
وقتی اتوبوس ها از مسجد فاصله گرفتند، آقایان با پلاکارد های مختلف از مسجد بیرون آمدند؛
چیزی نگذشت که نیروهای کلانتری👮♂
از انتهای خیابان به طرف مردم آتش گشودند و سپس چند گاز اشک آور به سوی مردم پرتاب کردند.💣
ماشین های آتش نشانی آب قرمز رنگی به طرف مردم می پاشیدند تا بعد از درگیری ها افرادی را که در تظاهرات بودند،
شناسایی کنند.
تیر اندازی که شروع شد،
هرکس به گوشه ای فرار کرد...صحنه وحشتناکی بود!
مردم کوچه و خیابان،یکی یکی در خون خود می غلتیدند.😔
هیچ کس از حال دیگری خبر نداشت،
من تا قبل از تیر اندازی، همراه و کنار محمّدحسین بودم؛
امّا وقتی درگیری شروع شد،دیگر او را ندیدم.
مردم کمک کردند و مجروحان را به بیمارستان رساندند و بعد از آن
جمعیّت متفرّق شد».
حرف هایش تمام شد......
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت مادر
🔹صفحه ۴۹_۴۸
#پارت_بیست_و_دوم 🦋
《شهادت فرامرز(ناصر)》
حرف هایش تمام شد؛
دوست داشتم با تمام وجود بلند بلند
گریه کنم.😭
هوا بسیار سرد بود، با اینکه یخ کرده بودم توی خانه بند نمی شدم.
حدود ساعت یازده شب🕚محمّدحسین،خسته و کوفته با سر و وضعی آشفته،در حالی که یک زیر پیراهن تنش بود،وارد خانه شد.
وقتی از او سوال کردم:«هوای به این سردی؛...این چه وضعی است؟😳»
گفت:«مجبور بودم برای اینکه شناسایی نشوم،لباسم را در بیاورم.»
انیس از محمّدحسین جویای احوال همسرش شد؛
امّا او هیچ اطلاعی نداشت.
بی تابی و دل نگرانی خانواده سبب شد آن شب غلام حسین و بچه ها تا پاسی از شب به همه بیمارستان ها سر بزنند؛
اما هیچ نشانی ای از او پیدا نکردند.
😔
آن شب تا صبح
خواب به چشمم نیامد.دیدن انیس
و بچه هایش قلبم را به درد می آورد:
«خدایا چه اتفّاقی افتاده؟
خدایی نکرده او.......آن ها هر دو جوان هستند.
امکان دارد کاشانه شان از هم پاشیده شود.»😞
تا صبح در همین اوهام به سر کردم.
صبح روز بعد؛
درِ خانه به صدا در آمد و من فهمیدم
اتفاقی که نباید می افتاد، افتاد.
آقایی گفت:«تشریف بیاورید کلانتری جنازه آقای داد بین را تحویل بگیرید.»
با شنیدن این خبر، اشک از چشمانم سرازیر شد.😭
#خاطرات شیرین دامادمان،مثل فیلم از جلوی چشمانم می گذشت.
لبخند ها و متانت کلام دیروزش آخرین خاطره برای من بود.
باورش خیلی سخت بود و از آن سخت تر اینکه چطور این خبر را به دخترم بدهم.
چیزی نگذشت که.....
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
-Meysam Motiee - Shahr Ma Shahidi Avordan128(UpMusic).mp3
6.38M
⏯#مداحی_شهدایی
🎶 این گل را به رسم هدیه🌹
🎶 تقدیم نگاهت کردیم🌹
🎙#میثم_مطیعی✨
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
★عید با نبض دقایــ⏰ـق زیباست
🌹عید با روح #شقایق زیباست
★عید با یاد #عزیزان زیباست😍
🕊☘🕊☘🕊☘🕊
💫و این حکایتی است زیبا از یک
#شهید، شهادتش🌷 در روزعید ولادت، ولادتش در روز عید ولایت
#شهید_علی_امدادی
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹 @mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حجـــاب یعنے زیـبایـے هاے مــن بـࢪاے خــــــــــدا
حجـــاب یعنے خــــــــدایــا مے دانم غیࢪتت بہ من وصف نـــاشدنـے ست
بہ احتـــࢪام غیࢪتت #حجاب بࢪ سࢪ میکنم قࢪبهٔ إلـــــے اللّه…
🌸🌸🌸
لینک کانال :
https://eitaa.com/joinchat/2729115706Ce083549e0a
ایدی مدیر:
@Rha8624
تنها کتابخانه بزرگ در ایتا که همجوره کتاب داخلش پیدا👇👇 می شود
📚#داستان_رمان
📚#روانشناسی
📚#مذهبی
📚#پرشکی
📚#بقیه_کتابها
پس دستتو بزن رو لینک #پایین و وارد کانال شوید که پشیمون نمی شوید
https://eitaa.com/joinchat/1587740715Cb206589bc5
📚📚📚