eitaa logo
مجاهدان تبیین
92 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
32 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۱۰۰۸ کیسه ی اسباب بازی ها را جلوی خادم عراقی گذاشتم و گفتم این هدیه برای شماست. اول قبول نمی‌کرد. با اصرار گفتم هدیه از طرف امام خامنه ای برای بچه های شماست. خادم عراقی با تعجب پرسید بچه های من گفتم بله همین دو بچه ای که کنار شما هستند. مجدد با دستهایش به دو تا بچه ها اشاره کرد و پرسید اینها گفتم بله بچه ها که هم سن و سال بنظر می‌رسیدند متوجه صحبت ما شده بودند بلند شدند و صاف نشستند یکی دختر بود و دیگری پسر که البته دختره سرش رو باندپیچی ‌کرده بودند مادرشون کیسه رو گرفت و به آرامی لای اون رو باز کرد و انگار که اتفاقی افتاده باشد برای لحظاتی خشکش زد و به آرامی گفت سیاره. دو کودک هیچان زده کیسه رو باز کردند و با خوشحالی می‌گفتند سیاره سیاره و هرکدام ماشینی را به بغل گرفت و خیلی سریع به چشم برهم زدنی جعبه ی ماشین رو باز کردند و به خوشحالی پرداختند. برای لحظاتی اطراف ما سکوت شد خادمه ی عراقی به عربی و با گریه چیزهایی می‌گفت که ما نمی‌فهمیدم و من فقط تکرار می‌کردم هدیه از طرف امام سید علی خامنه ای هست. تا اینکه اون خانم مترجم رو صدا کردند آمد و صجبت های خادم عراقی رو برایمان ترجمه کرد حالا ما خشکمان زده بود و شوکه شده بودیم. داستان این بود که بچه ها از مدتها قبل به مادر اصرار می‌کردند که برایمان ماشین بخر مادر برای اینکه بچه ها را ساکت کند به آنها می‌گوید اگر ماشین می‌خواهید، باید اربعین بیایید برویم موکب خادمی زوار امام حسین را بکنیم تا آقا به شما ماشین بدهد و بچه ها پذیرفته بودند. مادر به خیال خودش گفته بود چند روز بچه ها پیش هم هستند و از ماشین یادشان می‌رود. با توجه به اینکه فردا اربعین بود روز قبل می‌خواستند به شهر خودشان برگردند ولی بچه ها در عین ناباوری مادر می‌گویند که ما که هنوز ماشینی نگرفتیم پس به خانه نمی‌آییم. خانم مترجم می‌گفت دیروز هرچه کرد این مادر این دو تا بچه گریه کردند و راضی به برگشت نشدند می‌گفت ما دیدیم اینها خیلی گریه میکنند ما را هم به گریه انداخته بودند. به مادر بچه ها گفتیم چون سر دخترت هم شکسته و خون آمده شاید به صلاح نیست امشب بروی بمان تا فردا، فردا برو و حالا هم این دو تا ماشین در دستان این دو کودک پایان ماجرا بود. حالا من چشمهایم پر از اشک شده بود به مترجم گفتم اینها نزدیک بیست ماشین بوده که ما در مسیر هدیه دادیم این دو تا هم از دیشب هرچه کردیم مشکلی پیش آمد و نشد که هدیه بدهیم و برایمان هم عجیب شده بود ولی حالا فهمیدیم این دو تا روزی و سهم این دو کودک بودند هدیه ای از طرف امام حسین علیه السلام. آنجا بود که احساس کردم من آمدنم به پا و خواست خودم نبود و ما ماموریتی داشتیم که باید انجام می‌دادیم چون اگر ما نبودیم با توجه به مشکلاتی که برای همسفرمان پیش آمد کرده بود شاید همان روز اول از همان عمودهای نخست برمی‌گشتند و این ماشین‌ها اصلا به کربلا نمی‌رسیدند. ابنجا بود که تازه فهمیدم هرکدام از ما مانند قطعه ای از یک پازل بودیم حتی اتفاقاتی که برای همسفرمان پیش آمد کرده بود، همه و همه می‌بایست رخ می‌داد تا ما در زمان مشخص در اون مکان مشخص قرار می‌گرفتیم. حتی ما در موکبهای قبلی موقع خروج ماشین‌ها را می‌دادیم ولی اینجا بدو ورود ماشین‌ها را دادیم و چون خسته بودیم زود خوابمان برد وقتی بیدار شدیم دیگر اون خانم و فرزندانش رو ندیدیم شاید رفته بودند تا زودتر به منزل برسند. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075