خانواده فاطمی 2.pdf
1.07M
🔖فیش منبر فاطمیه 🔖
#خانواده_فاطمی
🔻موضوع کلی : خانواده فاطمی 🔻
🔺نقشه ی کلی این سخنرانی در
📌جلسه دوم:
♦️چرا خانواده ی ما مثل خانواده ی فاطمی نیست ؟ یا با آن فاصله دارد؟
🔸1-خواسته های مادی فراوان و نبود قناعت در زندگی
🔸2- نبود ایثار در همسرداری
🔸3- عدم تقسیم کار در زندگی
🔸4- نبودن نشاط در زندگی
#خانواده_فاطمی_جلسه_2
جلسه اول خداشناس ترین.pdf
1.36M
🔖فیش منبر 🔖
#فاطمیه
💠برترین های فاطمه💠
جلسه اول : خداشناس ترین
📌حضرت زهرا سلام الله علیها خداشناس ترین مردم بود
🔻فهرست مطالب
💠آسان شدن مشکلات با یاد خدا
🔻کمترین حد خداشناسی
👈1-خداوند عالم است
پنج چیز که ما هرگز نمی دانیم
👈2-خداوند سامع است
👈3-خداوند بصیر است
پس خدا کجاست؟
👈4-خداوند هرچه اراده کند می تواند
همه کاره خداست
خودت را با خدا آشنا کن
🔻انواع قلب
خداشناسی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
ضرورت معرفت و شناخت خداوند
🔻موانع معرفت و شناخت خداوند متعال
راهکارهای افزایش معرفت الهی
👈1-لزوم تقویت خداشناسی در خانه و خانواده
👈2-مطالعه کتابهای اعتقادی برای افزایش سطح معرفتی ما نسبت به خداوند متعال
👈3-تلاوت روزانه آیات قرآن و تفکر و تامل در آن
👈4-ارائه عقاید خود به کارشناس دینی و تصحیح و تثبیت آن
روضه پایانی
2. محتوای روضه فاطمیه 1401.pdf
262.4K
✍️محتوای قابل استفاده در منبر و روضه فاطمیه
در این نوشته چند مطلب بسیار مفید را می بینید که با مقایسه بین نسخه ها و نقل های مختلف نگاه کامل تری به برخی فرازهای مقتل حضرت زهرا حاصل خواهد شد انشاالله:
🔸 اول: مسلمان شدن هشتاد یهودی از نور لباس فاطمه
🔸 دوم: حدیث اعتراض مردم به گریه فاطمه زهرا
🔸 سوم: علت نام گذاری حضرت به نام زهرا (سلام الله علیها)
🔸چهارم: مکالمه حضرت زهرا با امیرالمومنین در بازگشت از خطبه فدکیه
🔸 پنجم: حدیث نفرین حضرت زهرا در مسجد پیامبر
🔹سعی شده است عمده مطالب عربی به فارسی ترجمه شود.
✅این متن را برای دوستان طلبه و ذاکران اهل بیت ارسال کنید.
#فاطمیه
#اسم تو مصطفاست
اینجا بالای سر مزارت و رو بروی عکست راحت تر می توانم حرف هایم را بزنم.باز هم آمدم پیش خودت ،جایی که
می توانم بغض مانده در گلویم را بشکنم واز خاطره ها بگویم.
خیلی دلم می خواست بیام سوریه.مگر خودت نمی گفتی دلت می خواهد مارا هم ببری.
هرچند، یک بارکه رعد و برق شد و محمدعلی بغلم بود. وقتی از جا پریدم وفریاد زدم،:" گفتی تو سوریه مدام صدای تیر ومسلسل وخمپاره س ، چطور می خواهی ببرمت اونجا؟
اگه قلبت بگیره چی؟ فکر سوریه رو از سرت بیرون کن سمیه!"
اما بعد یادت رفت،وقتی رفتی سوریه فراموشت شد که چه گفته بودی.زمزمه های دلتنگیت باید بیایی هایت.بالاخره پاسپورت خودم وفاطمه روگرفتم ، اما سرگرفتن پاسپورت محمد علی خیلی سختی کشیدم.
.مژده ای که داده بودی این بود:" چون توی عملیات اخیر با کمترین شهید و مجروح نیروهایمان ازصحنه جنگ بیرون اومدن، به من تشویقی زیارت کربلا رودادند، اما من ازشون خواستم شماها بیاین پیشم."
وقتی به خانم صابری زنگ زدم تاخداحافظی کنم گفت:" منم دارم میرم سوریه."
