eitaa logo
محتوای جهاد تبیین✌🏻🇮🇷💪🏻
38 دنبال‌کننده
1هزار عکس
895 ویدیو
41 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ابزار جنگ رسانه و جهاد تبیین . . عکس و فیلم با ما.. پست و استوری و اشتراک با شما✌🏻🇮🇷.. @mohtava_enghlabi
مشاهده در ایتا
دانلود
•‌<💌> •< > . . 🍃🌸🍃 محمد آقا با برادرم دوست بود و با هم هیئت می‌رفتند. خانواده او چند باری مرا دیده بودند. خیلی تمایل داشتند وصلتی صورت بگیرد. اما چون فاصله سنی‌من و محمد آقا زیاد بود قبول نمی‌کردم، من متولد مرداد 67 و محمد آقا شهریور 56. محمد آقا در سفری که به کربلا داشته در حرم حضرت عباس(ع) متوسل به این بزرگوار شده و از ایشان همسر مؤمن و محب اهل‌بیت(ع) را می‌خواهد. همزمان با این موضوع برادرم یک بار دیگر این موضوع را به من گفت و خواست بیشتر فکر کنم. نمی‌دانم چه شد که موافقت کردم که بیاید. از امام حسین(ع) هم خواستم هرچه خیر و صلاح است پیش روی من بگذارد. وقتی محمد آقا به خواستگاری‌ام آمد تازه از کربلا برگشته بود، ابتدای صحبت‌های‌مان یک روایت برایم گفت: « نجات و رستگاری در راستگویی است.» تا این حرف را شنیدم و اندکی دلهره را هم که داشتم برطرف شد. گفت من خواب دیده‌ام که خدا به من 2دختر دوقلو می‌بخشد و همسری خوب و مهربان دارم، ولی همه این چیزها را می‌گذارم و شهادت در راه خدا را انتخاب می‌کنم. خواب‌های محمد آقا همیشه رؤیای صادقه بود، ولی او در خواب دیده بود موقع شهادتش دخترانش بزرگ هستند. محمد آقا در همان جلسه اول خواستگاری هر چه در دل داشت را برایم گفت. محمد آقا شرایط مالی خوبی نداشت، طلبه بود، اما ایمان و اعتقاداتش برایم مهم‌تر از هر چیز دیگری بود. درباره ملاک‌ها و معیارهایش گفت: «شاید با من زندگی راحتی نداشته باشی و من در راه امام حسین(ع) فرش زیر پایم را هم می‌فروشم.» وقتی صحبت‌های محمدآقا تمام شد گویا من نیمۀ گم شده‌ام را پیدا کردم. 🍃🌸🍃 🌷شـهـیـد مدافع حرم •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> 🇮🇷 | http://eitaa.com/najm_aldini_ir
•‌<💌> •< > . . 【☔️】 یه شب بارونی بود و فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن لباس‌ها و ظرف‌ها. 【🧺】 همین طور که داشتم لباس می‌شستم دیدم حمید اومده پشت سرم وایساده. گفتم: «اینجا چیکار می‌کنی. مگه فردا امتحان نداری؟» 【😔】 دو زانو کنار حوض نشست و دست‌های یخ زده‌ام رو از توی تشت آورد بیرون و گفت: «ازت خجالت می‌کشم. من نتونستم اون زندگی‌ای که در شأن تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه پدرش با ماشین لباسشویی لباس می‌شسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه ...». 【😊】 حرفش رو قطع کردم و گفتم: «من مجبور نیستم، با علاقه دارم کار می‌کنم. همین قدر که درک می‌کنی و می‌فهمی و قدرشناس هستی برام کافیه». 🌷شـهـیـد دفاع مقدس •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> 🇮🇷 | http://eitaa.com/najm_aldini_ir
