☘شاهرخ حر انقلاب اسلامی
#قسمت_آخر (گمنـــامے)
#شاهرخ آرام و آسوده بر روے خاكريز افتاده بود. هر چہ صدايش مےكردم جوابے نمےداد.
تمام سینہ اش پر از خون شده بود. تانڪها به من خيلے نزديڪ شده بودند. صداے انفجارها و بوے باروت همہ جا را گرفتہ بود.
نمےدانســتم چہ كنم. نہ مےتوانستم او را بہ عقب منتقل كنم نه توان جنگيدن داشتم.
مجبور شدم خودم بہ عقب برگردم.
برگشــتم تا براے آخرين بار #شــاهرخ را ببينم.
با تعجب ديدم چندين عراقے بالاے ســر او رســيده اند. آنها مرتب فرياد مےزدند و دوستانشان را صدا مےڪردند. بعد هم در ڪنار پيڪر او از #خوشحالے_هلهلہ مےڪردند.
وقتی بہ نیروهاے خودے رسیدم سید و بچہ ها از من پرسیدند پس #شاهرخ کو !؟ ولے من چیزے بہ بچہ ها نگفتم.
روز بعد يکے از دوستانم نگران و با تعجب گفت:
#شاهرخ_شهيد شده ؟!
گفتم:
چطور مگه ؟!
گفت:
الان عراقيها تصوير جنازه يڪ شــهيد رو پخش ڪردند. بدنش پر از تير و ترڪش و غرق در خون بود. ســربازاے عراقے هم در ڪنار پيڪرش از خوشــحالے هلهلہ ميڪردند. گوينــده عراقے هم مي گفت:
ما #شاهرخ، جلاد حڪومت ايران را کشتيم !
بغض گلويم را گرفتہ بود. ديگـر نتوانســتم تحمل ڪنم. گريہ امانــم نمےداد.
بچہ هاے گروه پيشــرو همہ مثل من بودند و گریہ مےکردند. انگار پدر از دســت داده بودند.
مدتے بعد ڪہ نیروهاے دشمن عقب نشینے ڪرد، همراه يڪے از نيروها براے جستجوے بدن #شاهرخ رفتیم.
تمام اطراف را گشــتيم. تنها چيزي که پيدا شد کاپشن #شاهرخ بود. حتے آن اطراف را کنديم ولے !!! اثرے از پيڪر #شــاهرخ نبود.
سال بعد وقتے آن منطقہ آزاد شد بہ همراه تعدادے از بچه ها بہ همراه مادر #شاهرخ برای پیدا کردن پیڪر #شاهرخ دوباره بہ آنجا رفتیم.
قبل از اينڪہ من چيزے بگويم مادرش سنگرے را نشان داد و گفت:
اينجا #شــهيد شــده درسته؟!
با تعجب گفتم:
بله، شما از کجا مےدونستيد !؟
گفت:
من همينجا او را در خواب ديدم. دو جوان نورانے همين جا به استقبالش آمدند !! بعد ادامہ داد:
باور کنيد بارها او را ديده ام. مرتب به من سر مي زند. هيچوقت من را تنها نمے گذارد !
#شاهرخ_ضرغام حر انقلاب اسلامی و تابع محض ولایت فقیہ گمنام ماند. همانطور ڪہ خودش از خدا خواستہ بود.
عاشقان خدا ڪجا رفتید
چہ غریبانہ بـے صدا رفتید
یڪ بہ یڪ مادرانتان رفتند
همہ همسنگرانتان رفتند
گر چہ صد عهد با شما بستیم
تا ابد شرمسارتان هستیم
☘روحش شاد
راهش پر رهرو
شادی روح امام راحل و شهدا
صلوات
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🍃🍂@mohtavqyetablighJameaAlZahra🍂🍂
❤️قصّه دلبری ❤️۵۰
#قسمت_آخر
یا نور المستوحشین فی الظلم
دیده بر دارالشفایی داریم
هرچه داریم از رضا داریم
🌸🌸
السلام علی ذوات المقدس.هرچه داریم...
خیلی دوست دارم و از حضرت حبیب خواستم که شمایی که می شناسمت هم جزو این واژه عالم گیر من گردد و قسمتم را از حضرت شمس داشته باشم.چندی است به مشهد آمده ام.با سه دسته از رفقا بودم.قصد اقامت بیشتر از حد نداشتم،ولی باور کن که هنوز نتوانستم حرف دل با صاحب دل بزنم و سفره برای کسی باز نکردم.هنوز حتی بعداز هشت روز اقامت در این عهدگاه،اذن دخول نگرفته بودم که امروز به برکت(احیَاء عِندَ رَبّهِم یُرزَقونَ)..رزق زیارت و اشک را نصیبم نمودند.این قفلِ نهاده شده روی قلب و دلم به خاطر بار گناه بود که به برکت حضرت شمس،مفتوح شد و توبه ما نیز انشاالله. تنهای تنها با بهترین دوستان خود بر طواف مشغول شدم و از اباعبدالله مدد گرفتم و با همت بودم و بعد با حاج محسن و محمد،و از خدا تو را طلب کردم.نماز استغاثه در جوار عالِم مستجاب الدعوه،حر عاملی،خواندم ولی نفهمیدم در آن چه سرّی بود که به پایان نرسید.سفره دل گشودم و تو را مردانه مردانه از او طلب کردم،تویی که می شناسمت.ولی نسیمی حیات بخش در حرم وزیدن گرفته است که من را با غباری که از سمت گنبد میآورد، جان میدهد. مقیم حرم گردیده ام تا حاجتم را بگیرم.حضرت خورشید عالم لایعلم از اسرار و استار نیز مطلع است و در وجود من سیطره دارد و(تسمع دعایی)گردیده ام.امتحان سختی است این صبر و تحمل نامعلوم.از خدا می خواهمت.از خدا قدرت خواستنت را میخواهم نه برای رسیدن به تو،برای رسیدن به خودش،که خواستم که جز این نخواهی.حضرت باری،در حریم شمس.ما همه دردیم و درمان از خداست و در بین این دردمندان از همه سالم تر می باشم، ولی تو بر دردم احاطه داری و از کرم شماست که کم و زیاد برایتان فرقی نمیکند.پس مضطری مثل من را امن یجیب میباشد که به شما برسم.
برادری که اصلا میخواستم و نمی دانستم،ولی جبل النور و من لاله گمنام ۲۲ ساله ای شد پیمان ما.من صدوپنجاه و سه تو هستم.(جلابیبهن (آیه ۵۹ سوره احزاب)به حروف ابجد ۱۵۳.منظور این بوده است که من پوشش تو هستم).
از نظر خاص حضرت رضا ع در این مورد کمال تشکر خجالت را دارم، تشکر از کرم و خجالت از نعیم.حال،مادرم زهرا س را خوانده ام و میخوانمش!