زمانش را که پرسیدم دیدم یکی است، این شد که باهم آمدیم. کاروانمون از خانواده رزمندگان بود و بیشترخانواده شهدا.به فاطمه سپرده بودم اگر تو را دید نپرد بغلت
وبابا بابا نکند، چون می ترسیدم بچه های خانواده شهدا ناراحت شوند. از گیت که
رد شدیم وقتی امغدی خیلی معمولی برخورد کردم وقتی خواستی دست فاطمه رو بگیری
زدم روی دستت.ناراحت شدی:" چرا این طور می کنی؟"
- چون اون بچه ها بابا ندارند ناراحت میشن!
به خودت آمدی:" راست میگی! چراحواسم نبود؟"
با اتوبوس رفتیم هتل. همین که در اتاق جاگیرشدیم،
محمد علی رابغل کردی وگفتی:" من پسرم را بردم!"
- کجا؟
- پادگان!
- این بچه شیر می خواد!
- دوساعت دیگه میایم!
خانواده شهدا طبقه هفتم بودند ماطبقه ششم، اما محمدعلی رو که آوردی گفتی :" وسایلت راجمع کن ماهم میریم طبقه هفتم.
زشته خودمون جدا از اونا بدونیم!"
هر روز می رفتی با خانواده شهدا صحبت می کردی، بیشترشان از نیروهای فاطمیون بودند.
اگر می خواستند باجایی تماس بگیرند، می رفتی وگوشی ات رامی دادی. خانواده مفقودالاثری درجمع بود. اسم گم شده شان را پرسیدی . گفتی فیلم در گوشی دارم چقدر
خوش حال شدی وقتی مادر اسیری تصویر فرزندشون بین اسرا دید! چقدر آن مادر دعایت کرد و تو با همه وجود
می خندیدی!
در روزهایی که سوریه بودیم چقدر کمک حالم بودی.
محمدعلی رو نگه می داشتی تا غذایم را بخورم، برایم لقمه می گرفتی ودهانم می گذاشتی.
برنامه گذاشته بودند برویم زینبیه ،
همراهمان آمدی.
- جایی می برمتون که هرچقدر می خواین پارچه بخرین!
رفتیم و چهار قواره چادر مشکی وبرای تعدادی از دوستانم هم مقنعه گرفتم، تعدادی هم روسری انتخاب کردی وگفتی یکی از اینا رو خودت سر کن. پشت زینبیه مزار شهدا بود،
مارا بردی آنجا.
زیارت حضرت رقیه علیه السلام هم جزء برنامه مان بود.
وقتی طوفان شن وغبار شد، برایم ماسک گرفتی وجلوی حرم عکس انداختیم . سینه ام از شن وماسه اذیت می شد... اما بودن با تو لذت بخش بود .
زیر آن آسمان بی ستاره ،مزار خانم حضرت زینب علیه السلام مثل ماه می درخشید و تو به عنوان مدافع آن ماه در کنارم بودی و من، که نمی خواستم از دستت بدهم.
برای زیارت تا ورودی حرم با هم می رفتیم و بعد مسیر مردانه وزنانه می شد. فاطمه بامن بود و محمدعلی باتو. یک روز از بلندگوهای حرم،کسی به عربی و شعارگونه چیزهایی
می گفت. پرسیدی :" متوجه می شی چی می گه؟"
- نه کاملا؟
- بطل یعنی قهرمان قائد یعنی فرمانده.
تمام شیعیانی که امروز شهید شدن، اسامی شون از مناره های حرم در حال اعلام شدنه.
برای زیارت اجازه نمی دادند تنها بریم باید محافط یا مسئولی که برای ما گذاشته بودند، همراهی مان می کرد. البته وضع ما فرق می کرد. تو مجوز عبور داشتی، برای همین بعضی روزها بدون مجوز راهی می شدیم.
از تهران که می آمدم النگویی که شکسته بود ،فروختم و پولی را هم که جمع کرده بودم رویش گذاشته بودم. در آنجا رفتیم طلا فروشی کوچکی که در زینبیه بود. می خواستم النگوی تازه ای بخرم،
ادامه دارد......✅
#اسم تو مصطفاست
اما النگوی انتخابی ام چهار و نیم میلیون بود نخریدم.
درحال برگشت،رفتیم زیارت حضرت رقیه علیه السلام.
درحرم تازه عروسی رادیدم که شوهرش از فاطمیون بود و شهیدشده بود. چنان گریه می کرد که از حال رفت.
مادر شوهرش هم بود. خیلی ناراحت شدم وبه دلم بد آمد. ما را به مسجد اموی بردی و برای فاطمه توضیح دادی که اینجا کاخ یزید بوده. به طرف حرم خانم زینب علیه السلام
که رفتیم در طول مسیر گیت های بازرسی بود.
جلوی اولین گیت ، مسئول گیت تورابغل کرد وبه عربی باتو صحبت کرد.
- چی می گفت؟
- می پرسید کجا بودی؟ خیلی وقته ندیدمت!
هر جا می رفتیم کسی جلو می آمد و با توسلام و احوالپرسی می کرد. برایم جای تعجب بود. بعد از زیارت به ما" بوزه" دادی: ظرف هایی لبالب از بستنی کم شیرینی که روی آن عسل ریخته شده بود. بعد از مغازه ای دوکتیبه خریدیم، یکی برای هیئت مادر بزرگت و یکی برای مادرت .برای خانم صاحبخانه هم کتیبه خریدیم و هدایای کوچکی برای این وآن.
همه این لحظه در کنار تو و باعطر تو پر می شد.
انگار شیشه هایی بلورین با اشکال مختلف.
خصوصا که زیارت خانم زینب کبری (س)وحضرت رقیه (س) هم لذتی داشت.
صبح زود می رم پادگان، ماشین خودم رو میارم وبا هم
می ریم زیارت حضرت رقیه (س). بعدم می ریم بازار.
- بازار زینبیه که چیزی نداشت!
بازاری هست روبروی مسجد اموی!
صبح فردا ماشین آوردی ومن و بچه ها سوار شدیم،کلتت را هم مسلح کردی و کلاشی را هم گذاشتی کنار دست من.
- نترس محض احتیاطه، شاید نیاز بشه!
فاطمه عقب ماشین بود ومحمدعلی روی پای من. حرکت کردی سمت حرم حضرت رقیه علیه السلام.
با اشاره به مسجد اموی کردی:" اینجا مقام راس حسین علیه السلام است، ولی با این اوضاع که هست وارد مسجد
نمی شیم. وارد بازار شدیم به فارسی صحبت نکن،
با اشاره حرف بزن!"
ماشین را رو به روی بازار پارک کردی وپیاده شدیم. ابتدا برای زیارت رفتیم وبعد بازار.
شبی که وارد سوریه شده بودیم برای هدیه تولدت که هنوز نداده بودم، شلوار کتان طوسی و بلوزی به همان رنگ و
یک شیشه عطری خریدم. مقابل مغازه عطرفروشی بودیم که مردی جلو آمد وبه عربی گفت:" برو داخل کوچه لباسای زنونه ومردونه خوب هست!"
پرسیدی:" فکر می کنی کجایی هستم؟"
- یاایرانی یا لبنانی!
- ازکجا حدس میزنی؟
- ازلباست وچادر خانمت!
باز اصرار کرد که همراهش به داخل کوچه ای که می گفت برویم. قبول کردی،
اما همین که جلوتراز ما راه افتاد گفتی" برگرد. زود. هفته پیش همین طور لبنانیا را بردن سرگرم کردن و بعدها اتوبوسشون رو بمب وصل کردن. به محض استارت، اتوبوس منفجر شد. بیا سوار ماشین بشیم وبریم!"
درمسیر برگشت استرس داشتی وبه یک دور برگردان که رسیدی سریع دور زدی. پرسیدم:" آقامصطفی چیزی شده،خیلی مضطربی؟"
- اینجا حالت شهرک رو داره،مصالحه ای شده
که هیچ کس تیراندازی نکنه،ولی به محض دیدن ماشین نظامی وفرد غیربومی تیراندازی می کنن.
محمدعلی به گریه افتاده بود بوسیدم وناز کردم، برایش شعرخواندم و پسرم پسرم گفتم. نگاهم کردی وگفتی:" عزیز حواست باشه، زیادی داری وابسته ش می شی! خوابی
روکه برایت تعریف کردم یادت رفته؟"
دلم لرزید:" نه یادم نرفته!"
- پس زیاد وابسته ش نشو، اون مال تو نیست! باید بدیش بره!
- بدی نه،با هم بدیم!
- شاید من نباشم!
- نه، یا تو یامحمدعلی. اگه تو باشی محمدعلی که هیچ،فاطمه را هم می دم، ولی تو نباشی نه!
نگاه تندی کردی:" بااین کارات هم خودت هم
من رو اذیت می کنی! من فقط نگران توهستم!
همیشه آدم باچیزایی که دوست داره امتحان
می شه. من نگران امتحانی هستم که توباید پس بدی!"
ورودی زینبیه یک گیت داشت که این طرف
شیعه نشین وآن طرف سنی نشین بود. مسجد اهل تسنن هم آنجابود. قبل از گیت،ماشین را پارک کردی.
آن طرف گیت رفتیم غذا بخوریم که ساعت ناهار تمام شده بود.
گفتم:" بریم هتل!"
ادامه دارد......✅
#اسم تو مصطفاست
- نه بریم جلو آنجا کبابی هست!
رفتیم دیدیم مغازه قصابی است. همان جا گوشت را می برند وکباب می کنند. سر میز باز کباب را برایم لقمه می گرفتی ودر دهانم می گذاشتی ، اما در همان حال یک لحظه مکث کردی وآه کشیدی:" آخرین بار باشهید بادپا اینجا آمدیم،من رو مهمون کرد!"
کباب که تمام شد دوباره سفارش دادی..بعداز ناهار رفتیم حرم زیارت.
گفتم :" امشب شب تولدته، پیشاپیش تولدت مبارک!"
دست دور شانه ام انداختی ومرا به خود فشردی.
- این بهترین هدیه ای که توی عمرم گرفتم.
همین که حضرت زینب علیه السلام شماها رو اینجا آورده تا در کنارم، باشین بزرگترین هدیه س.
در هتل ساعتی به استراحت گذشت. مادر شهید صابری صدایم کرد:" سمیه خانم بیا خریدام رو ببین!"
رفتم ودیدم. دیدن سوغاتی های که دیگران خریده بودند یکی از لذت های من بود. بعد فکری به ذهنم رسید:" حاج خانم میشه فاطمه رو پیش شما بگذاریم وبریم خرید! " چشمانش برق زد:" به شرطی که زود بر گردین وخریدا تونو اول از همه به من نشون بدین."
با خوش حالی قبول کردم. ومحمد علی را آماده وتو را که خواب بودی بیدار کردم.
فاطمه را پیش مادر شهید صابری گذاشتم و رفتیم، اما این بار پیاده رفتیم.
دست هایت را قلاب کرده بودی دور شانه ام .
اگر هم محمدعلی را می گرفتی.باز دستت رادور شانه ام می انداختی، سر راه روسری خریدیم، گفتم :" چون حضرت زینب علیه السلام تو رو رسما تواین شب به من داده و
سالگرد ازدواجمونه، دوست دارم شیرینی بخرم وتوحرم پخش کنم ."
روبروی هتل یک قنادی بود، رفتیم آنجا. نگاهی به شیرینی ها کردی و گفتی :" ما که سلیقه اینا رو نمی دونیم! بهتر پولش رو بدی ایستگاه صلواتی حرم، خودشون هرچی دوست داشتن
بخرن! "
در وقت برگشت گفتی :" می خوام برای بچه ها جوراب بخرم، توجنس جورابا روخوب می شناسی، بیا جنسی را انتخاب کن که پای بچه ها عرق نکنه."
در حال انتخاب جوراب بودیم که کسی از پشت زد به شانه ات .فهمیدم فرمانده ات کارداشته وآن سرباز رو فرستاده دنبالت، ولی چون دیده دست دورگردنم انداختی خجالت کشیده جلو بیاید. پیغامش این بود که بروی حلب،گفتی:" چشم!"
پول جوراب ها را حساب کردیم. شماره فرمانده رو گرفتی وبعد از صحبت با او گوشی رابه من دادی.
- فرمانده می خواد باتو صحبت کنه!
گوشی رو گرفتم و او گفت:" دست شما درد نکنه که دوری را تحمل می کنین واجازه می دین سید ابراهیم بیاد اینجا. او یکی از بهترین نیروهای ماست. به سید گفتم سیصد دلار حساب من براتون خریدکنه."
تشکر کردم. بعد از رفتن سرباز گفتی:" خب حالا با این سیصد دلار چی می خری؟" به نظر من بیا یک گوشی بخر!"
- نه تو گوشیت رو به من بده، من برات گوشی جدید
می خرم. این سیصد دلار رو هم نگه می دارم با پول النگویی که فروختم النگو می خرم.
محمدعلی که بغلت بود شست پایش رابه دهان برده می مکید وتو ذوق کرده بودی.
گوشی ات رادادی به من:" گفتی یه عکس ازمن ومحمدعلی بگیر!" عکس گرفتم وبرگشتم هتل. خریدهایمان را به مادر شهید صابری نشان دادیم و با فاطمه برگشتیم اتاقمان. شب چمدانم را بستم. قرارشد صبح زود به زیارت حضرت زینب سلام الله علیها برویم.
دردلم با خانم قراری گذاشتم.کافی بود کنار ضریح حرمش قرار بگیرم وهمان را بگویم.
هنوز آفتاب نزده رفتیم حرم ،گفتی:" زود یه سلام بده وبیا بیرون!"
جلوی ضریح ایستادم وقرارم را مرور کردم. باید به خانم
می گفتم که کاری کند که دیگر مصطفی پیش خودم بماند و نتواند بیاید.
آنجا، اما هرکار کردم زبانم نچرخید. شرم وجودم راگرفت.
گفتم :"خانم !مصطفای من امانت برای شما باشه، برای شما دفاع کنه،ولی سالم برگرده!"
سلام دادم وآمدم بیرون . دیدم روبروی کفشداری روی پله کوتاهی محمدعلی به بغل نشسته ای و با فاطمه بازی
می کنی.
- زیارت کردی؟
- بله!
- زیرابم وزدی؟
- نتونستم!
- اگر اتفاقی برام بیافته چی؟
- نه نمی افته!
ادامه دارد...✅
در این هوای نبودت ...
ببین که یخ کردم
بیا بهـ🌸ـار ...
که از غیبت تـ❤️ـو لرزانم
سلام بهـ❤️ـار دلها ....
#سلام
🖤قالت فاطمه الزهرا ( سلام الله علیها):
مَنْ أَصْعَدَ إِلَی اَللَّهِ خَالِصَ عِبَادَتِهِ أَهْبَطَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.
🖤حضرت فاطمه (سلام الله علیها) فرمودند:
«کسی که عبادت پاک و خالص خود را به بالا بفرستد، خداوند عزیز و جلیل، بهترین مصالحش را بر او نازل می گرداند».
عدة الداعی، ج2، 233
هدیه میکنیم ثواب تلاوت این صفحه از قرآن کریم را به وجود مقدس حضرت زهرا سلام الله علیها🖤
🍂🍃🍂🍃🍂
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
🍃🍂🍃🍂
🌹دعاى روز يكشنبه
🍃بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
🌷بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي لاَ أَرْجُو إِلاَّ فَضْلَهُ وَ لاَ أَخْشَى إِلاَّ عَدْلَهُ وَ لاَ أَعْتَمِدُ إِلاَّ قَوْلَهُ وَ لاَ أُمْسِكُ إِلاَّ بِحَبْلِهِ
🍃بِكَ أَسْتَجِيرُ يَا ذَا الْعَفْوِ وَ الرِّضْوَانِ مِنَ الظُّلْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ مِنْ غِيَرِ الزَّمَانِ وَ تَوَاتُرِ الْأَحْزَانِ وَ طَوَارِقِ الْحَدَثَانِ وَ مِنِ انْقِضَاءِ الْمُدَّةِ قَبْلَ التَّأَهُّبِ وَ الْعُدَّةِ
🌷وَ إِيَّاكَ أَسْتَرْشِدُ لِمَا فِيهِ الصَّلاَحُ وَ الْإِصْلاَحُ وَ بِكَ أَسْتَعِينُ فِيمَا يَقْتَرِنُ بِهِ النَّجَاحُ وَ الْإِنْجَاحُ وَ إِيَّاكَ أَرْغَبُ فِي لِبَاسِ الْعَافِيَةِ وَ تَمَامِهَا وَ شُمُولِ السَّلاَمَةِ وَ دَوَامِهَا
🍃وَ أَعُوذُ بِكَ يَا رَبِّ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ وَ أَحْتَرِزُ بِسُلْطَانِكَ مِنْ جَوْرِ السَّلاَطِينِ
🌷فَتَقَبَّلْ مَا كَانَ مِنْ صَلاَتِي وَ صَوْمِي وَ اجْعَلْ غَدِي وَ مَا بَعْدَهُ أَفْضَلَ مِنْ سَاعَتِي وَ يَوْمِي وَ أَعِزَّنِي فِي عَشِيرَتِي وَ قَوْمِي وَ احْفَظْنِي فِي يَقَظَتِي وَ نَوْمِي فَأَنْتَ اللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
🍃 اللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ فِي يَوْمِي هَذَا وَ مَا بَعْدَهُ مِنَ الْآحَادِ مِنَ الشِّرْكِ وَ الْإِلْحَادِ وَ أُخْلِصُ لَكَ دُعَائِي تَعَرُّضاً لِلْإِجَابَةِ وَ أُقِيمُ عَلَى طَاعَتِكَ رَجَاءً لِلْإِثَابَةِ
🌷فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَيْرِ خَلْقِكَ الدَّاعِي إِلَى حَقِّكَ وَ أَعِزَّنِي بِعِزِّكَ الَّذِي لاَ يُضَامُ وَ احْفَظْنِي بِعَيْنِكَ الَّتِي لاَ تَنَامُ وَ اخْتِمْ بِالاِنْقِطَاعِ إِلَيْكَ أَمْرِي وَ بِالْمَغْفِرَةِ عُمْرِي إِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.
#دعا
#دعای_یکشنبه
🦋🍃🦋
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
سفر پر ماجرا 50.mp3
8.93M
#سفر_پرماجرا ۵۰
✍خدا برات یه پیغام گذاشته در قرآن؛
✨سابِقــوا إلی مغفـرهٍ من ربّکـــم
"وقت تلـف نکن...از بقیه سبقت بگیـر"
و خودتــو برسون
به آغوشِ سراسر مغفرت خدا!
یهو دیر میشه ها
📎https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
خانواده فاطمی 3.pdf
1.08M
🔖فیش منبر فاطمیه 🔖
#خانواده_فاطمی
🔻موضوع کلی : خانواده فاطمی 🔻
🔺نقشه ی کلی این سخنرانی در
📌جلسه سوم :
♦️چرا خانواده ی ما مثل خانواده ی فاطمی نیست ؟ یا با آن فاصله دارد؟
🔸5-چون زن و شوهر و در تبعیت آنها فرزندان خود محورند تا خدا محور
🔸6-چون علم و آگاهی نسبت به حقوق همدیگه ندارند (از همدیگه طلبکارند)
♦️پنج وظیفه زن در قبال مرد
♦️پنج وظیفه مرد در قبال زن
#خانواده_فاطمی_جلسه_3
📎https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
جلسه دوم نیکوکارترین.pdf
1.32M
🔖فیش منبر 🔖
#فاطمیه
💠برترین های فاطمه💠
جلسه دوم : نیکوکارترین
📌حضرت زهرا سلام الله علیها خداشناس ترین مردم بود
🔻فهرست مطالب
◀️معنای «بر» و «ابرار» چیست ؟
🔻اوصاف ابرار در قرآن طبق آیه177 بقره
👈ایمان به مبدأ
📌ایمان و یقین حضرت فاطمه سلام الله علیها
👈ایمان و یقین به آخرت
📌یاد معاد و قیامت در زندگی حضرت فاطمه سلام الله علیها
🔻الف-یاد قیامت و مرگ در دعای حضرت فاطمه سلام الله علیها
🔻ب) یاد و اندیشه قیامت در شب عروسی
🔻ج)انفاق در راه خدا برای قیامت
🔻د) وصیت حضرت فاطمه برای دفن شیشه اشک
👈. ایمان به فرشتگان
صداقت حضرت زهرا سلام الله علیها
📌پنج جلوه صبر و استقامت حضرت زهرا سلام الله علیها
🔻۱ـ ﭘﺎﻳﺪﺍﺭﻱ ﻗﻮﻟﻲ ﻭ ﻋﻤﻠﻲ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺧﻮﻑ
🔻۲ـ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﻮﻉ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﮕﻲ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺯﻫﺮﺍ ﻭ ﺻﺒﻮﺭﻱ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ
🔻۳ـ ﻧﻘﺺ ﺍﻣﻮﺍﻝ
🔻۴ـ ﺍﺑﺘﻠﺎﺀ ﻭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﻘﺺ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺁﺯﺍﺭ ﺑﺪﻧﻲ
🔻۵ـ ﺍﺑﺘﻠﺎﺋﺎﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﺭ ﻧﻘﺺ ﺛﻤﺮﺍﺕ
👈. اقامه نماز
📌نماز حضرت زهرا سلام الله علیها
👈. پرداخت زکات
📌راههای رسیدن به مقام ابرار
🔻1-انس با قرآن و عمل کردن به آیات آن
🔻2-خداخواهی بجای خودخواهی
🔻3-انفاق دوست داشتنی ها در راه خدا
📌انتهای بر و نیکی
🔻روضه پایانی
🔻منابع و پی نوشت
📎https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra