eitaa logo
محسن | جوانِ عصر خمینی
100 دنبال‌کننده
168 عکس
69 ویدیو
7 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم . دست نوشته های یک جوانِ عصر خمینی . (تصویر کانال، مربوط به شهید سید محسن امامی دوست است.) . ارتباط با ادمین: @yasine_zaman
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 انسانِ عصر خمینی - ۱ 🌷 🔹️دسته جمعی داشتیم کنار حوض وسط صحن آزادی زیارت‌نامه می‌خوانیدم. صدای "بلند بگو لا اله الا الله" به گوشمان خورد. تابوتی ترمه پوش از حرم بیرون آوردند. وقتی از کنارمان رد شدند، مادرشوهرم از یکی پرسید: "کی بوده؟" طرف گفت: "جوان بوده و از خودش یک بچه به جا گذاشته." اشک دوید توی چشمان مادرش. سریع از این آب گل‌آلود ماهی اش را گرفت: "می‌بینی مامان، دنیا همینه! اگه شهید نشیم می‌میریم! اگه جَوونت شهید بشه دیگه خیالت راحته که عاقبت به خیر شده؛ اگه تصادف کرد و مُرد می‌خوای چیکار کنی؟" ✍ نقل از: همسر شهید حججی 📗 منبع: کتاب ✅ محسن؛ جوانِ عصر خمینی: https://eitaa.com/joinchat/2866675764C58a22ebca5
📝 انسانِ عصر خمینی - ۲ 🌷 🔹️ شب بیست و یکم قبل از نماز مغرب رفتیم حرم. افطاری را بردیم داخل صحن. توی راه به مادرش پیام داده بود که امشب برای شهادتم دعا کن. توی صحن جامع زد به پهلویم: "به مادرم بگو دعا کنه." خودش را با گل های فرش امام رضا (علیه‌السلام) سرگرم نشان داد. به مادرشوهرم گفتم: "مامان! این محسن من رو دیوونه کرد! میشه الان دعاش کنی؟" وسط اذان مغرب بود که دل مادرش شکست. با اشک چشم برایش دعا کرد. ذوق کرد. ✍ نقل از: همسر شهید حججی 📗 منبع: کتاب ✅ محسن؛ جوانِ عصر خمینی: https://eitaa.com/joinchat/2866675764C58a22ebca5
📝 انسانِ عصر خمینی - ۳ 🌷 🔹️ مزه‌ی مداحی آقای نریمانی رفت زیر دندانمان‌. شب های محرم می‌کوبیدیم می‌رفتیم اصفهان. هر شب شهدایی می‌خواند و دل محسن را می‌برد. یک شب، علی (فرزند شهید حججی) شروع کرد به بهانه گرفتن. بغلش زدم رفتم بیرون. تا برگشتم این مداحی را شروع کرد: "همین‌جا بود، همین موقع، یکی برگ شهادتش امضا شد..." همان لحظه پیام داد: "زهرا جان، دعا کن منم شهید بشم. دعا کن روسفید بشم." جگرم آتش گرفت. خیلی برایش دعا کردم. کار همیشگی اش بود. توی اوج روضه پیام می‌داد و التماس می‌کرد برای شهادتش دعا کنم. ✍ نقل از: همسر شهید حججی 📗 منبع: کتاب ✅ محسن؛ جوانِ عصر خمینی: https://eitaa.com/joinchat/2866675764C58a22ebca5
📝 انسانِ عصر خمینی - ۴ 🌷 🔹️ شب جمعه رفتیم حرم (حرم حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها). قرارمان بعد از زیارت، شبستان امام خمینی بود. از دور دیدم محسن چشم انداخته روی کتاب دعا. توی فکر خودش غرق بود. جلو نرفتم که خلوتش را به هم نزنم. از دور تماشایش کردم. دعا که شروع شد رفتم کنارش. وسط مناجات بی‌تاب شد. میان ناله‌هایش سرش را نزدیک آورد: "دعا کن روسفید بشم! زهرا دعا کن خدا من رو ببخشه و شهید بشم..." مثل مادرِ جوان از دست داده ضجه می زد: "نکنه منو نخرن! نکنه جا بمونم!" ✍ نقل از: همسر شهید حججی 📗 منبع: کتاب ✅ محسن؛ جوانِ عصر خمینی: https://eitaa.com/joinchat/2866675764C58a22ebca5
سید-رضا-نریمانی-برای-یادبود-شهید-محسن-حججی.mp3
زمان: حجم: 7.65M
📝 انسانِ عصر خمینی - ۵ 🌷 🔹️ می پرسید: "به نظرت وقتی شهید شدم کی میاد برام مداحی کنه؟" با غیظ می‌گفتم: "هیچ‌کی، همین مداح‌های الکی پَلکی رو میاریم." می‌رفت توی فکر: " یعنی حاج محمود کریمی و سیدرضا نریمانی میان؟ " می‌گفتم: "دلت خوشه! اینا بیکارن بیان برا مجلس تو بخونن؟!" با حسرت می‌گفت: "ولی من آرزومه!" ✍ نقل از: همسر شهید حججی 📗 منبع: کتاب ✅ محسن؛ جوانِ عصر خمینی: https://eitaa.com/joinchat/2866675764C58a22ebca5
📝 انسانِ عصر خمینی - ۶ 🌷 🔹️ به محض اینکه پایش را گذاشت داخل خانه، گوشی‌اش زنگ خورد. گفت: "آره، آره، دم لشکرم." گفتم: "تو که خونه‌ای!" با ذوق گفت: "همین الان نیرو میخوان برا سوریه!" پله ها را دو تا یکی دوید. آنی پیام داد: "دعا کن جور بشه." دلگرمی اش دادم: "باشه عزیزم، برات صلوات و زیارت عاشورا نذر می‌کنم." دل تو دلش نبود. گوش به زنگ بود که روز رفتن فرا برسد. شبانه روز کارش شده بود گریه. لب به غذا نمی‌زد. همان جثه‌ی کوچکش هم آب شد. " نکنه منو نبرن! اگه جا بمونم دق می‌کنم! اگه جنگ تموم بشه و قسمتم نشه، چه خاکی به سرم بریزم؟! " ✍ نقل از: همسر شهید حججی 📗 منبع: کتاب ✅ محسن؛ جوانِ عصر خمینی: https://eitaa.com/joinchat/2866675764C58a22ebca5
📝 انسانِ عصر خمینی - ۷ 🌷 🔹️ با بغض تعریف کرد چطور پویا ایزدی و کمیل قربانی جلوی چشمش شهید شدند. کافی بود با یک تکان اشک لب چشمش بریزد بیرون. با حسرت گفت: "ولی من که لایق نبودم!" زدم روی پایش: "هوی! اگه تو شهید بشی انتظار داری من برم جلوی داعش؟ لازم نکرده؛ باید باشی بری اینا رو بکشی!" قاتی کرد. با لهجه‌ی نجف آبادی غلیظ گفت: " خره! اگر شهید نشیم، می‌میریم. " واقعا درک نمی کردم چه می گوید. ✍ نقل از: دوست شهید حججی 📗 منبع: کتاب ✅ محسن؛ جوانِ عصر خمینی: https://eitaa.com/joinchat/2866675764C58a22ebca5
📝 انسانِ عصر خمینی - ۸ 🌷 🔹️ سرباز که بود با بچه های موسسه رفتیم کربلا. خیلی بی قراری کرد. پای اتوبوس التماس کرد: " برام نماز بخون و دعا کن مثل حاج احمد (شهید احمد کاظمی) شهید شم. " وقتی زیر قبّه‌ی امام حسین (علیه‌السلام) نماز خواندم و حاجتش را خواستم، زنگ زدم. از پشت گوشی فهمیدم که نزدیک است بال در بیاورد. ✍ نقل از: دوست شهید حججی 📗 منبع: کتاب ✅ محسن؛ جوانِ عصر خمینی: https://eitaa.com/joinchat/2866675764C58a22ebca5
📝 انسانِ عصر خمینی - ۹ 🌷 🔹️ ماه رمضان آخری دَه روز مرخصی گرفت و من و پدرش را برد مشهد. گرم بود. ظهر که نماز جماعت می‌خواندیم من را با تاکسی بر می‌گرداند هتل که اذیت نشوم. خودش دوباره بر می‌گشت حرم. می‌ایستاد به دعا و نماز. شب بیست و یکم توی صحن هدایت نشسته بودم. پیام محسن آمد روی گوشی‌ام. قسمم داده بود: " مامان، تو رو خدا دعا کن یه بار دیگه قسمتم بشه برم سوریه و روسفید بشم. " همان شب که قرآن روی سر گرفتیم، از ته دل برایش دعا کردم که بی‌بی بطلبد، پسرم برود. ✍ نقل از: مادر شهید حججی 📗 منبع: کتاب ✅ محسن؛ جوانِ عصر خمینی: https://eitaa.com/joinchat/2866675764C58a22ebca5