#طنز_مجردانه 😊
#باهم_بخندیم😁
مادر بزرگم یک هفتهس بیمارستان بستریه، نصف دکتر پرستارا رو به هم رسونده
امروز به یه دکتره میگفت فلانی تو اورژانس بهت میاد. چرا نمیگیریش؟😂😅😂
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
❣️#حکم_گفتن_کلماتی_از_قبیل_عزیزم به #نامحرم❣️
#ارتباط_با_نامحرم🔥
💠 #پرسش:👇👇
اگر فردی کلماتی از قبیل "عزیزم" و از این قسم کلمات به جنس #مخالف بزند، در صورتی که از به کار بردن این کلمات هیچ گونه احساسی نداشته باشد،❌ حکمش چیست؟🙄
♨️ #پاسخ:👇👇
✍️ آیت الله خامنه ای:🔰
بهطور كلى ارتباط مذکور با نامحرم كه مستلزم #مفسده بوده و يا خوف ارتكاب گناه در ميان باشد، جايز نيست.❌
✍️ آیت الله سیستانی:🔰
جایز نیست.❌
✍️ آیت الله مکارم:🔰
در فرض سوال، از بکار بردن این گونه الفاظ در ارتباط با نامحرم باید به صورت جدی اجتناب نمود.👌
✍️ آیت الله شبیری:🔰
هر نوع رفتار و گفتار با نامحرم، که انسان را در معرض #گناه قرار می دهد یا نوعا محرک #شهوت دیگری است جایز نیست.❌
✍️ آیت الله فاضل لنکرانی:🔰
گفتن کلماتی تحریک آمیز مانند عزیزم و امثال آن با نامحرم جایز نیست❌
چون مفسده دارد، هر چند خود قصد خاصی نداشته باشد 👌
برای طرف مقابل ممکن است ایجاد مفسده نماید. در مورد خطاب کلمه شما یا تو با نامحرم اشکال ندارد ❌
و گفتن شما نیز به عنوان احترام ایجاد مفسده نمی کند.👌
هم چنین صحبت کردن غیر ضروری با نامحرم ایجاد مفسده می کند و باید از صحبت های غیر ضروری نیز خودداری شود.✅
📚 استفتاء از سایت مراجع،سایت تبیان.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
┅═┄⊰༻💜༺⊱┄═┅
✍ @mojaradan
❌ صحبت درمورد اختلافات قديمی ممنوع
🔸مدام در مورد اختلافات قدیمی و از یاد رفته صحبت نکنید! یادآوری آنها سبب تلخی و ناراحتی میشود.
🔸هدف از گفتوگو کردن، نزدیک شدن روحی و عاطفی همسران به یکدیگر است، در حالی که بیان این موضوعات معمولاً بر مشکلات افزوده و سردی عاطفی به بار میآورد.
🔸اگر همسرتان وارد اختلافات گذشته شد با عوض کردن موضوع و دعوت همسرتان به صبوری و گذشت، فضای گفتگو را به سرعت تغییر دهید. و پایان گفتگویتان حتما بدون دلخوری باشد.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🔴 @mojaradan
26.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
✍بدون تعارف با استاد قرائتی
خاطره جالب قرائتی در مورد ورودش به صداوسیما
✅ #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@mojaradan 🍃🌸
#شاعرانه
چه شد در من نمیدانم
فقط دیدم پریشانم...