•‌<💌> •< > . . محمد حسین پسرعموی من بود. ما هفتم مهر سال ۹۰ عقد کردیم و یک سال بعد هم به خانه خودمان رفتیم ..💞.. برای انتخاب نام محمد یاسا کلی تحقیق کردیم؛ یاسا به معنی پاک و دور از گناه است ..👼🏻.. همسرم به ندرت عصبانی می‌شد و اگر هم به آن نقطه می‌رسید پس از ناراحتی و عصبانیت برای اینکه از دلم در بیاورد هرکاری از دستش بر می‌آمد انجام می‌داد و جبران می‌کرد ..😊.. اما وقتی عصبانی و ناراحت می‌شد، کمی طول می‌کشید تا دلش را به دست بیاوری ..❤️‍🩹.. همیشه در تنگناهای مالی خیالم از بابت محمدحسین راحت بود با رفتارهای مردانه‌اش خیلی امیدوارم می‌کرد. به او ایمان داشتم که مشکل را حل می‌کند و تا جایی که ممکن بود نمی‌گذاشت شرایط سخت شود ..😇.. 🌷شـهـیـد مدافع حرم •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> 🇮🇷 | http://eitaa.com/najm_aldini_ir
•‌<💌> •< > . . |🌹🍃| من در سن بیست و یک سالگی با محمدحسین ازدواج کردم. این برای من مهم بود که با آدمی زندگی کنم که معیارهایم همخوانی داشته باشد و لذا محمدحسین جزو کسانی بود که همه جوره با معیارهای من همخوانی داشت. |🌸🍃| محمدحسین دو مرتبه به خواستگاری من آمد که بار اول، به دلیل این که برخی از شرایط من مثل اشتغال را قبول نکرد، نتوانستیم به توافق برسیم. اما بار دوم این موضوع را قبول کرد و ازدواج کردیم. |🌹🍃| بعد از مراسم عروسی بلافاصله به مشهد رفتیم اما بعد از این که از مشهد برگشتیم، محمدحسین حدود 12 الی 13 روز به ماموریت رفت. |🌸🍃| در آن ابتدای زندگی از وضعیت مالی چندان خوبی برخوردار نبودیم و تمام وام‌هایی که بابت مراسم ازدواج گرفته بود، از حقوقش کسر می‌شد. |🌹🍃| محمد حسین در سپاه مشغول به کار بود و برخلاف آن چیزی که در تصور برخی وجود دارد، حقوق چندان زیادی دریافت نمی‌کرد. |🌸🍃| بیشتر حقوق محمد حسین خرج اقساط وام می‌شد و لذا مجبور بود در برخی موارد برای گذراندن زندگی با ماشین پدرش کار کند. 🌷شـهـیـد مدافع حرم •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> 🌱 http://eitaa.com/najm_aldini_ir
•‌<💌> •< > . . 🕊| من هیچ وقت فکر نمی‌کردم که روزی در سن جوانی همسر شهید شوم، اما همیشه ترس از دست دادن محمدحسین را داشتم. 🥰| زیرا به حدی او خوب، دوست داشتنی و ایده‌آل بود که همیشه فکر می‌کردم که زود از دستش می‌دهم. 😇| محمدحسین نه فقط برای من، بلکه برای همگی انسان خوبی بود؛ او در میان خواهران و برادرانش هم شاخص بود و رفتارش با پدر و مادرش فرق داشت. او سعی می‌کرد در ارتباط با همه، جزو بهترین افراد باشد و به همه خوبی کند. 📚| محمدحسین با توجه به این که دوران دانشجویی مشغول به کار بود، تمام تلاش خود را برای تحصیل و درسش هم انجام می‌داد. 📿| محمدحسین به شدت نماز اول وقت حساس بود طوری اگر هنگام اذان در خیابان بودیم، اولین مسجد برای اقامه نماز می‌ایستاد. 🌸| او علاقه زیادی به حضرت زهرا(س) داشت چرا که ایشان اولین شهید راه دفاع از حریم ولایت بود. 🌷شـهـیـد مدافع حرم •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> 🌱 http://eitaa.com/najm_aldini_ir