🍃
فقط یڪ لحظھ فهمیدم
ڪھ خیلی دوستت دارم:)
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @mojaradan ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
مجردان انقلابی
#داستان_شب بهشتِ عمران 🌾 ⚜قسمت ششم⚜ امروز نوبت باغ ما بود برای چیدن آلبالو ها آلبالوهای سرخ روی
#داستان_شب
بهشتِ عمران 🌾
⚜قسمت هفتم⚜
+به خدا اباجی من اصلا نمیدونم از چی حرف میزنی؟
_گیس بریده کارت به جایی رسیده که دست درازی به مال آقات میکنی؟
+آبا باور کن من نمیدونم چی میگین؟ آخه پول چی؟
_فعلا حرفاتو نگه دار باس آقات بیاد جلو اون حرف بزنی
بعد پشتش و به من کرد و مشغول همزدن ظرف شیر شد. پوست لبم و جویدم و گفتم :تقصیر شما است که جلوی اون عماد واینمیستی، که هر چی میخاد بار من میکنه
تا این حرف منو شنید سریع برگشت طرفم و گوشم و کشید و گفت :راست میگه عماد که زبونت دراز شده، تو عقل نداری نه؟ اگه آخر سرمون و بابت این بی فکری های تو به باد ندادیم، اگع آخر حیرون کوچه و خیابون نشدیم بابت این سرتق بازی های تو
+آخ تو رو خدا ولم کن آبا، تقصیر من چیه؟ اونا بهم تهمت دزدی زدن حتی اگه از خونه بیرونم کنند باز هم حق خودمو ازشون میگیرم
آباجی گوشم و ول کرد و محکم زد روی گونه اش
_ای خدا مرگ منو بده از دست این دختر راحت شم، تو میفهمی چی میگی؟ آقات این زبون درازی هاتو که بشنوه تیکه بزرگمون بغل گوشمونه
درحالیکه گوشمو ماساژ میدادم جسارت به خرج دادم و گفتم :تصقیر تویه آبا، کم برای اینا کار کردی؟ هرچی میگن میگی چشم، اما من اینطوری نیستم من زیر بار زور نمیرم، آبا نِ می رَمممم
و از مطبخ زدم بیرون و به درخت بِه ته حیاط نزدیک شدم
#ادامه_دارد...
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
بهشتِ عمران 🌾
⚜قسمت هشتم⚜
زیر سایه ی درخت به نشستم و کلافه نفس عمیقی کشیدم. عطر شکوفه های به کل وجودم رو پر کرده بود و واسه چند دقیقه یادم رفت اصلا چه دردی دارم.
چشامو بستم و سرمو تکیه دادم به تنه درخت. داشتم توی عالم خودم سر میکردم که با احساس اینکه چیزی داره روی صورتم وول میخوره چشمامو و با ترس باز کردم و بلافاصله با چهره ی خندون عمران روبه رو شدم.
اونقدر هول کرده بودم که دو دستی هلش دادم به عقب و خودمم چسبیدم به درخت به!
این یک واکنش طبیعی بابت ترسم بود. عمران افتاده بود توی بوته گل رز جلوی درخت و همونطور بین خار وخاشاک گیر کرده بود. شرمنده و مضطرب درحالیکه نفس نفس میزدم رفتم روی سرش و کنارش نشستم و گفتم :وای خاک تو سرم عمران، خوبی؟ باور کن از قصد ننداختمت ترسیدم یه لحظه
به چشم های آرومش خیره شدم که با لبخند جوابمو داد _مثه اینکه تاوان شوخی کردن با تو همچین بلایی سر آدم اومدن هست، دختر تو که اینقدر ترسو نبودی؟
و خیره شد به چشام و با لبخند منتظر جوابم موند
+خوب توی فکر بودم توهم اون کار و کردی ترسیدم هلت دادم، حالا ولش کن اینا رو بزار کمکت کنم بیای بیرون
از گوشه ی پیراهنش گرفتم و خواستم بکشمش بیرون که با صدای فرورفته از خنده گفت :تو کاری نکنی بهتره بیهیشته، اینطوری بیشتر میرم توی خار عقب وایستا خودم میام بیرون
دیدم حرف حق میزنه برای همین کنار وایستادم که دیدم اومد بیرون و کنار درخت زانو زد. دست و پاهاش پر زخم و خار بود. کنار پاش نشستم و گفتم +حداقل بزار خار ها رو که دریارم
چشماش و محکم بست و به علامت اجازه دادن دستشو آورد روبه روم!
#ادامه_دارد...
ه_ف🍃
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan